★خیالت برده #خواب از ما و
❣خود آسوده می خوابی😌
★بخواب آسوده، #آرامم
❣که جز این آرزویم نیست✘
#شهید_مهدی_قره_محمدی🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 من خسته شده ام! 🔹هم رزمان محمد تعریف می کنند که روز چهلمی که در سوریه بودیم با محمد در صف تلفن ای
💬خواب شهادت
🔰این خواب خیلی مرا خوشحال کرد #خواب دیدم که امام سجـاد(ع) نوید و #خبر_شهادت من را به مادرم میگوید😍 و من چهرهی آن حضرت را دیده و فرمود: تو به مقام شهادت میرسی🌷
🔰و من در تمام طول عمرم به این خواب دل بستهام💞 و به امید #شهادت در این دنیا ماندهام و هماکنون که این خواب را مینویسم یقین دارم که شهادت نصیبم میشود👌و منتظر آن هم خواهم ماند ...
🔰تا کی #خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم🕊 و به جمع آنها بپیوندم. هم اکنون و همیشه دعای قنوت نمازم🤲
" اَلّلهُمَ اَلْرزُقنی تَوفیقَ الْشَهادَتِ فی سَبیلِالله " است که خداوند شهادت را نصیبم کند و از خدا هیچ مرگی جز شهادت نمیخواهم❌
✍ #وصیت کرده بود تا زنده است
کسی دفتر خاطراتش را نخواند.
💢راستی چه رمزی است؟ بین #بشارت شهادت توسط امام سجاد(ع) و اعزام به سوریه از طریق "تیپ امام سجاد (ع)"
📒منبع: دفترخاطراتشهيد
#شهید_محمد_مسرور
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید🔻 💢همین حالا در نبودش احساس #بودنش را دارم و هر روزم را با او شروع میکنم♥️ و شبم را با ا
🔰روایت همسر شهید از رویای صادقه یدالله:
🔸روزی که به همراه مادرش برای #خواستگاری آمدند. گفت می خواهد با من به تنهایی👤 صحبت کند. چند مورد از خودش و از کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه.
🔹برام عجیب بود که چطور هیچ #شرط و ملاکی مطرح نکرد❌ بعد ازدواج گفت: چند سال پیش، تو رو توی #خواب دیدم که "لباس سبز" تنت بود وبهم گفتن همسر آیندت این خانم هست.
🔸اون روزی که من رفته بودم مسجد جامع و برای "اولین بار" ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادر #مانتو_سبز تنم بود. قبل رفتن به سوریه هم برام لباس سبز خرید🛍
#شهید_یدالله_ترمیمی
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚡️دانشجو بودی، #جوان بودی و بسيجي... اما چرا فقط تو #آسماني شدي و ما اسير زمينيم😔؟؟؟؟ ما هم مثل تو
🔻 روایت یک #خواب_زیبا
🔹شبی در خواب #جوان زیبا و خوشرویی را دیدم😍 که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را #مجذوب خودش کرد. من به او گفتم شما چه کسی هستی⁉️ گفت: اسمم #عباس_دانشگر است
🔸و در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ💐 پهن است و #فضا آکنده از شمیم عطری دل انگیز💖 است. و تعدادی از #شهدا روی فرش ایستاده اند👥
🔹عباس به من گفت: به #مادرم بگویید زیاد نگران من نباشد❌ جای من بسیار خوب است؛ من پروانه وار و #آزاد پر کشیده ام. به نیت من به مدت دو سال🗓 #نماز قضای احتیاطی بخوانید؛ من نیاز به نماز دارم.
🔸از خاله ام #خانم_عبدوس که معلم
روخوانی و روانخوانی قرآن📖 شماست تشکر کنید که به #نيت_من زیاد قرآن می خواند. صبح از #خواب بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم
🔹اشک در چشمانش حلقه زد و گریست😭 گفت عباس را مثل #فرزندم دوست می داشتم. وقتی خبر شهادتش🌷 را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به #یاد_او قرآن میخوانم و #صلوات میفرستم
📚 اذان صبح به وقت حلب
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رضا رضا امیر📞 امیر جان به گوشم موقعیت داداش ! حاجی #امام_زمان کمکمون کنه یاعلی رضا توروخدا، توروخ
#کرامت_شهدا
🔰 از زبان مادر شهید
❣✨بعد از #شهادت غلام رضا خیلی بی تابی میکردم😢 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار #حضرت_آقا بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم.
❣✨غلام رضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری #لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی #ارادت داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و #گلزار را به قصد رفتن ترک کردم.
❣✨همون شب به #خوابـم آمد
باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من، با همون خنـ❤️ــده ی همیشگی ش بهم گفت:
-امروز شما #مهمان ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام #همسر ایشون رو نمی دانستم)
+آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام😥 متاسفانه نمیتونم بمونم باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید
-حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به #مادرم بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم #هدیه_حضرت_آقا
+تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت. این شال همان شالی بود که #حضرت_آقا در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده #هدیه داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم🎁
❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک #خواب و آن هم به واسطـه ی یک قاری لبنانی برآورده کرد و طولی نکشید که #شال_سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است.
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#یاران_مهدی_عج
🔰یه نوجوان 16ساله بود. یه نوار روضه #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) زیر و روش کرد. بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم🚷 می ترسم #شهید بشم و حرم آقا رو نبینم. یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا(ع) زیارت کنم و برگردم. اجازه گرفت و رفت #مشهد. دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه🚙
📜توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام)، توی ماشین #خواب حضرت رو دیدم. آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی #خودم میام می برمت😍 یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.
🔰نیمه شبا تا #سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد😭 و میگفت: یا امام رضا(علیه السلام) منتظر وعده ام. آقا جان چشم به راهم نذار. توی وصیتنامه "ساعت شهادت، روزشهادت و مکان شهادتش" رو هم نوشته بود. شهید که شد🕊 دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهیـد شد🌷که تو #وصیتنامه اش نوشته بود!
#شهید_حمید_محمودی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گاهی باید از #حسین(ع)، چیزی فراتر از #اشک، توبه و #برات_شش_گوشه خواست و در میدان عمل مردانه، آمر ب
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکردند. نه #شهیدعلی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه #آقانوید. هرکاری از دستش برمی آمد برای #رفیق_شهیدش🌷 می کرد.؛از سر زدن به خانواده ش🏘 و پرکردن جای خالی #علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل #شهید.
🔹به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از #شهادت شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف )🌷 حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش❤️ #راه_نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که #علی راه را به من نشان داد👉
🔸گفت: #شهادت_طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده✌️ بود که اینطور رفت.. " در عمق #رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی🕊، #خواب زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: #امشب🌙 توانستیم #اذن_شهادتت را بگیریم….
🌱 #آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
🍂آری شودکه گوشه چشمی #به_ما کنند
#هنیئــا_لک_الشهاده
#شهید_نوید_صفری🌷
#شهید_علی_خلیلی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقت #خواب است و
دلــ♥️ــم پیش تــو
سـرگـردان است..!
#شب_بخیر
ای نفست...
شرح پریشانی💗 من..
#شهید_محمد_اسدی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دلنوشته دلتنگمـ💔 دلتنگ یک نگاه آسمانیت #ای_شهید دلتنگ وعده ی شفاعتت 🤲 #شهادت نوش جانت رفیق امّـا
0⃣5⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 #شهادت_با_لب_تشنه
🔰به گوش من رسونده بودند که #سجاد لب تشنه در #تاسوعای حسینی شهید شده، موقعی که مجروح شده بود، داشت ازش #خون می رفت، درخواست آب کرد، ولی همرزمانش مانع🚫 شدند و بهش گفتند که اگه بهت #آب بدیم، تو سریع جون میدی و فعلا آب واسه جسمت خوب نیست، لذا بهش ندادند😞
🔰و سجاد لحظات بعد به #شهادت 🕊رسید. وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی #غمگین شدم😔 همش به خودم می گفتم که پسرم لب #تشنه شهید شده و کاش بهش آب می دادند😭
🔰 #خواب دیدم که تو یک مکان بزرگی هستم و یک کوه در مقابل منه، سجاد من بالای کوه⛰ افتاده بود و منم داشتم می رفتم سمتش که بهش #آب💧بدم تا یه کم رفتم جلو دیدم که یک خانم چادری با عصا داره میره سمتش😭 #حضرت_زهرا (س) بود
🔰ایستادم و نگاه کردم دیدم سر سجاد رو گذاشت رو #دستانش و داره به سجاد آب میده.من خواستم برم پیشش ازش #تشکر کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد👋 که برگردم
🔰(منظورش این بود که بچه ات رو #سیراب کردم و نگران نباش و برگرد)
از وقتی که این #خواب رو دیدم، خیالم راحت شده که سجاد من #سیراب شده است..😔
راوی: مادر شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
♨️حواستون هست که #حاج_قاسم داره یکی یکی یارانش رو گلچین میکنه....
🔸مسئوولیت مهمی در قرارگاه حلب داشت. دو روز پیش به یکی از دوستانش گفته بود #خواب دیدم حاج قاسم خودش با ماشین🚗 آمده دنبالم و میگه ابوالفضل آماده شو باهم #بریم.
🔹همسر و دو فرزند خردسالش هم که همراه وی در شهر حلب زندگی می کردند بعد از اینکه خبر #شهادتش را می دهند می گوید اصلا از شنیدن خبر شهادتش تعجب نکردم❌ چون در حال جمع کردن وسایل بودم! خودش دو روز پیش خواب دیده بود که حاج قاسم آمده دنبالش و ...
⭕️امروز پیکرش⚰ به وطن برمی گردد و #پنجشنبه تشییع می شود تا در #شب_قدر به خاک سپرده شود.
خوشا به سعادتش. چقدر برای همسر و فرزندانش سخت است که همراه با #پیکرش باید به کشور بازگردند😭
روحش شاد
#شهید_ابوالفضل_سرلک
#خداحافظ_رفیق
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ساعت 6 صبح پرواز🛫 داشت و شب قبلش در یکی از اتاقها نشست #وصیت نامه نوشت. هیچ وقت برای سفر رفتن ساک
#کلام_شهید🌷
🔰رفیقش می گفت:
یه شب تو #خواب دیدمش بهم گفت:
به بچه ها بگو حتی سمت گناهم نرن🔞 اینجا #خیلی گیر میدن...!!
#شهید_حجت_اسدی
#تفکر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣اینجا نماند پَر زد🕊 و از پیش ما گذشت 🌷تنگ #غــروب بود که او بی هوا #گذشت ❣من از خــودم
7⃣5⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠خبر شهادت
🔰شهید نظرزاده به عنوان بسیجی رفتند برای اعزام به جبهه. از طریق #مسجدجوادالائمه ثبت نام کردن. یک شب، دو شب موندن بعد اعزام شدند.
🔰ماه رمضون بود که خبر شهادتش رو بهمون دادن. نمیدونم چندم #ماه_رمضان بود. ما چشم انتظار آمدنش بودیم، قند شکسته بودیم🍚 آماده کرده بودیم. مرغ گرفته بودم ببرم بزارم خونه بابام توی یخچال، شنیدم در می زنند به #جواد پسر بزرگم گفتم ببین کیه، رفت دم در یک مرتبه دیدم برگشت.
🔰گفتم کی بود مامان گفت: یک آقایی. بهم گفت داخل خانه کیه؟ گفتم #مامانم. گفت غیر از مامانت کس دیگه ای نیست؟ گفتم چرا پدر بزرگ و مادر بزرگم و خاله ام. دیگه اون بنده خدا رفته بود، گفتم خب نپرسیدی چیکار داره؟! گفت زود رفتند. دل من یهو یه جوری شد😢 گفتم نکنه یه #خبرایی_هست.
🔰مرغ ها🍗 رو برداشتم رفتم خونه بابام بزارم تو یخچال دیدم نیستند. رفتم دم پنجره. دیدم اقا رضا با یه نفر دیگه با موتور اومدن. مثل اینکه گفته بود ایشون خالَمه، بنده خدا رفت. می خندید😄 گفت چه خبر خاله؟ گفتم خبرا که دست شماست کجا بودی⁉️ این بنده خدا کی بود، واسه چی اومده بود. گفت اومده بود #تحقیق کنه برای پسر خاله. گفتم خاله شب که کسی تحقیقات نمیاد. گفت چرا چون #ماه_روزه است و هوا گرمه شب میان واسه تحقیق
🔰این که رفت، من یه مقدار #خبردار شدم که خبرهایی هست و اینا به من چیزی نمیگن. برگشتم خونه خواهرم. رفتم دیدم عموم خدا بیامرز نشسته؛ سلام و احوالپرسی کردیم. دیدم پسرخواهرم چندتا دفتر و ... زیر بغلش گرفته. گفتم کجا میری آقارضا؟ گفت امشب #نگهبانی هست دارم میرم. گفتم نه دروغ میگی آقا رضا، گفت به جان خودم خاله، گفتم اگر خبری هست به من بگو. گفت هیچ خبری نیست خاله، عمو مگه خبریه؟؟ گفت نه❌ هیچ خبری نیست.
🔰گفت بیا بشین یه چایی☕️ بخور گفتم نه من میرم خانه. به آقاجواد گفتم: مادر هر خبری هست اینا چیزی به من نمیگن. #جواد رفت به خاله اش گفت چه خبره خاله؟ خواهرم گفته بود خبری نیست دیگه اومدیم خوابیدیم. دیدم #سحر دو تا بچه های کوچکم خیلی بی تابی می کنند. این دو تا طفلکی ها پشت سر هم بودن از لحاظ سنی، خیلی بی قراری می کردند. جواد گفت: من میرم مسجد🕌
🔰همین که رفت چیزی نگذشت که دیدم یه دفعه برگشت. گفتم #نماز نخوندی گفتش نه مامان (رنگش هم خیلی پریده بود) گفت مثل اینکه یه خبرایی هست مامان😥 من پامو گذاشتم تو مسجد همه گفتن شش تا بچه داره مثل اینکه #بابا رو میگفتن. گفتم خب می خواستی بری بپرسی گفت دیگه اصلا پام پیش نرفت که برم تو مسجد.
🔰بچه ها رو خوابوندم. دیگه خودمم خوابیدم هوا روشن شد ساعت های شش و نیم، هفت🕗 بود دیدم پسر خواهرم اومد زنگ زد در رو باز کردم. گفت خاله خوبی چه خبر؟ گفتم سلامتی خاله جان! خبر ها که دست شماست. گفت نه خبری نیست فقط بابای جواد(شهید نظرزاده) #زخمی شده. گفتم الکی میگی آقا رضا زخمی شده یا #شهید_شده⁉️ اونم گفت: حالا که شما میگی خاله، آره شهید شده😔
🔰سردخانه که رفتیم فقط بدنش سرد بود ما گفتیم که حتما #خواب هست. دیدم تمیز، مرتب خوابیده. پسر خواهرم میخواست عکس بگیره📸 که دیدیم پشت سرش، سمت چپ ترکش خورده و به شهادت رسیده. روحشون شاد🌷
راوی: همسر بزرگوار شهید
#شهید_براتعلی_نظرزاده
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh