eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
1_15380365.mp3
زمان: حجم: 6.01M
بسیار زیبای شور 🎧 سید رضا نریمانی در وصف 😍 امام خامنه ای مدظله العالی✌️ 🎶 تو اشاره کنی دنیارو زیرو رو می کنم.... ✊ تو اشاره کنی از سوریه شروع می کنم 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzad
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣7⃣ به یاد #شهید_محسن_حججی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالروز_ولادت😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣9⃣1⃣ 🌷 💠 تولد و كودكى 🔸محسن حججی در ۱۳۷۰/۴/۲۱ در خانواده ای در نجف آباد اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت و به یاد فرزند شهید حضرت زهرا (س) ، نام او را گذاشتند. 🔹جدّ پدری او عالم فاضل از علمای بنام نجف آباد بود. 🔸محمدرضا حججی (پدر محسن) که از دوران دفاع مقدس بوده، به شغل شریف رانندگی تاکسی مشغول است و در تمام سالیان عمر کوشیده است بر سر سفره خانواده بگذارد. 🔹مادرش زهرا مختارپور از خانواده ای مذهبی و فعالیت اصلی او است. محسن فرزند سوم خانواده و دارای سه خواهر و یک برادر است. 🔸کودکی و نوجوانی محسن، همچون سایر بچه های نجف آباد، خیلی عادی گذشت. از ۷ سالگی وارد فضای و فعالیت های شد. 🔹حضور در خانوادگی که پدرش در منزل برپا می کرد، برای نخستین دفعات، طعم شیرین محبت اهل بیت (علیهم السلام) را به او چشاند. علاقه زیادی به داشت و در نوجوانی در مراسم ویژه نوجوانان مداحی و قرآن قرائت می کرد. اولین کتاب غیردرسی که از پدرش هدیه گرفت: (ع) بود. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
به گواه اکثر کسانی که می شناسندش، او را جز با "شربت شهادت" نمی شد سیر کرد. ذره ای دست از #تلاش برای نجات مسلمین برنمیداشت. آخر #مداحی هایش جمله "شهادت آرزومه" را همیشه زمزمه می کرد. #شهید_قاسم_غریب🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5899765290526311431.mp3
زمان: حجم: 1.38M
شهدا شعر میخونن شهدا هم لیلا هم مجنونن عند ربهم یرزقون یعنی شهدا تو مهمونن شهید حجت الله رحیمی ❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی پسر نوجوان سوری برای مقام معظم رهبری مداحی میکند! 《 انا ثائر / من انقلابی ام 》 خواننده نوجوان مقاومت؛ برای امام خامنه ای❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
Narimani-paye alam ye sar oftadeh -www.Baradmusic.ir.mp3
زمان: حجم: 6.6M
🎶 پای علم یه سر افتاده توی گلوش پر از فریاده جونشو واسه زینب داده جونشو واسه زینب داده 😭 سید_رضا_نریمانی شور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭕️در پیاده روی ۹۵، اتفاقی میثم رو کنار یکی از موکبها ملاقات کرد |چند قدمی همسفر شد| در بین صحبتها خودشو معرفی کرد و از حاج میثم خواست که بعد از در مراسم تشییع کنه |چندماه بعد حاجت روا شد و حاج میثم خوند: از شام بلا شهید آوردند با شور و نوا شهید آوردند 🌹فرمانده تیپ ابوالفضل العباس لشکر 🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هیهات #مصیبتی است تنهـا ماندنــ هنگام #رحیـل همرهان جا ماندنــ سخت است زمان #هجرت هم قفســان مبهوت
6⃣4⃣4⃣ 🌷 💠 در آغوش یار راوی: شهید محمود اسدی نقل از نوار خاطرات 🔸صبح روز محمد پس از سرکشی به نیروها به داخل آمد... ساعت 7/5 صبح بود و روز دوم حضور نیروها روی ارتفاعات. محمد نشست کنار ورودی سنگر... حال و هوای داشت. انگار می‌دانست به نزدیک شده است! 🔹محمود اسدی که خودش هم بعدها شد، با او صحبت می‌کرد. در مورد آرایش نیروها و امکان عراقیها و... سنگر کوچک بود و پنج نفر کنار هم بودند که یکدفعه با صدای ، سنگر خراب شد! 🔸 شهید شده بود اما بقیه بچه‌هایی که در سنگر بودند شده بودند. گرد و غبارها که خوابید محمود، محمد را دید که همانطور که نشسته بوده مجروح شده. 🔹سریعاً به سراغ او رفت. مش رجبعلی مسئول داشت دنبال می‌‌گشت و می‌گفت باید عکس بگیرم. ببین محمد چه قشنگی دارد. 🔸محمد را از سنگر بیرون آوردند. عمیقی در پهلوی چپش بود و بازوی راستش هم در خون بود. محمود تعجب کرد و گفت: چطور خمپاره از بالا خورده و اینطور در دو طرف بدن ایجاد کرده! 🔹لبهای محمد هنوز تکان می‌خورد. محمود را جلو آورد اما نفهمید محمد چه می‌گوید. محمد را سریع به پایین منتقل کردند و سوار کرده و خودشان برگشتند. 🔸هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پشت بی‌سیم اعلام کردند برادر رفت پیش حاج حسین! می‌گویند حال و هوای اردوگاه درست مثل زمانی بود که حاج شهید شده بود. 🔹تا چند روز در اردوگاهها فقط نوارهای و مناجاتهای محمد را پخش می‌کردند. بیشتر مناجاتها و مداحی‌های محمد در مورد عجل‌الله فرجه بود... 🔸محمود خیلی ناراحت بود تا اینکه شبی محمد را دید؛ خوشحال بود و بانشاط. لباس فرم تنش بود. چهره‌اش هم بسیار نورانی‌تر شده بود. یاد مداحی‌های او افتاد و پرسید: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی توانستی او را ببینی!؟ محمد در حالی که می‌‌خندید گفت: من حتی آقا امام زمان عجل‌الله فرجه را در گرفتم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اگر می‌خواست با زنی #نامحرم ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی‌گرفت 🚫وبه قول دوستانش
6⃣5⃣4⃣ 🌷 🔹شب🌙 بود. در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی🎤 کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجالس بود! 🔸بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد😔. 🔹آن شب از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود😠 و گفت: من مهم نیستم🚫، این ها مجلس را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم❌! 🔸هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.آخر شب🌘 برگشتیم مقر، دوباره خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!ساعت یک نیمه🕜 شب بود.خسته و کوفته خوابیدم😴. 🔹قبل از صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه📢. 🔸من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی⏰ بخوابد، از اذان بیدار می شود و مشغول نماز📿. 🔹ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات📿، ابراهیم شروع به خواندن کرد. بعد هم مداحی (علیها سلام)! 🔸اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد😭. من هم که دیشب خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم😟! ولی چیزی نگفتم🔇. 🔹بعد از خوردن به همراه بچه ها به سمت برگشتیم. بین راه دائم در فکر💭 کار های عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا خواندم⁉️ 🔸گفتم: خب آره، شما قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن🚫.بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب🌓 کمی خوابم برد. 🔹یکدفعه دیدم وجود مقدس (علیها سلام) تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، . هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه😭 امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به کردن ادامه داد. 📚منبع/کتاب سلام بر ابراهیم/ص 190 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_حسین_معزغلامی : هروقت به سر #قبرم آمدید سعی کنید روضه #علی_اکبر علیه‌السلام و یا حضرت زهرا سل
6⃣9⃣4⃣ 🌷 💠 🍃🌹مداح بود ، هم از بچگی خیلی خوبی داشت😊 هم ها رو خوب اجرا میکرد هر که میخوند چون همه دوستش داشتند و با میخوند شور و حال خاصی به جلسه میداد .. ✨ 🍃🌹وقتی که بیشتر تو محل جا افتاد هر هفته داخل چهار تا هیئت هفتگی میکرد . 🍃🌹هیئت های دیگه که میرفتیم مینشست یه گوشه 😭میکرد و سینه میزد و اصلا براش فرقی نداشت که تو هیئت مداحی کنه یا سینه بزنه ... هرجای هیئت که بود بهترین رو میکرد 🍃🌹هیچوقت از مداحی کردن کسی نمیگرفت و بیشترین رو نسبت به همه مداح های امام حسین (ع) رعایت میکرد🌾 به نقل از دوستان شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
fadaeian-fatemiye9402 (9).mp3
زمان: حجم: 4.79M
بسیار زیبا 🌾دائم تو مسیر مزار شهدا موندم... 🌾رفتن رفقا، دونه دونه و جاموندم... شهدا دلم تنگه😭😭😭 🎤سید رضا نریمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3 خرداد 91 زندگی مشترکش رو با دختری از #سادات شروع کرد موقع ازدواجش به مادرش گفته بود تنها یه #شرط
3⃣4⃣5⃣ 🌷 💠به نقل از مادر شهید:  🔰هر لحظه ی صادق شیرین بود😍، اما آنچه که من را به یاد او می اندازد این است که پله ها را با خواندن و سرود🎶 بالا می آمد 🔰اکثرأ زمانی که از بیرون می آمد به ما سر می زد بعد به خانه خودشان🏡 در طبقه بالا می رفت. اگرما هم در منزل نبودیم به که با ما زندگی می کند سری میزد 🔰وقتی وارد خانه می شد در می زد🚪 و با لحن خاص خودش می گفت: "حاجی دی حاجی!" من هم می گفتم تو که حاجی نیستی باید بگویی . 🔰می گفت نه ☺️! صدای صادق همیشه در گوشم👂 است!وقتی جمعمان خودمانی بود و و سرحال بود من را " " خطاب می کرد .با اینکه در بین جمع حاج خانم خطابم می کرد⚡️اما اگر بود ننه صدایم میزد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh