eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
طوطیان دیدم و خوش‌تر ز حدیثت نشنیدم شِکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری
4_5967758071680732061.mp3
5.19M
خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌ من مرو ای حیات دوستان در بوستان بی‌ من مرو جان الدین سراج
نقل است که ذالنون گفت: وقتی در کوهها می‌گشتم قومی مبتلایان دیدم، گرد آمده بودند، پرسیدم: شما را چه رسیده است؟ گفتند: عابدی است اینجا، در صومعه . هر سال یکبار بیرون آید و دم خود بر این قوم دمد، همه شفا یابند. باز در صومعه شود، تا سال دیگر بیرون نیاید. صبر کردم تا بیرون آمد. مردی دیدم زردروی، نحیف شده چشم در مغاک افتاده. از هیبت او لرزه بر من افتاد. پس به چشم شفقت در خلق نگاه کرد. آنگاه سوی آسمان نگریست، و دمی چند در آن مبتلایان افگند. همه شفا یافتند. چون خواست که در صومعه شود، من دامنش بگرفتم. گفتم: از بهر خدای علت ظاهر را علاج کردی. علت باطن را علاج کن. به من نگاه کرد و گفت: ذوالنون دست از من باز دار که دوست از اوج عظمت و جلال نگاه می‌کند. چون تو را بیند که دست به جز از وی در کسی دیگر زده ای تو را به آنکس بازگذارد و آنکس را به تو و هریکی به یکی دیگر هلاک شوید. این بگفت و در صومعه رفت.
پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کِلک، همه قند و شکر می‌بارم 💐
عاشقان را آتشی و آنگه چه پنهان آتشی وز برای امتحان، بر نقد مردان آتشی داغ سلطان می‌نهند اندر دل مردان عشق تخت سلطان در میان و گرد سلطان آتشی آفتابش تافته در روزن هر عاشقی ما پریشان ذره‌وار اندر پریشان آتشی الصلا ای عاشقان کاین عشق خوانی گسترید بهر آتشخوارگانش بر سر خوان آتشی عکس این آتش بزد بر آینه گردون و شد هر طرف از اختران بر چرخ گردان آتشی جان
"حکایتِ مجنون و صدقِ محبتِ او" به مجنون کسی گفت کای نیک‌پی چه بودت که دیگر نیایی به حَی؟ مگر در سرت شورِ لیلی نماند؟ خیالت دگر گشت و میلی نماند؟ چو بشنید بی‌چاره بگریست زار که ای خواجه دستم ز دامن بدار مرا خود دلی دردمند است ریش تو نیزم نمک بر جراحت مریش نه دوری دلیلِ صبوری بُوَد که بسیار دوری ضروری بُوَد بگفت ای وفادارِ فرخنده‌خوی پیامی که داری به لیلی بگوی بگفتا مبر نامِ من پیشِ دوست که حیف است نامِ من آن‌جا که اوست سعدی / بابِ سوم
استفاده ابزاری از یک صفت اخلاقی برای رسیدن به هدفی خاص، بدون آنکه آن صفت جزئی از خلق و خوی آدمی باشد، از کرامت انسانی و مردمی و انصاف بدور است. این نحو از زندگی همچون زندگی شغالی است که خود را در خم رنگ رنگین می کند و به تقلید از طاووس به جلوگری و خودنمایی می پردازد و یا همچون سگی گرگین صفت است که با دربرکشیدن پوستین شیر، خود را شخص دلیر و قدرتمند جا میزند. غافل از اینکه این نوع حیلت گری ها و زندگی فریبکارانه دیر یا زود نزد مردان حق و آگاهان باتجربه، رسوا و برملا خواهد شد. و عنقریب اخلاق سگی و درنده خویی، طینت زشت خود را نشان خواهد داد. پس: های ای فرعون ناموسی مکن تو شغالی هیچ طاووسی مکن سوی طاووسان اگر پیدا شوی عاجزی از جلوه و رسوا شوی موسی و هارون چو طاووسان بدند پر جلوه بر سر و رویت زدند زشتیت پیدا شد و رسواییت سرنگون افتادی از بالاییت چون محک دیدی، سیه گشتی چو قلب نقش شیری رفت و پیدا گشت، کلب ای سگ گرگینِ زشت از حرص و جوش پوستینِ شیر را بر خود مپوش غرهٔ شیرت بخواهد امتحان نقش شیر و آنگه اخلاق سگان ، مثنوی، دفتر سوم «و حکیم ارسطاطاليس در کتاب اخلاق و کتاب معقولات گفته است که اشرار به تعليم و تأديب، اخیار شوند، و هر چند این حكم على الاطلاق نبْوَد، اما تکرارِ مواعظ و نصایح و تواترِ تهذیب و تأديب و مؤاخذه به سياسات پسندیده، هر آینه اثری کند.» نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، ص۶۷ «پس شومی شرّ و اخلاقِ بَدِ آدمی سببِ حجابِ آن گوهر (گوهر خفی کرامت آدمی) بوده است و رَفعِ این حجاب ممکن نشود اِلّا به مُجاهداتِ بسیار. و مُجاهده‌ها به انواع است و اعظمِ مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آورده‌اند و از این عالَم اِعراض کرده‌اند. هیچ مجاهده از این سخت‌تر نیست که با یارانِ صالحِ نشیند، که دیدنِ ایشان گُدازش و اِفنای آن نَفْس است و آن تَن است.» ، فیه مافیه
دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش چه بی‌آزار با دیوار نجوا می‌كنم هر شب كجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟ كه من این واژه را تا صبح معنا می‌كنم هر شب
شاهدان باغ از بس شوخ چشم افتاده‌اند گل به پای خویش از گلبن به دامان می‌رود 🌼🍃
🔅نهایت هدایت آن است که یک‌ْنَفَس و یکْ‌همّت و یک‌اندیشه و یک‌دیدار بُوَد. یک‌نَفَس آن بود که دل در گذشته و ناآمده نبندد، وی را نه فردا بود نه دی، نه بر گذشته تأسف بخورد و نه ناآمده را تدبیر کند، بلکه جز یک نَفَس را که نقد است مراعات نکند که گذشته نیستِ به یقین است و آنچه مستقبل است ممکن است که نیست بود به یقین؛ این یک نَفَس بیش نیست. و یک‌همت آن بود که در این یک‌نَفَس وی را هیچ قبله و مقصود نبود جز حق تعالی، روی به وی آرد و ملازم بُوَد ذکر وی را بل شهود وی را؛ این همه هر یک درجه‌ای دیگر است. و یک‌اندیشه آن بود که خود را پاسبان کند تا هر چه در خاطر جز حق تعالی و جز کاری که به وی تعلق دارد بود از دل نفی کند... و یک‌دیدار آن بود که در هر چه نگرد حق تعالی با آن به هم‌بیند که در وجود به حقیقت جز وی نیست؛ دیگران همه نیستِ هست‌نُمایند... از:‌ مکاتیب فارسی امام‌محمد‌غزّالی به اهتمام مهدی قربانیان، نشر بصیرت
تماشاگه راز
من کیستم؟ #علامه_حسن_زاده
👏❤من کیستم ✅علامه حسن زاده آملی 👇👇👇 روزى در آمل در كنار خيابانى قريب يك ساعت در انتظار اتومبيل بودم كه به تهران روم چه ساعت با سعادتى برايم بود از آمد و شد مردمان گوناگون شهرى و دهاتى، غنى و فقير، مرد و زن، و از عبور و مرور وسائل نقليه به فكر فرو رفتم كه اينها كيستند از كجا آمدند و به كجا مى ‏روند، و عاقبت كارشان چه خواهد بود، كى اينها را آورده و براى چه در تلاشند و ...؟! چون در مقابل آيينه مى‏ ايستم و خويشتن را در آن مى‏ بينم به فكر فرو مى‏ روم و سخت در خود مى‏ نگرم كه تو كيستى يعنى چه تو كيستى كجا بودى و كجا مى ‏روى ديدن يعنى چه چطورى مى‏ بينى چه كسى تو را به اين صورت درآورده كه اين چشم است و آن گوش، اين دست است و آن پا، اين سر است و آن گردن، اين زبان است و آن دندان؟ چرا دندان پيشين تيشه‏ اى است و پسين پهن و دنده دنده دارد؟ چرا تنت گرم است اين آتش از كجاست و در كجاست؟! چطور از دهنت آب شيرين مى‏ جوشد، از چشم آب شور آن هم در شادى سرد و در اندوه گرم، آبهاى گوناگون ديگر كه از منافذ مختلف بدن به در مى‏ زند. اين عرق است و آن بول، اين اشك است و آن آب بينى و آن آب گوش چرا اين تلخ است و آن شيرين چرا يكى گرم است و ديگرى سرد و ...؟! در پيرامون همين حالتم اين چند بيت را به عنوان من كيستم گفتم: اى دوستان اى دوستان من كيستم من كيستم ‏اى بلبلان بوستان من كيستم من كيستم؟ لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من‏ گر لفظ خيزد از ميان من كيستم من كيستم  بگذشته ‏ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم‏  آيا شود گردد عيان من كيستم من كيستم  ‏اطوار خلقت را ببين انوار رحمت را ببين  ‏در اين جهان بيكران من كيستم من كيستم‏ گاهى چرا آشفته ‏ام گاهى چرا بشكفته‏ ام‏  گاهى نه اين هستم نه آن من كيستم من كيستم‏ شادان و خندانم چرا گويان و بريانم چرا  بهر چه خواهم آب و نان من كيستم من كيستم‏ دست و دهان و گوش چيست عقل و شعور و هوش چيست‏  در حيرتم از جسم و جان من كيستم من كيستم‏ اين است دائم پيشه ‏ام كز خويش در انديشه ‏ام‏ گشته مرا ورد زبان من كيستم من كيستم‏    اين درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه‏  دردم بود اى همرهان من كيستم من كيستم‏  اى آسمان و اى زمين اى آفتاب نازنين  ‏اى ماه و اى ستارگان من كيستم من كيستم  ‏اى صاحب دار وجود اى پادشاه فضل و جود اى از توام نام و نشان من كيستم من كيستم‏ دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو از بند رنجم وارهان من كيستم من كيستم‏  تا كى حسن نالد چو نى تا كى بگريد پى به پى‏ گويد به صد آه و فغان من كيستم من كيستم؟! 👈(بخشی از کتاب دروس معرفت نفس علامه حسن زاده آملی)
🍃هوالطیف
ای بی نیاز ، زنگار دلم را بزدا به من بال پرواز و پای رفتن عطا کن. ای منتهای آرزویم ! از خودم چه بگویم که همه را دانی و از تو چه بگویم که فراتر از آنی. جان جانان من ! نگاه مهربانت را ازمن دریغ نکن که همانا عشق است🙏
دِلا تو شَهْد مَنِهْ در دَهانِ رَنْجوران حَدیثِ چَشمْ مَگو با جَماعَتِ کوران اگر چه از رَگِ گَردن به بنده نزدیک است خدایْ دور بُوَد از بَرِ خدادوران درونِ خویش بِپَرداز تا بُرون آیند زِ پَرده‌‌ها به تَجَلّی چو ماه، مَسْتوران
هوالعزیز💐 مطربِ عشق عجب ساز و نوايی دارد نقشِ هر نغمه که زد، راه به جايی دارد عالَم از نالۀ عشّاق مبادا خالی که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوايی دارد پيرِ دُردی‌کشِ ما گر چه ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدايی دارد محترم دار دلم، کاين مگسِ قندپرست تا هواخواهِ تو شد فَرِ‌ّ همايی دارد از عدالت نبُوَد دور گَرَش پرسد حال پادشاهی که به همسايه گدايی دارد اشکِ خونين بنمودم به طبيبان، گفتند: دردِ عشق است و جگرسوز دوايی دارد ستم از غمزه مياموز، که در مذهبِ عشق هر عمل اجری و هر کرده جزايی دارد نغز گفت آن بتِ ترسابچۀ باده‌پرست: «شادیِ رویِ کسی خور که صفايی دارد» خسروا حافِظِ درگاه‌نشين فاتحه خواند و از زبانِ تو تمنّایِ دعايی دارد.
گفتم این کیست که پیوسته مرا می‌خواند خنده زد از بُن جانم که منم، ایرانم! به هوای تو جهان گردِ سرم می‌گردد ورنه دور از تو همین سایه‌ی سرگردانم هوشنگ_ابتهاج
جان فدای گوشهٔ آن چشم مخمورانه باد کز قفای هر نگاهش ناز محبوبانه ایست
کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم وگر درم نگشایی مقیم درگاهم چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود گر تو بيداد کني شرط مروت نبود ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندي آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود خيره آن ديده که آبش نبرد گريه عشق تيره آن دل که در او شمع محبت نبود دولت از مرغ همايون طلب و سايه او زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود گر مدد خواستم از پير مغان عيب مکن شيخ ما گفت که در صومعه همت نبود چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکيست نبود خير در آن خانه که عصمت نبود علم و ادب ورز که در مجلس شاه هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود 🌼🍃🌼🍃🌼 سلااام و رحمت خدا درود بیکران یاران ِجان ، همدلان مهربان عصرتون دلارام ، جانتان آباد 💐✋
آن‌چنان به عشق‌ورزی با محبوبم مشغولم که من را فرصتی برای دشمنی با بدخواهانم نیست! چه حال خوبی!☺️
عشق خدا به دریا می‌ماند. هر انسانی به قدر ذاتش از آن آب بر می‌دارد. این که هر کسی چقدر آب بر می‌دارد به گنجایش ظرفش بستگی دارد. یکی ظرفش خمره است، یکی دلو، یکی کوزه، دیگری پیاله. 📙 ملت عشق ✍🏻