eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅نهایت هدایت آن است که یک‌ْنَفَس و یکْ‌همّت و یک‌اندیشه و یک‌دیدار بُوَد. یک‌نَفَس آن بود که دل در گذشته و ناآمده نبندد، وی را نه فردا بود نه دی، نه بر گذشته تأسف بخورد و نه ناآمده را تدبیر کند، بلکه جز یک نَفَس را که نقد است مراعات نکند که گذشته نیستِ به یقین است و آنچه مستقبل است ممکن است که نیست بود به یقین؛ این یک نَفَس بیش نیست. و یک‌همت آن بود که در این یک‌نَفَس وی را هیچ قبله و مقصود نبود جز حق تعالی، روی به وی آرد و ملازم بُوَد ذکر وی را بل شهود وی را؛ این همه هر یک درجه‌ای دیگر است. و یک‌اندیشه آن بود که خود را پاسبان کند تا هر چه در خاطر جز حق تعالی و جز کاری که به وی تعلق دارد بود از دل نفی کند... و یک‌دیدار آن بود که در هر چه نگرد حق تعالی با آن به هم‌بیند که در وجود به حقیقت جز وی نیست؛ دیگران همه نیستِ هست‌نُمایند... از:‌ مکاتیب فارسی امام‌محمد‌غزّالی به اهتمام مهدی قربانیان، نشر بصیرت
تماشاگه راز
من کیستم؟ #علامه_حسن_زاده
👏❤من کیستم ✅علامه حسن زاده آملی 👇👇👇 روزى در آمل در كنار خيابانى قريب يك ساعت در انتظار اتومبيل بودم كه به تهران روم چه ساعت با سعادتى برايم بود از آمد و شد مردمان گوناگون شهرى و دهاتى، غنى و فقير، مرد و زن، و از عبور و مرور وسائل نقليه به فكر فرو رفتم كه اينها كيستند از كجا آمدند و به كجا مى ‏روند، و عاقبت كارشان چه خواهد بود، كى اينها را آورده و براى چه در تلاشند و ...؟! چون در مقابل آيينه مى‏ ايستم و خويشتن را در آن مى‏ بينم به فكر فرو مى‏ روم و سخت در خود مى‏ نگرم كه تو كيستى يعنى چه تو كيستى كجا بودى و كجا مى ‏روى ديدن يعنى چه چطورى مى‏ بينى چه كسى تو را به اين صورت درآورده كه اين چشم است و آن گوش، اين دست است و آن پا، اين سر است و آن گردن، اين زبان است و آن دندان؟ چرا دندان پيشين تيشه‏ اى است و پسين پهن و دنده دنده دارد؟ چرا تنت گرم است اين آتش از كجاست و در كجاست؟! چطور از دهنت آب شيرين مى‏ جوشد، از چشم آب شور آن هم در شادى سرد و در اندوه گرم، آبهاى گوناگون ديگر كه از منافذ مختلف بدن به در مى‏ زند. اين عرق است و آن بول، اين اشك است و آن آب بينى و آن آب گوش چرا اين تلخ است و آن شيرين چرا يكى گرم است و ديگرى سرد و ...؟! در پيرامون همين حالتم اين چند بيت را به عنوان من كيستم گفتم: اى دوستان اى دوستان من كيستم من كيستم ‏اى بلبلان بوستان من كيستم من كيستم؟ لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من‏ گر لفظ خيزد از ميان من كيستم من كيستم  بگذشته ‏ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم‏  آيا شود گردد عيان من كيستم من كيستم  ‏اطوار خلقت را ببين انوار رحمت را ببين  ‏در اين جهان بيكران من كيستم من كيستم‏ گاهى چرا آشفته ‏ام گاهى چرا بشكفته‏ ام‏  گاهى نه اين هستم نه آن من كيستم من كيستم‏ شادان و خندانم چرا گويان و بريانم چرا  بهر چه خواهم آب و نان من كيستم من كيستم‏ دست و دهان و گوش چيست عقل و شعور و هوش چيست‏  در حيرتم از جسم و جان من كيستم من كيستم‏ اين است دائم پيشه ‏ام كز خويش در انديشه ‏ام‏ گشته مرا ورد زبان من كيستم من كيستم‏    اين درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه‏  دردم بود اى همرهان من كيستم من كيستم‏  اى آسمان و اى زمين اى آفتاب نازنين  ‏اى ماه و اى ستارگان من كيستم من كيستم  ‏اى صاحب دار وجود اى پادشاه فضل و جود اى از توام نام و نشان من كيستم من كيستم‏ دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو از بند رنجم وارهان من كيستم من كيستم‏  تا كى حسن نالد چو نى تا كى بگريد پى به پى‏ گويد به صد آه و فغان من كيستم من كيستم؟! 👈(بخشی از کتاب دروس معرفت نفس علامه حسن زاده آملی)
🍃هوالطیف
ای بی نیاز ، زنگار دلم را بزدا به من بال پرواز و پای رفتن عطا کن. ای منتهای آرزویم ! از خودم چه بگویم که همه را دانی و از تو چه بگویم که فراتر از آنی. جان جانان من ! نگاه مهربانت را ازمن دریغ نکن که همانا عشق است🙏
دِلا تو شَهْد مَنِهْ در دَهانِ رَنْجوران حَدیثِ چَشمْ مَگو با جَماعَتِ کوران اگر چه از رَگِ گَردن به بنده نزدیک است خدایْ دور بُوَد از بَرِ خدادوران درونِ خویش بِپَرداز تا بُرون آیند زِ پَرده‌‌ها به تَجَلّی چو ماه، مَسْتوران
هوالعزیز💐 مطربِ عشق عجب ساز و نوايی دارد نقشِ هر نغمه که زد، راه به جايی دارد عالَم از نالۀ عشّاق مبادا خالی که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوايی دارد پيرِ دُردی‌کشِ ما گر چه ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدايی دارد محترم دار دلم، کاين مگسِ قندپرست تا هواخواهِ تو شد فَرِ‌ّ همايی دارد از عدالت نبُوَد دور گَرَش پرسد حال پادشاهی که به همسايه گدايی دارد اشکِ خونين بنمودم به طبيبان، گفتند: دردِ عشق است و جگرسوز دوايی دارد ستم از غمزه مياموز، که در مذهبِ عشق هر عمل اجری و هر کرده جزايی دارد نغز گفت آن بتِ ترسابچۀ باده‌پرست: «شادیِ رویِ کسی خور که صفايی دارد» خسروا حافِظِ درگاه‌نشين فاتحه خواند و از زبانِ تو تمنّایِ دعايی دارد.
گفتم این کیست که پیوسته مرا می‌خواند خنده زد از بُن جانم که منم، ایرانم! به هوای تو جهان گردِ سرم می‌گردد ورنه دور از تو همین سایه‌ی سرگردانم هوشنگ_ابتهاج
جان فدای گوشهٔ آن چشم مخمورانه باد کز قفای هر نگاهش ناز محبوبانه ایست
کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم وگر درم نگشایی مقیم درگاهم چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود گر تو بيداد کني شرط مروت نبود ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندي آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود خيره آن ديده که آبش نبرد گريه عشق تيره آن دل که در او شمع محبت نبود دولت از مرغ همايون طلب و سايه او زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود گر مدد خواستم از پير مغان عيب مکن شيخ ما گفت که در صومعه همت نبود چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکيست نبود خير در آن خانه که عصمت نبود علم و ادب ورز که در مجلس شاه هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود 🌼🍃🌼🍃🌼 سلااام و رحمت خدا درود بیکران یاران ِجان ، همدلان مهربان عصرتون دلارام ، جانتان آباد 💐✋
آن‌چنان به عشق‌ورزی با محبوبم مشغولم که من را فرصتی برای دشمنی با بدخواهانم نیست! چه حال خوبی!☺️
عشق خدا به دریا می‌ماند. هر انسانی به قدر ذاتش از آن آب بر می‌دارد. این که هر کسی چقدر آب بر می‌دارد به گنجایش ظرفش بستگی دارد. یکی ظرفش خمره است، یکی دلو، یکی کوزه، دیگری پیاله. 📙 ملت عشق ✍🏻
روح من با روح تو بیامیخت در دوری و نزدیکی من "توام" ، تو "منی" ... عجب دارم از تو و از من ... فنا کردی مرا از خویشتن به تو ... نزدیک کردی مرا به خود تا ظن بردم که من توام و تو من ... منم یا تویی؟ حاشا از اثبات دویی ! هویت تو در لائیت ماست . حلاج
«و من چرا از شهر‌ها و سرزمین‌ها حرف می‌زنم؟ تو شهرِ منی... چهره‌ات وطنِ من است صدایت وطنِ من است» ‎‌‎‌‎‌‎‌
گفت: «ای رابعه! این درجه به چه یافتی؟» گفت: «بدان‌که همه یافتها گُم کردم در وی» حسن گفت: «او را چون دانی؟» گفت: «چون، تو دانی، ما بی چون دانیم!» الاولیاء عطار
بنگر چه میکند نگهِ ناتمام او ..
بَدگُمان باشد همیشه زشت‌ْکار نامهٔ خود خوانَد اَنْدَر حَقّ یار جان کسی که خودش همیشه بدکردار و بدرفتار است، نسبت به بقیه هم گمان بد دارد. او آنچه را که در وجود خودش است، همان را به دیگران نیز نسبت می دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمامي موجودات عاشق خدا هستند و مشتاق وصال او؛ اما درجه عشق و شوق هر موجود بستگي دارد به درجه برخورداري اش از نور وجود.
بدون عشق؛ تمام عبادت ها، تنها یک عادت‌اند. تمام رقصیدن ها، تنها یک نرمش ا‌ند. و تمام موسیقی ها، سر و صدایی بیش نیستند....
"حکایت" ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی برو بگذشت و گفت: زورت ار پیش می‌رود با ما با خداوند غیب دان نرود زورمندی مکن بر اهلِ زمین تا دعائی بر آسمان نرود حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران مي‌گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دودِ دلِ درویشان. به هم بر مکن تا توانی دلی که آهی جهانی به هم بر کند چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت چنان که دست به دست آمده ست مُلک به ما به دست های دگر همچنین بخواهد رفت سعدی تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب اول، حکایت ۲۶