eitaa logo
🇮🇷تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
236 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
870 ویدیو
124 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
زمان، کوتاه بود و زود گذر... ولی برای ما در آن دوران، نمی گذشت... عالَمِ بچگی بود و نوجوانی و خامی... بیداری برای انجام کاری برایمان باری بود بسی سنگین و لحظه‌ای غمگین... بدمان می آمد از بیدار شدن... عالم بچگی همین است... اصلا به خاطر همین است که خیلی ها با سنّ زیادی هم که دارند، هنوز بچه‌اند... ما هم بچه بودیم... شاید هنوز هم گاهی اوقات هستیم... اصلا آدم بین بچگی و پختگی در نوسان است و می رود و بر می گردد... گاهی هم هوس ماندن در آن دوران را می کند و حسرت بودن در آن لحظه ها را می کشد... اما نمی داند که خود همین آدم بود که در آن دوران، آروزی بزرگ شدن و بالا بودن سنش را می کشید... اصلا چرا انسان همیشه حسرت بودن در یک زمان که در آن نیست را می کشد؟... شاید جوابش در همان بچگی باشد... من خودم بچه که بودم، آرزوی بزرگ شدن را داشتم... حالا که بزرگ شده‌ام، آرزوی برگشتن به بچگی را نمی کنم... آدم اصلا چرا باید فکر برگشتن به دورانی را داشته باشد که هیچ معنایی از این دنیا را درک نمی کرده است؟... من نمی گویم که دوران بچگی و آن زمان ها بی معنا بوده است و یا صفایی در بچگی نبوده است، نه... ولی صفای امروز هم کم نیست و ما این معنا را بهتر درک می کنیم... یعنی آن زمان نیز معنایی وجود داشته ولی همانطور که گفتم، ما درک نمی کردیم... بچگی همین است... آدم درک نمی کند... اصلا بخاطر همین است که خیلی ها با سنّ زیادی که دارند هنوز بچه‌اند... پ.ن: دیدم اگر بخواهم ریز به ریز آن زمان را بنویسم، زیاد می شود... شاید کم کم بنویسم... فعلا همین... @Tanhatarinhaa
آه!... چقدر بچه، محمد!... چقدر بچه!... همه‌ی اینها، آینده‌ی ایران عزیز ما هستند... چقدر با ادب و چقدر شلوغ‌اند... باید همینگونه باشند، نه؟... باید همینطور باشند... بچه باید شلوغ، ولی با ادب باشد... دختربچه، رد می‌شود... حواسم به بچه‌های دیگر است... ناگهان سلام می‌دهد... توجهم را در لحظه، به خود جلب می‌کند... لبخند می‌زنم... سلام دختر خانوم!... خوب هستین شما؟... سر را به نشانه‌ی تأیید، تکان می‌دهد... او نیز لبخند می‌زند... با خاک ها بازی می‌کند... عیبی ندارد... مگر ما وقتی بچه بودیم، با خاک ها بازی نمی‌کردیم؟... اصلا بچه باید با خاک ها بازی کند تا خاکی بشود... سوسول بار آوردن و نونور شدن بچه و فیس و افاده آمدنش در آینده، به چه درد مردم ما می‌خورَد محمد؟... بچه باید با خاک ها بازی کند تا فردا، همین خاک را حفظ کند... آه!... چقدر بچه، محمد!... چقدر بچه!... همه‌ی اینها، آینده‌ی ایران عزیز ما هستند... چقدر با ادب و چقدر شلوغ‌اند... باید همینگونه باشند، نه؟...
بچه که بودیم، خیال می‌کردیم تَهِ همه‌ی نردبونا، به آسمون می‌رسه... که با نردبونا میشه رفت روی ابرا و همونجا موند و دیگه پایین نیومد... ولی وقتی از نردبون بالا می‌رفتیم، می‌رسیدیم روی سقف خونه‌هایی که همشون این پایین گیر کرده بودن و رسیدن به آسمون رو برامون غیر ممکن می‌کردن... ما بودیم و یه نگاهِ حسرت‌آلود که روی ابر ها خیره می‌موند... ما بودیم و ابرهایی که می‌رفتن و دلِ ما رو با خودشون می‌بردن... اصلا از کجا معلوم... شاید ابر ها هم دلشون می‌خواست ما رو با خودشون ببرن... ولی دستشون بهمون نمی‌رسید... شاید اونا هم حسرتِ بردن ما رو با خودشون می‌بردن... از کجا معلوم... ما که توی دل ابر ها نبودیم...
Amin Mansouri ~ Music-Fa.ComAmin Mansouri - Baz Baran Ba Tarane (320).mp3
زمان: حجم: 7.58M
این آهنگ رو چند سال پیش، خواهرم برام فرستاده بود... از همون موقع وقتی می‌شنومش، یه چنگ می‌ندازه به قلبم و یه بغض غریبی میاد روی گلوم که... ای بابا...
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان می خورد بر بام خانه یادم آرد روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین توی جنگل های گیلان کودکی ده ساله بودم شاد و خرم نرمو نازک چست و چابک با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو می پریدم ازلب جوی دور میگشتم ز خانه می شنیدم از پرنده داستان های نهانی از لب باد وزنده رازهای زندگانی بس گوارا بود باران وه چه زیبا بود باران می شنیدم اندر این گوهر فشانی رازهای جاودانی, پندهای آسمانی بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا زندگانی خواه تیره خواه روشن هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا... شاعر:گلچین گیلانی