eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
566 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمد خدامی در تاریخ 21 فروردین 1351 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان به دنیا آمد ؛ محمد در دوران جوانی و نوجوانی بسیار باهوش و با استعداد بود به گونه ای که شاگرد اول کلاس در تمام دوره های تحصیلی بود بطوری که تمام همکلاسی های خود را در منزل جمع میکرد و برای آنها درس میداد . به تمام افراد آن روستا کمک میکرد به ویژه در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود .اون آنچنان باهوش و کنجکاو بود که زمانی که در مدارس طرح کاد (دانش آموزان دوره دبیرستان باید حرفه ای را در کنار یک استا یاد میگرفتند) مطرح بود ؛ او برای طرح کاد حرفه آهنگری را انتخاب کرد و همان روز اول با دیدن استاد که درب های آهنی را می ساخت ؛ همان روز اول خودش شروع به ساختن درب آهنی کرده بود و آنچنان زیبا کار میکرد که هر کس او را میدید فکر میکرد که او چندین سال است در این حرفه است . محمد چنان خط زیبایی داشت که در و دیوار آن روستا تا سالیان گذشته مزیین به خط زیبای او بود ؛ همچنین زمانی که شهدا را به معراج می آوردن از محمد درخواست میشد که برای خطاطی برود و کمکشان کند . محمد احترام خاصی برای همه اعم از پیر و بزرگ و زن و مرد قائل بود. به خصوص در سلام کردن همیشه مقدم بود ؛ او حتی در کارهای منزل نیز از جمله نانوایی کمک حال مادرش بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
وقتی وارد روستای کمال آباد شدم به اتفاق یکی از اهالی محل به سمت خانه ی شهید حرکت کردم راهنما، می گفت: پدر و مادر شهید فوت کرده اند. خلاصه در انتهای روستا و جایی که به صحرا مشرف می شد در نقطه ای دورتر از روستا، خانه ای خشت و گلی را دیدم که مانند خانه های متروکه به نظر می رسید. پس از دق الباب کردن خانمی درب خانه را برایمان باز کرد راهنما می گفت: این زن تنها در این خانه زندگی می کند پس از ورود به خانه خانمی که خودش را خواهر شهید معرفی می کرد پس از سلام و علیک دلش آماده باریدن بود گویا بغضی هزار ساله در گلویش نشسته بود می گفت: «عباسعلی حدوداً دو ساله بود که مادرمان فوت کرد و پدرم نیز مریض حال بود و من که دوازده سال بیشتر نداشتم و دختر بزرگ خانه به حساب می آمدم مسئولیت او و دو خواهر دیگرم را عهده دار شدم. کم کم بزرگ شد و به مدرسه رفت و موفق به اخذ دیپلم شد و از افراد فعال بسیج بود با وجود سن و سال کم، از آغاز جنگ به جبهه رفت سپس به خدمت سربازی اعزام شد. هنگامی که شوهرم با دو بچه از من جدا شد خودش خرج خانه ی ما را می داد و این خانه ای که می بینید خودش برایم ساخت از کودکی خدا ترس و با غیرت و فعال بود. در کارهای خانه به من کمک می کرد خانه را جارو می کرد لباس ها را می شست تمام زندگیش و زندگیمان زجر بود پانزده روز مانده به آخر خدمتش، تمام دوستانش را در خانه دعوت کرد و به آن ها گفت: اگر من رفتم و برنگشتم و من نبودم که شما را به جبهه دعوت کنم شما خودتان جبهه ها را پر کنید و از جبهه و شهادت برایشان گفت روزی که می خواست برود به من گفت: خواهرم اینبار من بازگشتی ندارم ولی هرگز پشت سر جنازه ی من گریه و شیون نکنید که روحیه ی مردم را خراب می کنی و بچه هایشان را آن وقت به جبهه نمی فرستند و مملکت دست یک مشت بی بند و بار می افتد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خداوند به ما پنج تا پسر و ۲ تا دختر عطا کرد . احمد پنجمین پسر بود؛ اما در بین فرزندان چهارمین فرزند حساب می شود. احمد تا پایان دوران ابتدایی درس خواند و بخاطر اینکه من در کارگاه دست تنها بودم و کارگر نداشتم نتوانست ادامه تحصیل بدهد و به من در کارگاه کمک‌ می کرد. احمد اهل غیبت نبود تا حرف کسی را می زدیم می گفت چرا حرف دیگران را می زنید . از شش سالگی نماز خوان شد. و همیشه اول وقت نمازهایش را می خواند. و از دوازه ؛ سیزده سالگی قبل از اینکه به سن تکلیف برسد روزه می گرفت. بچه درس خوان و باهوشی بود تمام معلمانش از او راضی بودند و هر وقت مرا می دیدند می گفتند احمد یک شاگرد بسیار خوب و درس خوان و دانایی است؛ باادب و با فرهنگ است. احمد یک بچه ی استثنایی بود. در خانه هیچ وقت بی ادبی نمی کرد. خیلی با اعتقاد و با ایمان بود و یک روحیه معنوی فوق العاده قوی داشت. تا اینکه دوران نوجوانی را پشت سر گذاشت و لباس مقدس سربازی را بر تن کرد. و بعد از دوسال خدمت صادقانه شهد شیرین شهادت را نوشید و به مقام والای شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
‍ ‍ نام و نام خانوادگی : میرزا مهدی صابری فرزند : غلامرضا تاریخ تولد : ۱۴ فروردین ۶۸ محل تولد : مشهد تعداد خواهر و برادر : ۲ خواهر وضعیت تاهل : مجرد لقب : غلامحسین میزان تحصیلات : دانشجوی رشته زمین شناسی کاربردی دانشگاه پیام نور قم شغل : آزاد نیروی ارگان  : عضو و پایه ثابت هیئت شهزاده علی اڪبر علیه السلام تاریخ اعزام : نمیدانم مسولیت در جبهه : ابتدا در مخابرات بعد در خط مقدم و فرمانده گردان شهزاده علی اکبر علیه السلام درجه : فرمانده گردان محل شهادت :  درعا "تل قرین" تاریخ شهادت : ۹ اسفند ۹۳ آدرس مزار : قم بهشت معصومه علیها سلام قطعه ۳۱ ردیف ۶۱ شهید میرزا مهدی صابری با نام جهادی "غلامحسین"  فرزند حجت الاسلام غلامرضا صابری ؛  در تاریخ : ۱۳۶۸/۱/۱۴ در بیمارستان جواد الائمه(علیه السلام) شهر مقدس مشهد درخانواده ای مذهبی و انقلابی دیده به جهان گشود. شهیدمیرزا مهدی درخانواده ای کوچک بدنیا آمد و فرزند اول و تنها پسر خانواده به همراه دو خواهرش بود. شهیدمیرزا مهدی پدرش روحانی بود و با تعالیم پدر آموزه های دینی را آموخت و اینگونه بود که عشق بر معبود در او جان گرفت خانواده شهیدمیرزا مهدی صابری بعد از تولدمیرزا مهدی در شهرمشهد مقدس بلافاصله به قم بازگشتند. شهیدمیرزا مهدی پس از پایان رساندن تحصیلات دبستان و دبیرستان ؛تحصیلات عالیه را در رشته زمین شناسی کاربردی آغاز کرد. تازه خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود که درهیئت ٵم ابیها(سلام الله علیها) برای مادرش زهرا(سلام الله علیها) دم می گرفت. شهید میرزا مهدی نوجوانی اش را با فعالیت های مفید می گذراند طبیعت، کوه، دشت، دوچرخه، کوهستان و آموزش مهارت های امداد و نجات هلال احمر و تکاپو در فعالیت های مسجد و هیئت ارباب ؛ شهیدمیرزامهدی صابری غیرت خانواده بود و هیچ وقت بی حرمتی به ناموس دین را تاب نمیاورد؛ خانواده را دوست داشت اما خانواده ارباب را بیشتر ، به همین دلیل عازم میدان نبرد شد . اولین باردرشهریور سال ۱۳۹۳برای دفاع از حرم بی بی زینب کبری(سلام الله علیها) عازم شد و بعد از ۳ ماه و نیم برای دیدار خانواده به قم بازگشت و به مشهد مقدس سفر کرد ؛ تا اذن شهادت را از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) بگیرد . بعد از این که کارهایش را انجام داد ؛ دوباره راهی سفر عشق شد و آنطور که آرزو داشت با لب تشنه و با زخمی همچون مادرش حضرت زهرا(سلام الله علیها) شهد شیرین شهادت را نوشید شهید میرزا مهدی صابری سعادت شهادتش بواسطه ی ادبش نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) نصیبش شد ؛ وی خودش را وقف اهل بیت(علیهم السلام) کرده بود او یک نوکر به تمام معنا برای اهل بیت(علیهم السلام) بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
🌴🍃🌴🍃🌴 همزاد #کویرم تب باران دارم درسینه دلی شکسته #پنهان دارم #دردفترخاطرات من بنویسید من هرچه که
فرزند ارشد خانواده محمد بود. او از کودکی بسیار آرام و سر به زیر و پیروی حرف من و مادرش بود. با اینکه در یک خانه کوچک وهمراه با چند خانواده دیگر زندگی می کردیم اما هیچگاه شکایتی از دعوا یا آزار رساندن محمد نبودو همه او را دوست داشتند. محمد بسیار مهربان بود و از همان کودکی علاقه زیادی به نماز و عبادت داشت و همراه من به مسجد می آمد و هرگز نماز اول وقت را فراموش نمی کرد. محمد با وجود اینکه تک پسر بود ولی اصلا لوس و نازپرورده نبود و در بچه زرنگ و فهمیده ای بود و همیشه حامی و پشتیبان من و خواهرانش بود. من آرزوهای بزرگی برای آینده پسرم داشتم ولی او زود از کنار ما رفت. داغ محمد بسیار سنگین و جانسوز بود ولی من بخاطر خدا و اسلام صبر کردم. چه آرزوهایی که با رفتن پسرم بر دلم ماند. همیشه آرزو داشتم محمد بعداز ازدواج برایمان چند نوه بیاورد و در خانه بدوند و بازی کنند و من نظاره گر زندگی شاد پسرم در کنار همسر و فرزندانش باشم ولی خب تقدیر چیز دیگری رقم خورد واو از میان ما برگزیده شد تا به راه حق شهید شود و فقط تنها یک یادگار از پسرم ماند بنام علی که ان شاء الله همیشه در پناه خدا باشد.  زمانی که حال پدر محمد بد شد با آمبولانس تماس گرفتیم تا سریع ایشان را به اصفهان برسانیم در راه هنگامی که به بهشت محمد (صل الله علیه وآله وسلم) رسیدیم پدر محمد از من سوال کردند که آیا به بهشت محمد(صل الله علیه وآله وسلم) رسیده ایم؟ درپاسخ گفتم: بله ایشان سَر؛ خم کردند و شروع به حرف زدن با محمد کردند و گفتند: محمد جان پسرم برای من دعا کن؛ از تو التماس دعا دارم باباجان؛  داغ تو مرا از پای درآورد دعا کن این آخرین سفر من باشد و من افتاده و زمین گیر نشوم و هرچه زودتر به پیش تو بیایم. ما پدر محمد را به بیمارستان منتقل کردیم. آن شب پسرم علی در کنار پدربزرگش ماند و من صبح به پیش پدرشوهرم رفتم در حدود ساعت 10 صبح بود که من کنار تخت نشسته بودم و پدرمحمد به حالت نیم نشسته بودند که یکدفعه نشستند و محمد را صدا زدند. من سوال کردم که پدرجان با چه کسی حرف میزنید ایشان گفتند: با پسرم محمد هستم کنار تختم ایستاده بود. من گفتم: خواب که نبودید حتما در نظر شما آمده. پدرشوهرم گفت: نمی دانم شاید و شروع به اشک ریختن کردند. ایشان در ساعت 12 همان شب چشم از جهان فرو بستند و به دیدار معبود و پسرشان محمد شتافتند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
نام:حسینعلی نام خانوادگی:عالی نام پدر:محمد محل تولد:زابل تاریخ تولد:۱۳۴۵/۴/۲ تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۱۹ محل شهادت:شلمچه عملیات:کربلای ۵ تحصیلات:راهنمایی دین:اسلام مذهب:شیعه سردار شهید حسینعلی عالی در محرم سال 1346 در روستای جهانگیر زابل در خانه ای عجین با عشق حسین متولد شد هنوز کودکی ورویاهای کودکانه را پشت سر نگذارده بود که پدرآگاهش مبارزه با طاعوت را به او آموخت اگر چه فرزند اول خانواده نبود اما خیلی زود مردانگی خود را نشان دادومسئولیت وسر پرستی از خواهران وبراداران کوچکتر را آنگاه که پدر به ماموریت می رفت به عهده می گرفت ،در کنار تحصیل به ورزش کشتی می پرداخت ودر هردو زمینه موفق بود. حسین جوان اگر چه 14 بهار بیشتر از عمرش نمی گذشت اما دلش خدمت به انقلاب چون کبوتری در سینه می تپید. او در جستجوی حبل المتین الهی بود وبالاخره در جبهه های جنگ به آن چنگ زد او خیلی زود رسالت وتوانایی خود را شناخت ودر واحد اطلاعات عملیات بکار پرداخت. در عملیات متعدد چون والفجر هشت،کربلا یک، کربلا پنجحضور یافت در عملیات کربلا پنج مسئول محور و فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ثارالله بود. خصوصیات بارز این شهید مدیریت ،مسئوولیت پذیری،عشق به ولایت ،اطاعت و فرمانبرداری، احترام و روحیه مشورت از خصوصیات ایشان بود. شور وشوق فروانی در جبهه ها داشت و با فروتنی همواره خود را خدمتگزار رزمندگان می خواند. در انجام فرایض وعمل به مستحبات و قرائت قرآن و دعا کوشا بود. او از کودکی خلوتها با خدای خود داشت و اعضای خانواده و دوستانش خاطرات فراوان از مناجاتهای او به یاد دارند حاصل این نیایشها وسوز گداز ها رسیدن به مرتبه مکاشفات ودرجات روحانی است که یاران خاص گاه از آن یاد می کنند. شهید بر اثر تلاش و مجاهده و مراقبه نفس به درجه ای رسیده بود که آیات الهی را به عینه در همه جا مشاهده می کردوبه مصداق آیه ((یسبح للِّهِِ ما فی السموات وما فی الارض ))با زمین و آسمان و کوه وشت ر تسبیح خا همزبان می شدمهمترین نشانه این حضور دائمی در برابرمعبود (مرگ آگاهی)اوبوداو خودبارها به زمان مرگ خویش اشاره داشته است. سرانجام این شهید عارف در عملیات کربلای پنج هنگامی که جان یاران رادر خطر می بیند آخرین نماز خود را اقامه می کند وبا فرش کردن تن برروی سیم خاردارراه برای رزمندگان می گشاید وبه این طریق به دیدار معبود می شتابد. وقتی مجروح شد، فکر کردیم دیگر به جبهه بر‌نمی‌گردد. بهش گفتیم: «تو دیگر زخمی شده‌ای و وظیفه‌ی خودت را ادا کرده‌ای؛ این‌جا بمان. این‌جا هم کار هست. باید در پشت جبهه و در سنگر تحصیل مبارزه کنی.» فقط می‌خندید و گاهی می‌گفت: «توی جبهه آدم می‌تواند به جایی برسد که با زمین صحبت کند، با باد صحبت کند و از آن‌ها جواب بشنود، آن‌وقت شما می‌خواهید من به جبهه نروم؟!» خداوندا تو خوب می دانی که امام مظلومان این مظلوم، که مظلومیت را از جدش حسین به ارث برده این رهبر غریبمان خمینی بزرگ فرموده اند که در جنگ تحمیلی فرمانده کل قوا حضرت بقیه ا... ارواحنا له الفداه می باشند و من نیز به وظیفه در سنگر آمده ام.همچنان که زائران بیت ا... دور خانه ات در عربستان جمع گشته اند تا کعبه را که خانه توست زیارت کنند و دیگر اعمال آن را که واجب است به جا بیاورند. خدایا من عاصی روسیاه اگر در جبهه خانه ات را نمی بینم که زیارت کنم می خواهم که خودترا با وصالت زیارت کنم و به جای غسل کردن با آب در خون خودم شنا نمایم، می خواهم با ریختن خونم که همان غسل است گناهانم را پاک نمائی و به جای قربانی دادن (حیوان) خودم را قربانی تو کنم شاید مورد رضای تو افتد و مرا نیز ببخشائی و این حج را قبول کنی. خداوندا می خواهم که همچو شهداء مردانه به راه آن ها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن ها را ادامه دهم. می خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. خدایا تمام اعضای خانواده ام را بیامرز و حق پدر و مادرم را به جلالت خود از گردنم با کرامتت عطا فرما. (بنده سرتاسر معصیت و سوز حسینعلی عالی) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
سردار شهید سید غلامعباس حسینی متولد ۱۳۳۷/۵/۲۶ در شهر آبادان است. ایشان در خانواده  ای زحمت کش و مذهبی چشم به دنیا گشود . قبل از تولد ایشان مادر بزرگش در کربلا خواب میبیند که یک سید جلیل القدر را که به او گفته بود خدا به دخترت پسری می دهد نام اورا غلامعباس بگذارید ؛ بر همین اساس مادربزرگوار شهید اسم مولودش را غلامعباس گذاشت.. پدر غلامعباس کارگر بود یک کارگر زحمتکش شرکت نفت ؛ پدری که با سختی و مشقت آسایش خانواده را به نقد جان می خرید ؛ مقید بود به فرایض نمازو روزه آن هم در گرمای جنوب .. آن وقت که مثل امروز نبود و هیچ امکاناتی نداشت اما زحمت های پدر خیلی زود به بار نشست و با شروع انقلاب کم کم ثمره ی لقمه های حلال را که در دهان بچه هایش گذاشته بود می دید؛ دم مسیحایی امام در کالبد مردم ایران به خصوص جوانان این مرزو بوم که به نا کجا آباد سوق داده می شدند ؛  دمیده شد مردم نا امید و خسته از راه دراز تمدن شاهنشاهی از درواز های آن برگشتند زنده و پر شور آنگاه موج شدند و در دریای خروشان امت مسلمان وطومار ثبات آمریکایی ها را در هم پیچید در غوغای این زمانه روح سیدغلامعباس هم جان تازه ای گرفت در معرض نسیم رحمت الهی و او خستگی  از تن پدر به در برد و به خیل یاران صدیق پیر و مراد خویش پیوست . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
مرقد سلمان فارسی در عراق شهر سلمان‌پاک (در عربی: سلمان‌باک) در جنوب شرقی بغداد واقع است. شادی روح
سلمان فارسی یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سلمان کیست؟ حدود دویست و شانزده یا سیصد و شانزده سال قبل از هجرت، در روستای «جی‏» (از روستاهای اصفهان) فرزندی به دنیا آمد، که نامش را «روزبه‏» گذاشتند و بعدها پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) او را «سلمان‏» نامید. پدر سلمان «بدخشان کاهن‏» (روحانی زرتشتی) بود و کار همیشگی‏ اش هیزم نهادن بر شعله آتش. با اینکه سلمان در میان خاندان و محیطی زرتشتی دیده به جهان گشود، ولی هرگز در برابر آتش سر فرود نیاورد و به خدای یکتا اعتقاد یافت. سلمان در دوران کودکی مادرش را از دست داد و عمه‏ اش سرپرستی او را به عهده گرفت. سلمان، بعد از آنکه دریافت قرار است او را شش ماه با اعمال شاقه زندانی سازند و پس از آن اگر به آیین نیاکانش ایمان نیاورد اعدامش کنند، با همکاری عمه‏ اش گریخت و روانه بیابان شد. در بیابان کاروانی دید که به سوی شام می‏رفت; پس به مسافران پیوست و رهسپار سرزمینهای ناشناخته گردید. سرانجام سلمان، در همان آغاز هجرت گمشده ‏اش را یافت و در حالی که برده یک یهودی بود، در محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمان شد.  بحار، ج 22، ص‏366. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حاج علی آقا عبداللهی در تاریخ 69/7/10 در تهران به دنیا آمد و در سال 76 در دبستان رسالت منطقه 11 ثبت نام و کلاس اول رو سپری نمود و سال 77 به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه 11 سپری نمود کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند و دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه 12 در رشته برق و الکترونیک گذراند . کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری سپری نمود . بلافاصله پس از اتمام درس در سال 1390 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(علیه السلام) در سپاه انصار مشغول خدمت شد. در سال 91 ازدواج نمود و در سال 93 صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد. در تاریخ 94/9/22 پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه گردید و در تاریخ 94/10/23 درست 31 روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهر ایشان جاویدالاثر بود و پس از سالها انتظار در آذر ماه ۱۴۰۲ در ایام فاطمیه به وطن بازگشت و همانطور که به حضرت زهرا«سلام الله علیها» ارادت ویژه ای داشت همانند ایشان نیز در این سالها بی نشان بود. و اکنون مزار مطهرش در قطعه ۵۰ مدافعان حرم بهشت زهراعلیهاالسلام تهران در کنار دیگر همرزمانش می باشد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
شهید مهدی نعمائی عالی متولد 1363/6/29 درکرج هستند. اما اصالتا مازندرانی هستند. فرزند پنجم یک خانواده 9 نفره و دارای5 خواهر و 1 برادر بودند که پدرشون در سال91 به رحمت خدا رفتند. شهید نعمائی بسیار باتقوا، مهربان ، بااخلاق، باهوش، درسخوان ، بودند. بعد از قبولی در کنکور وارد دانشکده افسری شدند. درطول تحصیل جزء دانشجویان ممتاز دانشگاه امام حسین بودند. مدارک لیسانس مدیریت نیروهای مخصوص ، جوشکاری و برشکاری زیرآب تا عمق 40 متری مدارک غواصی ، تاکتیک و جودو را کسب کرده و مسلط به زبان عربی بودند. شهید مهدی 1388/3/8 با همسر شان عقد کردند. و بعد از چندماه زندگی مشترک خیلی خوبی رو شروع کردند. 7سال و 8 ماه و 21 روز باهمسرشون زندگی کردند... زمانش کوتاه بود اما بسیارموفق و بابرکت بود.. ثمره این ازدواج 2 دختر دوستداشتنی به نامهای ریحانه و مهرانه ست... شهید مهدی نعمائی با نام جهادی حاج مسلم ، عمری کوتاه اما سرشار از معنویت و برکت داشتند. با افتخار و تمام توان خودشون رو وقف دفاع از حریم آل الله کردند. ایشون از ابتدای جنگ سوریه حضور داشتند اما این اواخر به طور کامل با خانواده در سوریه زندگی میکردند. حاج مسلم یکی از فرماندهان موفق در آزادسازی شهر حلب بودند و بیشتر مردم حلب میشناختنشون و دوسشون داشتند.  بعد از حلب ، مسئولیت جانشینی قرارگاه استان حماه سوریه را بعهده گرفتند. این شهید بزرگوار در 95/11/23 مصادف با شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها در مسیری که به همراه 2 تن از همرزمانشان در خودرو به طرف منطقه میرفتند، توسط مین کنار جاده، (تله انفجاری ) که دشمنان حرامی قرار داده بودند به درجه رفیع شهادت نائل شدند. همچنین 2تن از همرزمانشان به درجه جانبازی نائل شدند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#معرفینامه #شهیدمدافع_حرم #سید_یحیی_براتی تاریخ تولد: ۱۳۴۹/۶/۲۵ تاریخ ازدواج: ۱۳۷۲ نام و نام خانواد
برگهای پاییزی زیرپاهاخش خش میکرد که خداوند چشمان آسیدحسن ومنورخانم رابه جمال دوکودک ؛بنام سیدیحیی وصدیقه سادات روشن کرد؛ باداغ درگذشت صدیقه سادات درنوزادی سیدیحیی براتی تنهایادگاراین ولادت شد.. چون پدرش مختصرناتوانی که دریکی ازدستانش داشت کناردرس ومطالعه کمک حال پدربودبعداخذ مدرک دیپلم واردسپاه پاسدارن شدخدمت او21سال درلشکرامام حسین علیه السلام به طول انجامید..دراوج جوانی درسالروز ازدواج حضرت علی وحضرت فاطمه سلام الله علیهم  تالی سنت نیکوی پیامبرش شدوپیوندآسمانی اش رابادختری ازخاندان سادات نبوی بست وثمره آن دوفرزند به نامهای سید علی وزهراسادات شد.. حب امام حسین علیه السلام ازسیدیحیی انسانی ساخت که در45سالگی باشنیدن تجاوز تروریست های داعش به سوریه وبارگاه حضرت زینب( سلام الله علیها)هجرت کرد وبلاخره درتاریخ 1394/09/16دریک روز سرددردفاع ازحرم زینب(سلام الله علیها) و جریان آزادسازی روستای خلصه دراستان حلب براثرانفجارتانک واصابت ترکش برپیکرنازنینش به درجه رفیع شهادت رسید وشهدشیرین شهادت رانوشید وپیکرپاکش درگلزارشهدای احمدآباد ازتوابع شهردرچه استان اصفهان سکنه گزید. دوروز تاسوعا وعاشوراکه می شدازصبح باپدرم درپخت غذای نذری کمک میکردیمو بعد از نماز ظهروعصر هم مشغول پخش غذای نذری می شدیم ولی او هیچ وقت ازغذای نذری نمی خورد اگرهم کسی تعارف میکرد به نیت تبرک چند قاشقی میخورد یکبار که ازپدرم پرسیدم باباجون چراشما ازغذای نذری نمی خوریدحتی صبح تا حالا هم آب نخوردین پدرم درحالی که اشک درچشمانش حلقه زده بود با لبخند ملیحی گفت: هرچی فک میکنم دلم نمیاد در این روز چیزی بخورم درصورتی که امام حسین(علیه السلام) بالب تشنه به شهادت رسید چه خوبه ماشیعیان دراین روزکم غذابخوریم وتامیشه آب هم ننوشیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سردار شهید غلامرضا آقاخانی مهرماه سال 1337 هجری شمسی در خانواده‏ای مذهبی در شهرضا به‏ دنیا آمد و دوران کودکی را در شهرستان شهرضای اصفهان گذرانید و با شنیدن سیره‏ ی ائمه‏ ی اطهار (ع) به پیروی از آنان پرداخت، تحصیلات ابتدایی را در شهرضا گذراند و پس از مهاجرت به اصفهان در دبیرستان ادب تحصیلاتش را ادامه داد و پس از طی مراحل مختلف، موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. سال 1356 به‏ عنوان سپاه دانش برای خدمت سربازی به روستای چم کاکا از توابع چهارمحال و بختیاری اعزام شد که در همان وقت آتش انقلاب شعله ‏ور گشت. در زمان اوج‌گیری انقلاب در صف سربازان امام خمینی (ره) قرار گرفت و هم‏صدا با مردم غیور کشور، فریاد عدالت‌خواهی و استقلال سر داد. در این زمان، وی هم‏چنین اقدام به آگاه کردن روستائیان نسبت به مسائل انقلابی و فرهنگی نمود. آقاخانی پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به استخدام رسمی آموزش و پرورش درآمد و در سنگر مقدس علم و دانش به‏ عنوان معلم مشغول به انجام وظیفه گشت و ضمن آن در دانشگاه در رشته‏ ی معماری مشغول به تحصیل شد. سال 57 به‏ عنوان معلم در منطقه‏ ی کامو و جوشقان در 120 کیلومتری کاشان یک سال و اندی خدمت کرد و فعالیت‏های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در جهت آگاه کردن مردم آن منطقه انجام داد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398