حفظ آثار شهدای دستجرد
عکس یادگار اربعین ۹۷ همراه پلاک شهید محمد حیدری که ۱۵ سال همراه پیکر شهید بود و پس از تفحص بعنوان ی
#وصیتنامه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
به نام الله پاسدارحرمت خون شهیدان
بسم رب الشهداء والصالحین
#گمان نکنید کسانیکه در راه خدا کشته می شوندمرده اند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی بدست می آورند.
#اینجانب محمدحیدری فرزند شما شهادت می دهم که خدایی بجزء خدای یگانه نیست؛ تنهاست وشریکی ندارد
#وگواهی می دهم که همه ی پیامبران که از طرف خداوند برای ارشاد مردم آمده اند حقند و آخرین آنها محمد (صل الله و علیه وآله وسلم ) وعلی و یازده فرزند او خلفای برحقند
#شهادت می دهم که بهشت وآتش دوزخ حق است
#من به عنوان یک مسلمان شیعه به همه ی افراد سفارش می کنم دست از یاری حق و روحانیت برندارند
#دست از اطاعت و فرمان امامان و امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه شریف) وامام خمینی برندارید
#من به عنوان یک مسلمان شیعه وظیفه ی شرعی صدای امام خودم را لبیک گفته ام و رضایت واختیار در راه خدا که جنگ با دشمن قدم برداشتم وامیدوارم به یکی از دونیکی اِحُدَالحسین یا پیروزی یا شهادت برسم
#من از بازماندگان خود از پدرو مادر خود که خیلی برای آنها احترام قائلم؛
تقاضادارم که از شنیدن خبرشهادت
من ناراحت نشوند وگریه و زاری نکنید
من می دانم چه رنجها و مصیبتها کشیده اید
#پدرومادر مهربانم من می دانم که چه شبها بی خوابی کشیده اید وهفت سال از کودکی من پاسوز بوده اید تابا چندان دلخوری مواجه شدید که مرابه اینجا رسانده اید؛ تا دریک دوران واقع شدم که تمام روز آن جنگ است و ماباید به جنگ با کفار بشتابیم وما باید اسلحه ای که ازیک برادر افتاده برداریم وبه دوش به جنگ با کفاربشتابیم وجنگ را ادامه بدهیم تا خون شهیدان پایمال نشود
#من از خواهرانم می خواهم که صبری به مادرمن بدهند تازینب وار باشد
#وازبرادران می خواهم که سلاح بر زمین افتاده ی مرا از زمین بردارند وراه حقیقت را طی کنند
#واز همسرعزیزم می خواهم که فرزند دلبندم را نیز مثل خودم تربیت کنی که مانند خودم باشد
#وای فرزند عزیزم ؛ وای علی که مانند علی اصغریتیم می شوی؛ من می خواهم که اگر در دنیا پدری برای فرزندم نبودم وشوهری برای همسرم نبودم وبرادری برای خواهرانم نبودم وفرزندی برای پدرو مادرم نبودم در آخرت خواهم بود واز خواهرانم که واقعا خواهری را برای برادر خود کرده اند دوست ندارم که داغ مرا ببینند وگریه کنند
#شمابایدراه مراطی کنید ومن می دانم سختی برای خواهرانم دارد ولی چاره چیست؛ جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید همه برویم
#چه خوب است که در راه خدا شهید بشویم
#وصیتی که به شما مردم دارم این است که مانند پروانه به دور امام بگردید و لحظه ای دست ازیاری او و انقلاب برندارید وفرمان اورا اطاعت کنید
#پیرو ولایت و روحانیون که سنگر این انقلاب هستند باشید
#ونیز ای مردم عزیز دعا کنید تا خداوند فرج امام زمان (روحی فداه) را نزدیک کند و نائب برحقش امام خمینی را نگه دارد
#امیدوارم که خدا این جان ناقابل رااز من روسیاه قبول کند
#مادرعزیز وپدر مهربانم من رفتم همان جایی که عاشقان شهادت رفتند شما افتخار کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنی که در چنین راهی قدم نهاده؛ مبادا گریه کنید که آبروی مرا پیش امام حسین و فاطمه زهرا( علیهم السلام) و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) ببرید
#تابه حال جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید برویم؛ اگر ما به جبهه نرویم وظیفه ی خود را انجام نداده ایم وخون دیگر شهیدان پایمال می شود
#ماهمه به نبردو جهاد اصغر می رویم؛ بادشمن به جنگ می پردازیم وشما جهاداکبر یعنی جهادو مبارزه بانفس راپیشه کنید
#من شمارا به تقوا وایمان به خدا هدایت می کنم
#والسلام
خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی
را نگهدار
این انقلاب مارا محافظت بفرما
رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#دلنوشته_شهدایی
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
شبهای قدر ماه رمضان که از راه می رسد یاد آور روزهایی ست که ما محمد را برای آخرین بار بدرقه کردیم تا برای عملیات رمضان به جبهه اعزام شود. این روزها و شبها یاد آور آخرین لحظاتی است که او برای رسیدن به لقاء معشوق حقیقی سراز پا نمی شناخت و ما در انتظار بازگشت او روزها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشتیم و این چشم به راهی به قد پانزده سال بی خبری به طول انجامید. ما مردی را به جبهه فرستادیم که قد بلند و رشید بود اما وقتی بازگشت که فقط پاره ای استخوان شده بود. محمد در شب قدر رفت و هنوز ماه مهمانی خدا به پایان نرسیده بود که مهمان برگزیده ی خدا شد و در آغوش خدا آرام گرفت و وقتی روح بی قرارش از قفس تن آزاد شد گویی هیچ وقت در دنیا نبوده است و فراموش کرد که عده ای چشم به راهش مانده اند. ما در این سوی مرزها به دنبال گمشده ای آشنا می گشتیم و او به حیاتی ابدی رسیده بودو به دور از همه ی هیاهوی زمین در آسمان محو تماشای خالق خویش گشته بود. ما روی زمین می گشتیم و می خواندیم (گلی گم کرده ام می جویم اورا / به هر گل می رسم می بویم اورا ) و او در بهشت شهدا مسکن و ماوایی داشت و به دور انوار تابان الهی می گشت و می گفت: (لبیک ؛ اللهم لبیک) عشق و عاشقی او کجا و عشق و عاشقی ما کجا!! خدایا بهتر می دانی که یک زن در دنیا همه ی هستی اش بعد از تو همسرش می باشد و تو شاهد باش که من همه ی هستی ام را به درگاهت تقدیم کردم و خود در فراقش سوختم. اما من خوشحالم که او در آغوش تو به آرامش رسیده است و عند ربهم یرزقون است. خدایا شکر که محمد نزد تو آبرومند شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#شعرتقدیم_به_روح_پاک_شهید ازابتدای حضورم درانتظارتو هستم غمت نشسته به دوشم که داغدارتوهستم کنار ع
#خواستگاری
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
از آنجایی که من به یاد می آورم من و محمد از زمان کودکی همبازی همدیگر بودیم و به عنوان پسر عمه و دختر دایی رابطه خانوادگی نزدیکی داشتیم. درهمان سالها، فامیل همیشه می گفتند: که آخر محمد داماد خانواده ما می شود. سالها بعد که بزرگتر شدیم و کم کم به رسم فامیل؛ زمان ازدواج فرا رسید عمه ام، مادر محمد، به محمد پیشنهاد داده بود که اگر مایل هستی برای تو دختردایی ات را در نظر گرفته ام و می خواهم او را برایت خواستگاری کنم. پس از موافقت محمد در سال 1353 ما به نامزدی همدیگر درآمدیم و من نشان شده محمد شدم. 4 سال بعد در سال 1357 ما به طور رسمی به عقد یکدیگر در آمدیم.
#شروع_زندگی_مشترک
محمد در همان سالها علاقه ی شدیدی به امام و آرمان های انقلاب داشت و در دوران عقدمان به زیارت امام خمینی رحمت الله علیه رفتیم که یکی از خاطرات فراموش نشدنی من از آن دوران است. بعد از یکسال مراسم عروسی ما برگزار شد و زندگی مشترک خود را آغاز و حدود دوسال و نیم در کنار هم زندگی کردیم. ثمر ازدواج ما یک فرزند پسراست. اما محمد دل بستگی چندانی به دنیای مادی نداشت و با وجود علاقه شدیدش به فرزندمان جهاد در راه حق را ترجیح داد و در تاریخ 1360/12/20 5 در پادگان الغدیر اصفهان دوره های آموزشی جهت اعزام را آغاز کرد. بعد از اتمام دوره های آموزشی، محمد بازگشت و تعطیلات عید را در کنار هم بودیم.
#حماسه_جهاد_شهادت
پس از آن همسرم در تاریخ 1361/1/15 راهی مناطق جنوب شد. او در عملیات بیت المقدس (آزادی خرمشهر) از ناحیه سینه مجروح شد. محمد در بیمارستان بهشتی شیراز بستری شد و پس از 20 روز از بیمارستان به خانه بازگشت اما قبل از بهبودی کامل در تاریخ 1361/4/15 احساس مسولیت نسبت به اسلام و کشور او را راهی جنگ و دفاع از ناموسش کرد. پس از یکماه دلاوری و رشادت در جبهه ی حق محمد در تاریخ 1361/5/15 در عملیات رمضان در منطقه شرق بصره در سن 27 سالگی شربت شیرین شهادت را نوشید و به دیدار معشوق شتافت و پیکر پاکش مفقودالاثر شد تا اینکه بعد از 15 سال چشم انتظاری های پدرومادرش و من وفرزندم به وطن بازگشت وپس از تشییع پرشکوه در بهشت محمد در جوار همرزمانش آرام گرفت.
#شعرتقدیم_به_روح_پاک_شهید
ازابتدای حضورم درانتظارتو هستم
غمت نشسته به دوشم که داغدارتوهستم
کنار عکس توماندم، توسبزبودی و من هم
که در تدارک دیدار خود، کنار تو هستم
مگرنه اینکه تو از من،من از تبارتو هستم
مگر دعایت نکردم، سفر بدون خطر باد
چه شد که باز نگشتی که بیقرار توهستم
به دوش میکشد این دل سکوت محض غزل را
تو باشی و بسرایند که یادگار تو هستم
هزار مرتبه گفتند که مرگ برده تورا نیز
سیه بپوشم ازین پس که سوگوارتو هستم
دلم به لرزه درآمد زمان،زمان عجیبیست
هنوز هم به امیدی در انتظار تو هستم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خاطرات_مادرشهید
#ازلسان_مادر_معزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
پسرم محمد فرزند اول و تنها پسر من بود. به او علاقه زیادی داشتم و جگرگوشه مادر بود. به امید آنکه بزرگ شود و پشتیبانم در پیری باشد در کنار گهواره اش با اشک لالایی می خواندم و همه مشکلات زندگی را به امید دستگیر بودنش تحمل می کردم. محمد بسیار آرام و مهربان و همیشه همبازی و هوادار خواهرانش بود. من طاقت دوری از محمد را نداشتم و حتی در دوره سربازی محمد بسیار بی قرارو ناآرام بودم و هرگز فکر اینکه 15 سال فراق را تحمل کنم در ذهنم نمی آمد. بعد از رفتن محمد دیگر نتوانستم از ته دل بخندم حتی نمیتوانستم اسمش را هم به زبان بیاورم. از داغ محمد آتش گرفتم و سوختم. بعد از 15 سال استخوان های فرزندم را برایم آوردند و امیدم نا امید شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#وصیتنامه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
به نام الله پاسدارحرمت خون شهیدان
بسم رب الشهداء والصالحین
#گمان نکنید کسانیکه در راه خدا کشته می شوندمرده اند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی بدست می آورند.
#اینجانب محمدحیدری فرزند شما شهادت می دهم که خدایی بجزء خدای یگانه نیست؛ تنهاست وشریکی ندارد
#وگواهی می دهم که همه ی پیامبران که از طرف خداوند برای ارشاد مردم آمده اند حقند و آخرین آنها محمد (صل الله و علیه وآله وسلم ) وعلی و یازده فرزند او خلفای برحقند
#شهادت می دهم که بهشت وآتش دوزخ حق است
#من به عنوان یک مسلمان شیعه به همه ی افراد سفارش می کنم دست از یاری حق و روحانیت برندارند
#دست از اطاعت و فرمان امامان و امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه شریف) وامام خمینی برندارید
#من به عنوان یک مسلمان شیعه وظیفه ی شرعی صدای امام خودم را لبیک گفته ام و رضایت واختیار در راه خدا که جنگ با دشمن قدم برداشتم وامیدوارم به یکی از دونیکی اِحُدَالحسین یا پیروزی یا شهادت برسم
#من از بازماندگان خود از پدرو مادر خود که خیلی برای آنها احترام قائلم؛
تقاضادارم که از شنیدن خبرشهادت
من ناراحت نشوند وگریه و زاری نکنید
من می دانم چه رنجها و مصیبتها کشیده اید
#پدرومادر مهربانم من می دانم که چه شبها بی خوابی کشیده اید وهفت سال از کودکی من پاسوز بوده اید تابا چندان دلخوری مواجه شدید که مرابه اینجا رسانده اید؛ تا دریک دوران واقع شدم که تمام روز آن جنگ است و ماباید به جنگ با کفار بشتابیم وما باید اسلحه ای که ازیک برادر افتاده برداریم وبه دوش به جنگ با کفاربشتابیم وجنگ را ادامه بدهیم تا خون شهیدان پایمال نشود
#من از خواهرانم می خواهم که صبری به مادرمن بدهند تازینب وار باشد
#وازبرادران می خواهم که سلاح بر زمین افتاده ی مرا از زمین بردارند وراه حقیقت را طی کنند
#واز همسرعزیزم می خواهم که فرزند دلبندم را نیز مثل خودم تربیت کنی که مانند خودم باشد
#وای فرزند عزیزم ؛ وای علی که مانند علی اصغریتیم می شوی؛ من می خواهم که اگر در دنیا پدری برای فرزندم نبودم وشوهری برای همسرم نبودم وبرادری برای خواهرانم نبودم وفرزندی برای پدرو مادرم نبودم در آخرت خواهم بود واز خواهرانم که واقعا خواهری را برای برادر خود کرده اند دوست ندارم که داغ مرا ببینند وگریه کنند
#شمابایدراه مراطی کنید ومن می دانم سختی برای خواهرانم دارد ولی چاره چیست؛ جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید همه برویم
#چه خوب است که در راه خدا شهید بشویم
#وصیتی که به شما مردم دارم این است که مانند پروانه به دور امام بگردید و لحظه ای دست ازیاری او و انقلاب برندارید وفرمان اورا اطاعت کنید
#پیرو ولایت و روحانیون که سنگر این انقلاب هستند باشید
#ونیز ای مردم عزیز دعا کنید تا خداوند فرج امام زمان (روحی فداه) را نزدیک کند و نائب برحقش امام خمینی را نگه دارد
#امیدوارم که خدا این جان ناقابل رااز من روسیاه قبول کند
#مادرعزیز وپدر مهربانم من رفتم همان جایی که عاشقان شهادت رفتند شما افتخار کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنی که در چنین راهی قدم نهاده؛ مبادا گریه کنید که آبروی مرا پیش امام حسین و فاطمه زهرا( علیهم السلام) و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) ببرید
#تابه حال جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید برویم؛ اگر ما به جبهه نرویم وظیفه ی خود را انجام نداده ایم وخون دیگر شهیدان پایمال می شود
#ماهمه به نبردو جهاد اصغر می رویم؛ بادشمن به جنگ می پردازیم وشما جهاداکبر یعنی جهادو مبارزه بانفس راپیشه کنید
#من شمارا به تقوا وایمان به خدا هدایت می کنم
#والسلام
خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی
را نگهدار
این انقلاب مارا محافظت بفرما
رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
🌴🍃🌴🍃🌴 همزاد #کویرم تب باران دارم درسینه دلی شکسته #پنهان دارم #دردفترخاطرات من بنویسید من هرچه که
#زندگینامه
#به_نقل_ازپدرگرامی
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
فرزند ارشد خانواده محمد بود. او از کودکی بسیار آرام و سر به زیر و پیروی حرف من و مادرش بود. با اینکه در یک خانه کوچک وهمراه با چند خانواده دیگر زندگی می کردیم اما هیچگاه شکایتی از دعوا یا آزار رساندن محمد نبودو همه او را دوست داشتند. محمد بسیار مهربان بود و از همان کودکی علاقه زیادی به نماز و عبادت داشت و همراه من به مسجد می آمد و هرگز نماز اول وقت را فراموش نمی کرد. محمد با وجود اینکه تک پسر بود ولی اصلا لوس و نازپرورده نبود و در بچه زرنگ و فهمیده ای بود و همیشه حامی و پشتیبان من و خواهرانش بود. من آرزوهای بزرگی برای آینده پسرم داشتم ولی او زود از کنار ما رفت. داغ محمد بسیار سنگین و جانسوز بود ولی من بخاطر خدا و اسلام صبر کردم. چه آرزوهایی که با رفتن پسرم بر دلم ماند. همیشه آرزو داشتم محمد بعداز ازدواج برایمان چند نوه بیاورد و در خانه بدوند و بازی کنند و من نظاره گر زندگی شاد پسرم در کنار همسر و فرزندانش باشم ولی خب تقدیر چیز دیگری رقم خورد واو از میان ما برگزیده شد تا به راه حق شهید شود و فقط تنها یک یادگار از پسرم ماند بنام علی که ان شاء الله همیشه در پناه خدا باشد.
#درگذشت_پدرشهید
#ازلسان_همسر_شهید
زمانی که حال پدر محمد بد شد با آمبولانس تماس گرفتیم تا سریع ایشان را به اصفهان برسانیم در راه هنگامی که به بهشت محمد (صل الله علیه وآله وسلم) رسیدیم پدر محمد از من سوال کردند که آیا به بهشت محمد(صل الله علیه وآله وسلم) رسیده ایم؟ درپاسخ گفتم: بله ایشان سَر؛ خم کردند و شروع به حرف زدن با محمد کردند و گفتند: محمد جان پسرم برای من دعا کن؛ از تو التماس دعا دارم باباجان؛ داغ تو مرا از پای درآورد دعا کن این آخرین سفر من باشد و من افتاده و زمین گیر نشوم و هرچه زودتر به پیش تو بیایم. ما پدر محمد را به بیمارستان منتقل کردیم. آن شب پسرم علی در کنار پدربزرگش ماند و من صبح به پیش پدرشوهرم رفتم در حدود ساعت 10 صبح بود که من کنار تخت نشسته بودم و پدرمحمد به حالت نیم نشسته بودند که یکدفعه نشستند و محمد را صدا زدند. من سوال کردم که پدرجان با چه کسی حرف میزنید ایشان گفتند: با پسرم محمد هستم کنار تختم ایستاده بود. من گفتم: خواب که نبودید حتما در نظر شما آمده. پدرشوهرم گفت: نمی دانم شاید و شروع به اشک ریختن کردند. ایشان در ساعت 12 همان شب چشم از جهان فرو بستند و به دیدار معبود و پسرشان محمد شتافتند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_شهادت
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
در اولین مرحله عملیات رمضان خبر شهادت شهید ابوالقاسم احمدی را آوردند. ایشان اهل دستجرد بود اما همراه خانواده اش در روستای برکان زندگی می کردند. من همراه مادر و پدر شوهرم به گلزار شهدای روستا برای مراسم دعا رفته بودیم. وقتی برگشتیم پدر شوهرم گفت: به من خبر دادند محمد دوباره مجروح شده است و در بیمارستانی در یزد بستری است. من پرسیدم: چه کسی خبر داد؟ گفت: مهدی میرزا حسن گفت؛ و من صبح می خواهم برای عیادت محمد به شهر بروم. صبح که شد رفتم اتاق پدرشوهرم و گفتم: من هم می خواهم همراه شما بیایم. ایشان گفت: من حرفی ندارم بیایی اما تو این هوای گرم تابستان اگر بیایی علی هنوز نوزاد است و گرما زده می شود و کار دستمان می دهد. ولی من اصرار داشتم که بروم و می گفتم: دفعه ی قبل که محمد مجروح شده بود تو بیمارستان چشم به راه مانده بود که به ملاقاتش برویم. و این دفعه نمی خواهم شرمنده اش بشوم. مادر شوهرم با شنیدن حرف های من به پدر شوهرم گفت: پس اگر این طور است من هم می آیم. ما رفتیم پای ماشین که به اصفهان برویم. مینی بوس آن روز مسافر برای روستای برکان داشت که همشهری ها می خواستند برای مراسم شهید ابوالقاسم احمدی بروند. ماشین حرکت کرد و رفت روستای برکان آنجا راننده اعلام کرد ما چند دقیقه ای اینجا توقف می کنیم و به مراسم شهید می رویم و بعد از عرض تبریک و تسلیت به خانواده شهید هر کس خواست به اصفهان برود سریع بیاید تا برویم. همگی پیاده شدیم تا در مراسم شرکت کنیم. مراسم شهید ابوالقاسم احمدی را در یک خانه ی بزرگ برگزار کردند. بعد از چند دقیقه ای که گذشت دیدم یک نفر صدا می زد بچه های میرزا حسین جلوی درب منزل با شما کار دارند. من و مادر شوهرم و علی پسرم که آن زمان ۹ ماهه بود با صاحب عزا خداحافظی کردیم و پای ماشین رفتیم. کنار ماشین پدر شوهرم همراه آقا شیخ مصطفی که ایشان هم برای مراسم شهید آمده بود ایستاده بودند و پدر شوهرم گفت: آقا علی حاج رضا می گوید تو هلال احمر دیده است اسم محمد تو لیست مجروحین بیمارستانهای یزد است. من می خواهیم به یزد بروم. آقا شیخ مصطفی هم تا من را دید گفت: با این بچه تو این گرما کجا می خواهید بروید؟ گفتم: نه من هر طور شده باید بروم. آقا شیخ مصطفی گفت: پس امشب به منزل ما تشریف بیاورید استراحت کنید. فردا اول وقت بروید. شب را منزل آقا شیخ مهمان شدیم و صبح مارا تا ترمینال همراهی کرد. من با اتفاق والدین همسرم رفتیم یزد و آنجا سه روز تمام بیمارستانها را سر زدیم اما از محمد خبری نبود فقط به ما گفتند: یک محمد حیدری بود که برای یک روستای دیگر بود و حالش که بهتر شد مرخص شد و رفت. چه شبهای سختی را از گرما در یزد صبح کردیم. روزها به دنبال پیدا کردن محمد بودیم و شبها می رفتیم یکجا به اسم غریبخانه تا استراحت کنیم. اما آنجاهم یک آدمهای عجیب و غریب با لهجه های مختلف رفت و آمد می کردند که آدم از آنها می ترسید. وقتی برگشتیم اصفهان به گاراژ(حسن قاسم) رفتیم. حسین میرزا و رضا حاج عبدالحسین پسر دائیم آنجا بودند. به ما گفتند: احتیاجی نیست شما به دنبال محمد بگردید اگر خبری باشد ما خودمان به شما اطلاع می دهیم. به شایعات مردم گوش ندهید که مجبور بشوید با یک بچه نوزاد تو این هوای گرم به این طرف و آن طرف بروید. محمد شهید شده بود ولی ما بی خبر بودیم و پس از پانزده سال انتظار سخت پیکرش پیدا شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دلنوشته_شهدایی
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
شبهای قدر ماه رمضان که از راه می رسد یاد آور روزهایی ست که ما محمد را برای آخرین بار بدرقه کردیم تا برای عملیات رمضان به جبهه اعزام شود. این روزها و شبها یاد آور آخرین لحظاتی است که او برای رسیدن به لقاء معشوق حقیقی سراز پا نمی شناخت و ما در انتظار بازگشت او روزها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشتیم و این چشم به راهی به قد پانزده سال بی خبری به طول انجامید. ما مردی را به جبهه فرستادیم که قد بلند و رشید بود اما وقتی بازگشت که فقط پاره ای استخوان شده بود. محمد در شب قدر رفت و هنوز ماه مهمانی خدا به پایان نرسیده بود که مهمان برگزیده ی خدا شد و در آغوش خدا آرام گرفت و وقتی روح بی قرارش از قفس تن آزاد شد گویی هیچ وقت در دنیا نبوده است و فراموش کرد که عده ای چشم به راهش مانده اند. ما در این سوی مرزها به دنبال گمشده ای آشنا می گشتیم و او به حیاتی ابدی رسیده بودو به دور از همه ی هیاهوی زمین در آسمان محو تماشای خالق خویش گشته بود. ما روی زمین می گشتیم و می خواندیم (گلی گم کرده ام می جویم اورا / به هر گل می رسم می بویم اورا ) و او در بهشت شهدا مسکن و ماوایی داشت و به دور انوار تابان الهی می گشت و می گفت: (لبیک ؛ اللهم لبیک) عشق و عاشقی او کجا و عشق و عاشقی ما کجا!! خدایا بهتر می دانی که یک زن در دنیا همه ی هستی اش بعد از تو همسرش می باشد و تو شاهد باش که من همه ی هستی ام را به درگاهت تقدیم کردم و خود در فراقش سوختم. اما من خوشحالم که او در آغوش تو به آرامش رسیده است و عند ربهم یرزقون است. خدایا شکر که محمد نزد تو آبرومند شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#وصیتنامه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
به نام الله پاسدارحرمت خون شهیدان
بسم رب الشهداء والصالحین
#گمان نکنید کسانیکه در راه خدا کشته می شوندمرده اند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی بدست می آورند.
#اینجانب محمدحیدری فرزند شما شهادت می دهم که خدایی بجزء خدای یگانه نیست؛ تنهاست وشریکی ندارد
#وگواهی می دهم که همه ی پیامبران که از طرف خداوند برای ارشاد مردم آمده اند حقند و آخرین آنها محمد (صل الله و علیه وآله وسلم ) وعلی و یازده فرزند او خلفای برحقند
#شهادت می دهم که بهشت وآتش دوزخ حق است
#من به عنوان یک مسلمان شیعه به همه ی افراد سفارش می کنم دست از یاری حق و روحانیت برندارند
#دست از اطاعت و فرمان امامان و امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه شریف) وامام خمینی برندارید
#من به عنوان یک مسلمان شیعه وظیفه ی شرعی صدای امام خودم را لبیک گفته ام و رضایت واختیار در راه خدا که جنگ با دشمن قدم برداشتم وامیدوارم به یکی از دونیکی اِحُدَالحسین یا پیروزی یا شهادت برسم
#من از بازماندگان خود از پدرو مادر خود که خیلی برای آنها احترام قائلم؛
تقاضادارم که از شنیدن خبرشهادت
من ناراحت نشوند وگریه و زاری نکنید
من می دانم چه رنجها و مصیبتها کشیده اید
#پدرومادر مهربانم من می دانم که چه شبها بی خوابی کشیده اید وهفت سال از کودکی من پاسوز بوده اید تابا چندان دلخوری مواجه شدید که مرابه اینجا رسانده اید؛ تا دریک دوران واقع شدم که تمام روز آن جنگ است و ماباید به جنگ با کفار بشتابیم وما باید اسلحه ای که ازیک برادر افتاده برداریم وبه دوش به جنگ با کفاربشتابیم وجنگ را ادامه بدهیم تا خون شهیدان پایمال نشود
#من از خواهرانم می خواهم که صبری به مادرمن بدهند تازینب وار باشد
#وازبرادران می خواهم که سلاح بر زمین افتاده ی مرا از زمین بردارند وراه حقیقت را طی کنند
#واز همسرعزیزم می خواهم که فرزند دلبندم را نیز مثل خودم تربیت کنی که مانند خودم باشد
#وای فرزند عزیزم ؛ وای علی که مانند علی اصغریتیم می شوی؛ من می خواهم که اگر در دنیا پدری برای فرزندم نبودم وشوهری برای همسرم نبودم وبرادری برای خواهرانم نبودم وفرزندی برای پدرو مادرم نبودم در آخرت خواهم بود واز خواهرانم که واقعا خواهری را برای برادر خود کرده اند دوست ندارم که داغ مرا ببینند وگریه کنند
#شمابایدراه مراطی کنید ومن می دانم سختی برای خواهرانم دارد ولی چاره چیست؛ جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید همه برویم
#چه خوب است که در راه خدا شهید بشویم
#وصیتی که به شما مردم دارم این است که مانند پروانه به دور امام بگردید و لحظه ای دست ازیاری او و انقلاب برندارید وفرمان اورا اطاعت کنید
#پیرو ولایت و روحانیون که سنگر این انقلاب هستند باشید
#ونیز ای مردم عزیز دعا کنید تا خداوند فرج امام زمان (روحی فداه) را نزدیک کند و نائب برحقش امام خمینی را نگه دارد
#امیدوارم که خدا این جان ناقابل رااز من روسیاه قبول کند
#مادرعزیز وپدر مهربانم من رفتم همان جایی که عاشقان شهادت رفتند شما افتخار کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنی که در چنین راهی قدم نهاده؛ مبادا گریه کنید که آبروی مرا پیش امام حسین و فاطمه زهرا( علیهم السلام) و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) ببرید
#تابه حال جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید برویم؛ اگر ما به جبهه نرویم وظیفه ی خود را انجام نداده ایم وخون دیگر شهیدان پایمال می شود
#ماهمه به نبردو جهاد اصغر می رویم؛ بادشمن به جنگ می پردازیم وشما جهاداکبر یعنی جهادو مبارزه بانفس راپیشه کنید
#من شمارا به تقوا وایمان به خدا هدایت می کنم
#والسلام
خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی
را نگهدار
این انقلاب مارا محافظت بفرما
رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دیدارامام_درقم
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
یکی از بهترین خاطرات خوشی که از دوران عقدمان باشهید حیدری به یاد دارم این بود که یک سفر به تهران رفتیم و قبل از رسیدن به تهران لطف خدا شامل حالمان شد و در راه رفت و برگشت از تهران به پابوس حضرت فاطمه معصومه "سلام الله علیها" رفتیم . یعنی دوبار قسمت شد که به زیارت برویم و خداراشکر وقتی رفتیم قم روزیمان شد تا به دیدار حضرت امام هم برویم و من امام را از نزدیک زیارت کنم . جمعیت زیادی آمده بودند و امام خمینی "رحمت الله علیه" مدت زیادی نبود که از تبعید برگشته بودند . محمد آقا بعد از دیدار امام گفت : نگرانت بودم که وسط جمعیت اتفاقی برایت نیافتد . ولی الحمدلله که همه چیز به خیر و خوبی گذشت و سفری پراز خیرو برکت برایمان بود .
#برای_رضای_خدا
یک روز ی بنده خدایی به شهید حیدری گفت : محمد آقا شما که رزمنده و جانباز هستید به هلال احمر بروید دارند به رزمندگان و جانبازان اجناس( یخچال؛ تلویزیون؛ فرش و....) به قیمت مناسب می دهند شماهم برو بهره ببر از این امتیازاتی که به جانبازان تعلق
می گیرد . محمد آقا وقتی این حرف و شنید خیلی ناراحت شد و گفت : مگر من برای این چیزها رفتم جبهه !! من برای رضای خدا و برای دفاع از دین و میهن و ناموسم رفتم و اینکه دشمن نیاید بالای سر هم وطنانم و خانه و خانواده ام و برای ارزشهای اسلام رفتم ... محمد آقا دوست نداشتند که از این نوع حرفها را بشنود که ایمانش تحت الشعاع قرار بگیرد و کار جهادش در راه خدا بی ارزش شود و تمام تلاشش این بود که خالصانه برای خدا قدم بردارد و الحمدلله که در این امتحان روسفید شد .
#زیارت_خانه_خدا
شهید حیدری خیلی مهربان و باادب بود .هیچ وقت اسم مرا سبک صدا نزد وهمیشه حاج خانم صدا میزد . یک روز مادرشوهرم به شوخی گفت : کو تا حالا خانمت حاجیه خانم بشه ؛ آقای حیدری در جواب گفت : من خانمم و به زودی می فرستم مکه !! و من در اوج جوانی در سن ۲۴ سالگی ۳ سال پس از شهادت شهید حیدری به زیارت خانه خدا رفتم و حاجیه شدم اما بدون محمد آقا رفتم و می گفتم اینطوری می خواستی من و حاجیه کنی خودت بروی پیش خدا و من و تنها بفرستی خانه خدا !! تو اولیاء خدا شدی و من زائر خانه خدا !! ولی مرد بودی و به قولت عمل
کردی و بالاخره مرا فرستادی زیارت خانه خدا .
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خاطرات_مادرشهید
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
محمد فرزند اول و تنها پسر خانواده بود. مادرش به او علاقه زیادی داشت و جگرگوشه مادر بود. مادر محمد برایمان می گفت: به امید آنکه بزرگ شود و پشتیبانم در پیری باشد در کنار گهواره اش با اشک لالایی می خواندم و همه مشکلات زندگی را به امید دستگیر بودنش تحمل می کردم. محمد بسیار آرام و مهربان و همیشه همبازی و هوادار خواهرانش بود. من طاقت دوری از محمد را نداشتم و حتی در دوره سربازی محمد بسیار بی قرارو ناآرام بودم و هرگز فکر اینکه 15 سال فراقش را تحمل کنم در ذهنم نمی آمد. بعد از رفتن محمد دیگر نتوانستم از ته دل بخندم حتی نمیتوانم اسمش را هم به زبان بیاورم. از داغ محمد آتش گرفتم و سوختم. بعد از 15 سال استخوان های فرزندم را برایم آوردند و امیدم نا امید شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
سلام خدا بر شهیدان راه حق 🌷🍃 ای شهدا التماس دعای فرج و زیارت و شفاعت و شهادت 🤲 دستگیرمان باشید که ا
#به_جبهه_نرو
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
به محمد آقا می گفتند: زن و بچه داری به جبهه نرو !! می گفت: تازه منکه زن و بچه دارم باید بروم؛ چون وقتی شهید بشم در آینده فرزندم را ببینند می گویند پسر فلان شهید است یا خانمم را ببینند می گویند: همسر شهید است؛ و اسم و رسم
و راه و هدف مرا را زنده نگه می دارند. ولی آنهایی که زن و بچه ندارند کسی هم درست یادشان نمی کند. یادمه یک روز عمویش نیز که خودشان پدر شهیدعلی فصیحی هستند گفته بود محمد آقا زن و بچه داری نروجبهه؛ عموجان برای خانوادت سخته تنها می مانند؛ محمد آقا در جواب می گوید: درست است که اذیت می شوند ولی عمو اگر زن و بچه ام نبودند انگار نه انگار که من به دنیا بودم و از دنیا رفتم؛ آنها که باشند یاد من هم فراموش نمی شود.
#من_بایدبه_جبهه_بروم
باراول که رفت جبهه در عملیات بیت المقدس مجروح شد و برگشت؛ گفتیم که حتما دیگر به جبهه نمی رود؛ مادرش می گفت: محمدجان مادر دیگر بس است و به جبهه نرو؛ می گفت: مادر جان تا زمانیکه این جنگ هست من میروم. همان روزها یکی از همشهری ها بر اثر برق گرفتگی فوت کرد وقتی شب محمدآقا آمد و برایش گفتم که فلانی فوت کرده است؛ گفت: ببین اگر قرار باشد برای آدم اتفاقی بیافتد همین جاهم اتفاق می افتد پس تا جنگ هست من به جبهه می روم .
#نیت_به_شهادت
بعداز مجروحیتش یکبار بهم گفت: حاج خانم این دفعه بر گردم جبهه باید شهید بشوم؛ چون خودم از خدا خواستم. زمانی که در دل شب مجروح شده بودم در خاک جبهه خرمشهر و تشنگی به من فشار آورده بود می گفتم: خدایا نمی خواهم اینبار شهید شوم چون فکر نمی کردم منم واقعا لیاقت شهادت را داشته باشم؛ دلم می خواهد که بر گردم و از همه حلالیت طلب کنم و درست و حسابی خداحافظی کنم و بیایم جبهه و بعد شهید شوم. و اصلا فکر نمی کردم شهادت به سراغ من هم بیاید .
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398