eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
585 دنبال‌کننده
18هزار عکس
4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مختصر زندگینامه شهید سپهبد علی صیاد شیرازی🌹 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‏جمله کلیدی حاج آقا پناهیان: انحراف در دین قاتل امیرالمومنین(علیه سلام ) شد نه بی دینی! امشب بگیم خدایا مارو از منحرفین در دین قرار مده کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم الله الرحمن الرحیم. زنده نگهداشتن یادوخاطر شهدا،کمترازشهادت نیست.🌷 ........شهدا،،عطرخوب خدا......... درپی شهدشهادت مانده ام تابه کجا من خودم گشته ام رسوابه جهانی به جفا دست من گیرکه گنهکارم وهستم روسیاه هرچه درکوله خودداشتم ورفتن به فنا من اگرروزه بگیرم،نیم ازگوش وزبان توخوددانی وضعیفم،قدرتم ده ای خدا من دراین شب حاجتی دارم شوم حاجت روا چشم وگوشم به توباشد،بی ریا،چون شهدا شهدا،ایمانشان خالص بودو بی ریا درپی دیدارتو،ازجان گذشتند ای خدا شهداسرمست ذکرت می شدند،باری الا من که ماندم آدمی رامی رسد تابه کجا درشب لیالی قدر،تاسحر،ذکر می شدند فارغ ازغفلت خوابش،می نمودنداحیاء خالص وخاشع وخاضع،بی ریابودندولی عاشق شهدشهادت،جنگ درراه خدا دشمنان رایاری جنگیدن بااینهانبود میزدندتیغ علی،چون باعدالت حکم را هرشهیدی درره عشق وطن،جانش دهد لکن ازاو یادگاریست،به گوش وجان مرا دروصیت های خویش حب ولایت دارد طاعت فقه ولایت ،واجب هستش برما بی جهت نیست که رهبرفقیه،نیزگفته ست یادکن توخاطرات وسرگذشت،ازشهدا شهدااسوه ایمان،عشق به مولای زمان زمزمه الله اکبر،می رهانند فتنه ها شهدا گلهای سرخی که زعطرش جنت می شود عطرفشانی،عطرخوبی زخدا سروده:عسکرقنبری(شیدا) خداوندا مارا به آیین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)وآل اطهارش زنده بدار..وهنگام مرگ هم،به همان آئین بمیران🤲. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
499.4K
🎧 فایل صوتی شعر شهدا، عطرخوب خدا💐 باصدای شاعر و نویسنده ارجمند عسکر قنبری🎤 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
به یاد شهید روز ۲۱ماه رمضان ... از قهرمانان رشته کشتی بود و بدن ‌ورزیده و روح بلندی داشت بارها با منافقین در داخل درگیر شده بود و در جبهه نیز در عملیات‌های مختلف جلوی دشمنان جنگیده بود ... در عملیات بیت‌المقدس مجروح شده بود که از بیمارستان فرار کرد..! و دوباره به جبهه برگشت شهید متاهل بود و فرزندش را فرصت نکرد ببیند به امید شفاعتش ... |روحش‌شاد‌باصلوات| کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🔰دست در پنجره های حرم حضرت اباعبدالله علیه السلام فرزندی خواستم تا غلام ایشان باشد. غلامحسین روز میلاد حضرت امیرالمؤمنین(ع) به دﻧﻴﺎ آمد و روز شهادت حضرت علی (ع) همان طور که خودش می خواست با بدنی پاره پاره به شهادت رسید. ﺭاﻭﻱ : ﻣﺎﺩﺭﺷﻬﻴﺪ 🌷🍃🌷 ✍قسمتی : بارپرودگارا از تو مي خواهم هر زمان که صلاح دانستي شهيد شوم . ضمن اين که به تمام مقربانت قسمت مي دهم که مرگ در رختخواب را نصيبم نکني و اگر را نصيبم گرداني بدنم تکه تکه شود که در صحرا محشر شرمنده نباشم . (حمید)عارف 👇 :( 13 رجب) مصادف با میلاد امام علی(علیه السلام) : عملیات رمضان، ( 21 رمضان) مطابق با امام ﻋﻠﻲ علیه السلام کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
در اولین مرحله عملیات رمضان خبر شهادت شهید ابوالقاسم احمدی را آوردند. ایشان اهل دستجرد بود اما همراه خانواده اش در روستای برکان زندگی می کردند. من همراه مادر و پدر شوهرم به گلزار شهدای روستا برای مراسم دعا رفته بودیم. وقتی برگشتیم پدر شوهرم گفت: به من خبر دادند محمد دوباره مجروح شده است و در بیمارستانی در یزد بستری است. من پرسیدم: چه کسی خبر داد؟ گفت: مهدی میرزا حسن گفت؛ و من صبح می خواهم برای عیادت محمد به شهر بروم.‌ صبح که شد رفتم اتاق پدرشوهرم و گفتم: من هم می خواهم همراه شما بیایم. ایشان گفت: من حرفی ندارم بیایی اما تو این هوای گرم تابستان اگر بیایی علی هنوز نوزاد است و گرما زده می شود و کار دستمان می دهد. ولی من اصرار داشتم که بروم و می گفتم: دفعه ی قبل که محمد مجروح شده بود تو بیمارستان چشم به راه مانده بود که به ملاقاتش برویم. و این دفعه نمی خواهم شرمنده اش بشوم. مادر شوهرم با شنیدن حرف های من به پدر شوهرم گفت: پس اگر این طور است من هم می آیم. ما رفتیم پای ماشین که به اصفهان برویم. مینی بوس آن روز مسافر برای روستای برکان داشت که همشهری ها می خواستند برای مراسم شهید ابوالقاسم احمدی بروند.‌ ماشین حرکت کرد و رفت روستای برکان آنجا راننده اعلام کرد ما چند دقیقه ای اینجا توقف می کنیم و به مراسم شهید می رویم و بعد از عرض تبریک و تسلیت به خانواده شهید هر کس خواست به اصفهان برود سریع بیاید تا  برویم. همگی پیاده شدیم تا در مراسم شرکت کنیم. مراسم شهید ابوالقاسم احمدی را در یک خانه ی بزرگ برگزار کردند. بعد از چند دقیقه ای که گذشت دیدم یک نفر صدا می زد بچه های میرزا حسین جلوی درب منزل با شما کار دارند. من و مادر شوهرم و علی پسرم که آن زمان ۹ ماهه بود با صاحب عزا خداحافظی کردیم و پای ماشین رفتیم. کنار ماشین پدر شوهرم همراه آقا شیخ مصطفی که ایشان هم برای مراسم شهید آمده بود ایستاده بودند و پدر شوهرم گفت: آقا علی حاج رضا می گوید تو هلال احمر دیده است اسم محمد تو لیست مجروحین بیمارستانهای یزد است. من می خواهیم به یزد بروم.  آقا شیخ مصطفی هم تا من را دید گفت: با این بچه تو این گرما کجا می خواهید بروید؟ گفتم: نه من هر طور شده باید بروم. آقا شیخ مصطفی گفت: پس امشب به منزل ما تشریف بیاورید استراحت کنید. فردا اول وقت بروید. شب را منزل آقا شیخ مهمان شدیم و صبح مارا تا ترمینال همراهی کرد. من با اتفاق والدین همسرم رفتیم یزد و آنجا سه روز تمام بیمارستانها را سر زدیم اما از محمد خبری نبود فقط به ما گفتند: یک محمد حیدری بود که برای یک روستای دیگر بود و حالش که بهتر شد مرخص شد و رفت. چه شبهای سختی را از گرما  در یزد صبح کردیم‌. روزها به دنبال پیدا کردن محمد بودیم و شبها می رفتیم یکجا به اسم غریبخانه تا استراحت کنیم. اما آنجاهم یک آدمهای عجیب و غریب با لهجه های مختلف رفت و آمد می کردند که آدم از آنها می ترسید. وقتی برگشتیم اصفهان به گاراژ(حسن قاسم) رفتیم. حسین میرزا و رضا حاج عبدالحسین پسر دائیم آنجا بودند. به ما گفتند: احتیاجی نیست شما به دنبال محمد بگردید اگر خبری باشد ما خودمان به شما اطلاع می دهیم.‌ به شایعات مردم گوش ندهید که مجبور بشوید با یک بچه نوزاد تو این هوای گرم به این طرف و آن طرف بروید. محمد شهید شده بود ولی ما بی خبر بودیم و پس از پانزده سال انتظار سخت پیکرش پیدا شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عکس یادگار اربعین ۹۷ همراه پلاک شهید محمد حیدری که ۱۵  سال همراه پیکر شهید بود و پس از تفحص بعنوان یک یادگار با ارزش به خانواده شهید تحویل داده شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
عکس یادگار اربعین ۹۷ همراه پلاک شهید محمد حیدری که ۱۵  سال همراه پیکر شهید بود و پس از تفحص بعنوان ی
به نام الله پاسدارحرمت خون شهیدان بسم رب الشهداء والصالحین نکنید کسانیکه در راه خدا کشته می شوندمرده اند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی بدست می آورند. محمدحیدری فرزند شما شهادت می دهم که خدایی بجزء خدای یگانه نیست؛ تنهاست وشریکی ندارد می دهم که همه ی پیامبران که از طرف خداوند برای ارشاد مردم آمده اند حقند و آخرین آنها محمد (صل الله و علیه وآله وسلم ) وعلی و یازده فرزند او خلفای برحقند می دهم که بهشت وآتش دوزخ حق است به عنوان یک مسلمان شیعه به همه ی افراد سفارش می کنم دست از یاری حق و روحانیت برندارند از اطاعت و فرمان امامان و امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه شریف) وامام خمینی برندارید به عنوان یک مسلمان شیعه وظیفه ی شرعی صدای امام خودم را لبیک گفته ام و رضایت واختیار در راه خدا که جنگ با دشمن قدم برداشتم وامیدوارم به یکی از دونیکی اِحُدَالحسین یا پیروزی یا شهادت برسم از بازماندگان خود از پدرو مادر خود که خیلی برای آنها احترام قائلم؛ تقاضادارم که از شنیدن خبرشهادت من ناراحت نشوند وگریه و زاری نکنید من می دانم چه رنجها و مصیبتها کشیده اید مهربانم من می دانم که چه شبها بی خوابی کشیده اید وهفت سال از کودکی من پاسوز بوده اید تابا چندان دلخوری مواجه شدید که مرابه اینجا رسانده اید؛ تا دریک دوران واقع شدم که تمام روز آن جنگ است و ماباید به جنگ با کفار بشتابیم وما باید اسلحه ای که ازیک برادر افتاده برداریم وبه دوش به جنگ با کفاربشتابیم وجنگ را ادامه بدهیم تا خون شهیدان پایمال نشود از خواهرانم می خواهم که صبری به مادرمن بدهند تازینب وار باشد می خواهم که سلاح بر زمین افتاده ی مرا از زمین بردارند وراه حقیقت را طی کنند همسرعزیزم می خواهم که فرزند دلبندم را نیز مثل خودم تربیت کنی که مانند خودم باشد فرزند عزیزم ؛ وای علی که مانند علی اصغریتیم می شوی؛ من می خواهم که اگر در دنیا پدری برای فرزندم نبودم وشوهری برای همسرم نبودم وبرادری برای خواهرانم نبودم وفرزندی برای پدرو مادرم نبودم در آخرت خواهم بود واز خواهرانم که واقعا خواهری را برای برادر خود کرده اند دوست ندارم که داغ مرا ببینند وگریه کنند مراطی کنید ومن می دانم سختی برای خواهرانم دارد ولی چاره چیست؛ جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید همه برویم خوب است که در راه خدا شهید بشویم که به شما مردم دارم این است که مانند پروانه به دور امام بگردید و لحظه ای دست ازیاری او و انقلاب برندارید وفرمان اورا اطاعت کنید ولایت و روحانیون که سنگر این انقلاب هستند باشید ای مردم عزیز دعا کنید تا خداوند فرج امام زمان (روحی فداه) را نزدیک کند و نائب برحقش امام خمینی را نگه دارد که خدا این جان ناقابل رااز من روسیاه قبول کند وپدر مهربانم من رفتم همان جایی که عاشقان شهادت رفتند شما افتخار کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنی که در چنین راهی قدم نهاده؛ مبادا گریه کنید که آبروی مرا پیش امام حسین و فاطمه زهرا( علیهم السلام) و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) ببرید حال جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید برویم؛ اگر ما به جبهه نرویم وظیفه ی خود را انجام نداده ایم وخون دیگر شهیدان پایمال می شود به نبردو جهاد اصغر می رویم؛ بادشمن به جنگ می پردازیم وشما جهاداکبر یعنی جهادو مبارزه بانفس راپیشه کنید شمارا به تقوا وایمان به خدا هدایت می کنم خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار این انقلاب مارا محافظت بفرما رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
شبهای قدر ماه رمضان که از راه می رسد یاد آور روزهایی ست که ما محمد را برای آخرین بار بدرقه کردیم تا برای عملیات رمضان به جبهه اعزام شود.‌ این روزها و شبها یاد آور آخرین لحظاتی است که او برای رسیدن به لقاء معشوق حقیقی سراز پا نمی شناخت و ما در انتظار بازگشت او روزها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشتیم و این چشم به راهی به قد پانزده سال بی خبری به طول انجامید. ما مردی را به جبهه فرستادیم که قد بلند و رشید بود اما وقتی بازگشت که فقط پاره ای استخوان شده بود. محمد در شب قدر رفت و هنوز ماه مهمانی خدا به پایان نرسیده بود که مهمان برگزیده ی خدا شد و در آغوش خدا آرام گرفت و وقتی روح بی قرارش از قفس تن آزاد شد گویی هیچ وقت در دنیا نبوده است و فراموش کرد که عده ای چشم به راهش مانده اند. ما در این سوی مرزها به دنبال گمشده ای آشنا می گشتیم و او به حیاتی ابدی رسیده بود‌و به دور از همه ی هیاهوی زمین در آسمان محو تماشای خالق خویش گشته بود. ما روی زمین می گشتیم و می خواندیم (گلی گم کرده ام می جویم اورا / به هر گل می رسم می بویم اورا )  و او در بهشت شهدا مسکن و ماوایی داشت و به دور انوار تابان الهی می گشت و می گفت: (لبیک ؛ اللهم لبیک) عشق و عاشقی او کجا و عشق و عاشقی ما کجا!! خدایا بهتر می دانی که یک زن در دنیا همه ی هستی اش بعد از تو همسرش می باشد و تو شاهد باش که من همه ی هستی ام را به درگاهت تقدیم کردم و خود در فراقش سوختم. اما من خوشحالم که او در آغوش تو به آرامش رسیده است و عند ربهم یرزقون است. خدایا شکر که محمد نزد تو آبرومند شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب در این شب قدر سوم نذر ظهور دورکعت نماز امام زمان علیه السلام را بخوانیم و هدیه کنیم به روح شهدای اسلام تا ان شاء الله به حرمت خون مطهر شهدای مظلوم اسلام خداوند فرج مولایمان را برساند... 🌷 ضمن دعا برای فرج در این شب قدر همدیگر را از دعای خیر فراموش نکنیم و در حق بیماران اسلام نیز ویژه دعا بفرمایید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
_ لطف کردید... فقط کاش بهشون می گفتید چیزی به بابا اینا نگن! _ مگه بهشون نگفتی؟! _ نه! سکوت به میان میدود... پله هارا پشت سر میگذارم. حتم دارم مادرم مثل من شوکه شده. به پله ی آخر که میرسم نفس عمیقی میکشم و ناله می کنم... زخمم میسوزد! سرم را پایین می اندازم و جلو میروم. بازهم رایحه دلنشین عطرش! ازاستشمامش ل*ذ*ت میبرم. زیرچشمی نگاهش می کنم. با دیدن من از جا بلند میشود و سلام می کند _ سلام. خو بید؟ _ ممنون! مزاحم شدم -نه! این چه حرفیه!؟خوش اومدی لنگ لنگ کنان به طرف مبل روبه رویش میروم و خودم را تقریبا رویش می اندازم. _ خدا بد نده! حالتون خوبه؟ نگرانی صدایش قابل ل*م*س است. -بله! چیزی نیست. _ آخه نمی تونید درست راه برید. مادرم با سینی چای بین حرف میپرد و به یحیی تعارف می کند. چهره اش درهاله ای بین گنگی و ناراحتی فرو رفته! هردو مشتاقیم بدانیم که چرا آمده؟! یحیی یک فنجان برمیدارد و لبخند میزند. مادرم روی مبل کناری اش می نشیند و رو میگیرد. یحیی: نگفتید پاتون چی شده؟! مادرم پیش دستی می کند _ حواسش پرته دیگه. ظرف ازدستش افتاد و یه تیکش رفت تو پاش! ابروهای یحیی ناخودآگاه در هم می رود... انگار دردش گرفت! _ حواسشون کجا بوده! _ چه می دونم. چند وقته اینجوریه! یحیی بامهربانی نگاه معنا داری به پایم می کند. باخجالت پایم را پشت پایه مبل قایم می کنم.
_ خب... چی شده با این لباسا اومدی؟! بهمون خبر دادن داری میری سوریه! نکنه جاش عوض شده؟! به گمانش شوخی کرد! گویی تازه متوجه لباسش شده باشم. پیرهن و شلوار سبز تیره. با لباس نظامی به مهمانی آمده! با تعحب به سر تاپایش نگاه می کنم. چقدر به او می آید! نمیدانم او برای این لباس خلق شده یا این مدل لباس برای او دوخته شده! انگشتر عقیق و شرف الشمسش چشم را خیره می کنند. رنگ ریشش کمی روشن شده... انگار حنا گذاشته! دارم میرم. ولی قبلش باید اینجا میومدم. _ باید؟ خیره! _ ان شاءالله همینطوره! ازجوابش جا میخوریم. _ خانواده خوبن؟ خودت چی؟ _ الحمدلله همه خوبن! البته کمی دلگیرن... چون فکر میکنن رفتنم؛ برگشت نداره... _ خدا نکنه! میری و سالم برمیگردی...حق دارن! سخته دیگه _ بله! عموحالش خوبه؟ خودشما چی؟ _ منم خوبم. عموتم خوبه. راستش از وقتی محیا با تصمیم و تغییر جدیدش اومده بهتر شدیم! یک لحظه نگاهمان درهم گره میخورد. سرم را پایین می اندازم. نگاه مستقیمش بند دلم را پاره می کند. همان لحظه در باز و پدرم وارد میشود. همه ازجا بلند می‌شويم. یحیی جلو میرود و با پدرم روب*و*س*ی می کند. باهم گرم میگیرند و شانه به شانه به سمت مبل دونفره می آيند و بالبخند می نشینند. پدرم دستش را روی پای یحیی میگذارد _ خانوم که زنگ زدن، خودمو سریع رسوندم! اول ترسیدم و نگران شدم! ولی حالا که لبخندت رو می بینم... دلم آروم شده! به هرحال خیلی خوش اومدی! _:ممنون! شرمنده باعث نگرانی شدم. _ دشمنت شرمنده پسر! پسر که نه... مرد! چقد این لباسام بهت میاد. هزارماشاالله یحیی نگاهم می کند و جواب میدهد: لطف دارید! نمیدانم چرا نگاه کردنش تمامی ندارد؟!
پدرم: خوب . چی شده راهت و کج کردی اومدی پیش ما؟ یحیی لبش را گاز میگیرد و سرش را پایین می اندازد مادرم به طور مشکوکی نگاهش می کند پدرم-: چرا ساکت شدی؟ میخوای نگرانم کنی؟ یحیی سرش را بالا میگیرد و آهسته جواب میدهد: نه! نمی دونم چطور بگم؟... _ راحت باش! _ راستش... راستش شما مثل پدر منید و خیلی برام زحمت کشیدید...امیدوارم حرفهام جسارت یا گستاخی نباشه. پدرم نگاه عاقل اندر سفیهی به سرتا پای یحیی می کند بدنم گُر میگیرد. چرا حرفش را نمیزند! از نگرانی و کنجکاوی مردم... _ راستش... بااینکه نگاهم به شما.. همیشه پدرانه بوده...ولی...ولی... به چشمانم زل میزند. نگاه خسته و چشمان حالت دارش جانم را میگیرد! _ ولی نتونستم به محیا به دید خواهرم نگاه کنم. همه خشک میشویم.. بیش از همه من در صندلی ام فرو میروم! تپش قلبم رو به کندی میرود و نبضم ضعیف میشود. یحیی انگشت سبابه اش را در یقه اش فرو می کند و به کمک شصتش دکمه ی اول را باز می کند پیشانی اش از عرق برق میزند. _ من می دونم این حرکتم در شأن شما و دخترتون نیست... ولی... اومدم محیا رو ازتون ... خواستگاری کنم. انگار آب سرد روی سرم خالی میشود. باچشمانی گرد و دهان باز به صورتش زل میزنم... بی اراده به سمت جلو خم میشوم و نفسم را درس*ی*ن*ه حبس می کنم. درست شنیدم؟ یا از بد حالی مزخرف میشنوم؟ مادرم دست کمی ازمن ندارد ولی پدرم خونسرد به یحیی نگاه می کند پدرم-: بدون اطلاع خانواده اومدی خواستگاری؟ یحیی-: راستش قبل ازاین کار قضیه رو مطرح کردم. _ خوب؟ _ حقیقت اینکه مخالفت کردن. بابام پرسید چرا؟ یحیی سکوت می کند _ پرسیدم چرا؟ مادرم. به خاطر چیزی که دیده بودند از اوایل اومدن محیا مخالفت کرد..کردند .پدرم هم یعنی به خاطر ظاهر محیا گفتن نه. فکر میکنن این حالتا زودگذره و چون موارد زیادی رو برام پیگیر بودن. الان... خیلی حرف زدم... تصمیم گرفتم قبل رفتن بیام و بگم... _ پس پدر و مادر مخالفن؟ به هر دلیلی! بله؟... حس می کنم بغض کرده! _ نمی دونم...هرچی که صلاح میدونید... _ برو با پدر و مادرت بیا. یحیی سرش را بالا میگیرد و با ناراحتی به چشمان پدرم زل میزند. از اتفاق پیش رویم بی اراده و آرام اشک میریزم. باورم نمی شود. من لایق او نیستم... خدا اورا تااینجا فرستاده...تا به من بفهماند... یک اتفاق گاهی تا دم افتادن جلو می آید ، ولی ممکن است دست سرنوشت آن را از پشت بگیرد تا نیفتد. یحیی: اونا نمیان... لطفا. بابا:همینکه گفتم. پسر تو خیلی خوبی و من از صمیم قلب دوست دارم...ولی توی این مسئله اجازه خانواده شرطه. اینم بدون قبل از تو، برادرم رو دوست دارم. به حرفی که راجع به محیا زده احترام میذارم! صاحب اختیار بچشه. _ یعنی حتی نمیخواید نظر محیا خانوم رو بپرسید؟ پدرم به صورتم نگاه می کند: نظر تو چیه؟ چیزی نمی گویم. یحیی با خواهش نگاهم می کند. یعنی باید بگویم که دوستش دارم و الان میخواهم پرواز کنم از خوشحالی؟ نمیدانم...کاش میشد ساعتها بشیند و همین طور عجیب و گرم نگاهم کند. پدرم تکرارمی کند: حرفی نداری؟
🌞 🌙 (فرازی از زیارت عاشورا) *اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ*  (پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و رحلتم را به آن آیین بمیران) *انْ اظْهَرْتَنا عَلى عَدُوِّنا فَجَنِّبْنَا الْبَغْىَ، وَ سَدِّدْنا لِلْحَقِّ وَ انْ اظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنا فَارْزُقْنَا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْنا مِنَ الْفِتْنَةِ. «3»* (اگر ما را بر دشمن پيروزى دادى، از ستم بركنار دار و به راه حق مستقيم ساز و اگر دشمن را بر ما غلبه دادى شهادت را نصيب ما گردان و ما را از فتنه نگاه دار). (نهج البلاغه: خطبه 171) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا