10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقطه ی آغاز خیلی از گناه ها نگاههه...👀
حواسمون به نگاه هامون باشه🙃
💠برگرفته از کلاس مبشرات استاد سرکار خانم شامی زاده
ساخته شده توسط کارگروه فضای مجازی(ریحانه الزینب)🌹🌹
#نگاه
#مبشرات
#ریحانه_الزینب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
💢 ما بايد مواجهه خود را با امام زمانمان تغيير دهيم و برای اين مسير بهترين راه، حضرت سيد الشهدا عليه السلام هستش. 💢
✅ لازمه ی اين تغيير يك #نگاه دوباره است، شايد حق با سهراب باشد كه:
چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
و برا شستشوی چشم هايمان بايد #اشك بهترين #جلا_دهنده باشد.
💢 و اينكه باور داشته باشم كه امام حسين عليه السلام زمينه ساز آن تشكيلات جهانی حضرت ولی عصر ارواحنا الفداء است.
🎙 برگرفته از سخنرانی:
سرکار خانم نظری، با تشکیلات حضرت حسین (ع) تا ظهور حضرت مهدی(عج)، محرم ۱۳۹۹
✍ خوشنویس: سرکار خانم غلامزاده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
#رزق_امروز
#گزیده_سخنرانی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #جمعه_تعطیل_نیست.
8⃣ ویژگی هشتم: عفت و پاکدامنی
هنگامى كه به قبر شریف #رسول خدا (ص) نزدیك مى شد، حضرت على (ع) جلو مى رفت و نور #چراغ را كم مى كرد.
یك بار امام حسن (ع) از پدر بزرگوارش درباره این كار سؤال كرد، حضرت فرمود: مى ترسم كسى به خواهرت زینب #نگاه كند.
#جمعه_تعطیل_نیست
#ولادت
#روز_شمار
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#دل_نوشته
این روز ها بیشتر از همیشه به آیه ی 《فَانظُرْ إِلَیََّ ءَاثَـَرِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الاْ رْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ ....》 فکر میکنم،
به اینکه زمین یخ زده و از #نفس افتاده را چگونه یا یک نگاهت به زندگی برمیگردانی...
#امیدوار میشوم ...
خدای بی نهایتم #حیات بخشیدنِ دلِ مرده ام هم برای تو اندازه ی یک نیم #نگاه کار دارد...مگر نه؟
ای بازگرداننده ی از دست رفته ها....
📸 عکس و متن: سرکارخانم ن. نظری
#ایده_عکاسی
#دل_نوشته
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
1.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖#تبریک
تو دور ترین ستارهایی هستی که برای بدست آوردنش باید قلههای زیادی را #فتح کنم، شب های زیادی را بی خوابی بکشم و از دوست داشتنی هایم بگذرم!
و همهی این ها هیچ است در مقابل یک #نگاه تو...
#تبریک
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
#صاحب_الزمان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#مبشرات
خیلی باید مراقب نگاهمون باشیم!
چون ممکنه #نگاه، ما رو به خیلی از #گناهان بکشونه...
📚برگزیده از کلاس مبشرات
🎙استاد سرکار خانم شامی زاده
#مبشرات
#کنترل_نگاه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت دوم.
موقع خروج از منزل کوله را برداشتم و یه نگاهی به پشت سرم کردم، خانه خالی بود.
یه نگاهی به کوله و یه یا #علی.
از زیر قرآن رد شدم و سوار آسانسور.
همینطور که میآمدم پایین به این فکر میکردم که چقدر راحت باید بزاری و بری!
دیگه نمیخواستم پشت سرم را #نگاه کنم.
قلبم بی تاب #ارباب بود.
از خانه که بیرون آمدم همه را #نیت کردم.
به نیابت همه اساتیدم، اموات، ذوی الحقوق، فامیل، دوستان و همسایه ها، اهالی زینبیه اعم از خادمین و شاگردها و مخاطبین و کانال زینبیه و پیج و ....
موقع اذان مغرب زینبیه بودم.
السلام علیک یا #زینب کبری.
چه خلوت زیبایی....
#کنیز آخرین وداع رو با خانم خود میکند.
راستی مرگ هم به همین راحتیه؟!
بعضی ها برای بدرقه آمده بودند. میان اشک و گریه و التماس دعا ...
از زیر #قرآن رد میشیم و سوار اتوبوس.
با چند صلوات که یکی از همسفران گرفت راه افتادیم...
حس شب #عاشورا را دارم.
یعنی #امام میپذیرد؟
خبر های که میرسه خوب نیست!
و ما که اول راهیم.
حسین میکشی مرا ....
پرچم #شهیدی که به من افتاده شهید رزاقی هست.
به پارکینگ ایران خودرو رسیدیم.
اتوبوسهای #عراقی ردیف ایستاده بودند و زائرهایی که دور آنها بودند یه حس خوب و شیرین داشت...
انگار یه مرحله نزدیکتر شدیم!!
حضور غیاب زائرها و #انتظار برای رسیدن بقیه ...
تو این فاصله شام خوردن زائرها و تجدید وضو.
شب و هوای خنک تقریبا و بدون ازدحام .
انتظار سخته...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#یک
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 #عشق_پایدار:
📍قسمت دوم.
گفت این مانتو #کوتاه و آستین تا زده و موهای ...
گفتم مگه من چند سالمه که آنقدر #سخت میگیرید؟
گفت چند سالته؟
گفتم ۱۵ سال.
گفت خوب به #تکلیف هم رسیدی.
ظاهراً که خیلی هم #حواست به خودت هست!!
راه بیفت برو تو ماشین.
دیدم #جدی شد.
شروع کردم معذرت خواهی، حسابی #ترسیده بودم.
اما فایده نداشت!!
اون یکی که ساکت بود داد زد که سوار شو زود باش!
گفتم خودم میرم خانه ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
اما فایده نداشت و مجبورم کردن که سوار بشم.
تو ماشین زدم زیر #گریه و التماس که من رو نبرند!
آنقدر التماس کردم که #راضی شدن گفتند پس آدرس خونه رو بده ببریمت خونه.
گفتم نه توروخدا. بابام منو میکشه.
اما راستش رو بخواهید بیشتر از اینکه #پسرهای محل ببینند ناراحت بودم.
حالا دیگه برام دست میگرفتند!!
آخر سر یه نفرشون که لباس شخصی تنش بود گفت باشه اگرقول بدی از این به بعد درست بیای بیرون تا سر کوچه میبریمت که #همسایه ها وپدرت نفهمند...
منم تشکرکردم و آدرس دادم.
سر کوچه که اومدم پیاده بشم اون لباس شخصی که بعدها فهمیدم فامیلی اش آقای قائمی هست با من پیاده شد.
گفتم شما کجا؟
گفت میخوام باهات بیام ببینم #راست گفتی!
چاره ای نبود راه افتادم کوچه رو نگاه کردم خدا را شکر هیچ کس نبود تا برسیم در خونه.
#نصیحت کرد که مراقب خودت باش تو نباید اینطوری خودت رو در معرض #نگاه مردها قرار بدی و ...
منم تند تند میگفتم #چشم که فقط بره زودتر.
تا اینکه رسیدم در خونه و زنگ زدم خواهرم آیفون رو جواب داد.
گفتم باز کن ...
خیالش که راحت شد رفت ...
منم رفتم تو.
#اشکهام رو پاک کردم، صورتم رو مرتب کردم که نفهمند چی شده و رفتم بالا.
💠 چند روزی از این ماجرا گذشت و من کم کم فراموشش کردم و دوباره مثل قبل بیرون میرفتم.
چند روزی بود از #مهدی خبری نبود تو کوچه ...
تا اینکه یه روز که کارنامه گرفته بودم و تازه داشتم از مدرسه برمیگشتم همین که از تاکسی پیاده شدم دیدم ایستاده با اون چشمهای سبزش #نگاهم کرد و خنده ای ...
سلام بلند بالا و منم لبخند و سلام ...
همین طور که به سمت خانه قدم میزدیم گفت که باید این چند سال حسابی #درس بخونیم تا هردومون #پزشکی قبول بشیم و بعد هم بریم یه دانشگاه ...
گفتم #پدرم اجازه نمیده شهرستان برم برای دانشگاه ..
گفت با هم که قبول شیم میزاره!
گفتم تهران فقط..
گفت سخته ...
گفتم تلاش میکنیم ...
گفت معدلت چند شد ؟
گفتم اول تو بگو ...
کارنامه اش رو از جیبش درآورد ...
اصلا اومده بود که پز بده.
یه نگاه کردم و خندیدم ...
با افتخار کارنامه خودم رو از کیفم در آوردم ۱۹/۷۸ ..
کارنامه مهدی ۱۹/۶۵ بود...
خندیدم و گفتم دیدی بازم نتونستی ...
دستاش رو به هم کوبید و گفت ای بابا...
همیشه بالاتری ...
گفتم اینه دیگه...😉
رسیدم در خونه مثل همیشه سرم رو کمی عقب دادم و نیم رخ نگاهش کردم و گفتم بای....
گفت صبر کن کارت دارم ...
گفتم بگو ...
نگاهی کرد که دلم لرزید ...
من من کرد و گفت هیچی....
#مواظب خودت باش...
گفتم چرا؟
گفت بخاطر من ...
باز هم خندیدم بهش و زنگ آیفون رو زدم ...
مامانم گفت کیه...
گفتم منم ..
گفت برو شیر بگیر.
گفتم چشم.
مهدی چشمهاش برقی زد و گفت خدا با منه...😜
گفتم چرا با تو؟
گفت چون با هم میریم.
گفتم چرا با هم؟
گفت تا برنامه ریزی درسی کنیم!
گفتم اخی ...
تو واقعا فقط نگران درس خوندن من هستی؟
گفت بسه..
همش من رو مسخره میکنی!
آخه کی میخوای بفهمی که ...
و من حرف رو عوض کردم چون واقعا از اذیت کردنش لذت میبردم 🙈
ادامه دارد....
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f