eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دلخوش به خنده‌هایِ منِ خیره سر نباش دیوانه‌ها به لطفِ خدا غالبا خوشند
آسانتر نگاهم کن ... من تا عشق بیشتر نخوانده ام ... 🧡
با من غريبگى نكن، با من كه درگير توام چشماتو از من برندار، من مات تصوير توام
نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی با غم این روزهای من عجین تر می شوی
باسمه تعالی نفس‌هایم سرود مرگ می‌خوانند با شادی مبارک باد این مُردن،مبارک باد آزادی به جای آرزوهایی که عمری داشتم در دل به من مُشتی پریشان‌حالی و خون‌جگر دادی سپاس ای‌دوست ای‌دلتنگی ای‌مهمان ناخوانده که با من از همان آغاز هم‌آغوش و همزادی من آواز پرستوهای سرگردان و دلتنگم تو آن باران روح انگیز در گرمای مردادی مرا یک بوسه‌ هم کافی‌ست تا از خاک برخیزم بیا شیرینِ من تا جان بگیرد باز فرهادی
دلم را خوب می فهمد، هر آن کس ماجرا دارد، میانِ سینه اش هر کس که قلبی مبتلا دارد...!
در من هوایِ ابریِ یک روزِ بارانی‌ست با هـر وداعت، من شبیه بغضِ گیلانم...!
دخترِ فصلِ خزان ! دلتنگتم ، گیتار کو؟ زیرِ باران بوسه بازی های طوطیوار کو؟ ارگ ویرانم ! پر از پس لرزه های دیدنت در نگاهت اشتیاقِ لحظه ی دیدار کو؟ چشمهایت می برد تا کافـه ای ابری مرا غرق خوشبختی دو فنجان قهوه ی قاجار کو؟ اضطرابِ لحظه هایم را نمی بینی مگر ... پشتِ قـابِ پنجره لبخندِ معنی دار کو؟ مملو از شب پرسه ی خیسِ خیابانم هنوز ماهِ نقره در میانِ آسمـــانِ تار کو؟ خش خشِ برگِ درختانِ غزلریزت چه شد رقصِ پرشورِ نسیــم و بادِ شالیزار کو؟ آینه با خنده ی تلخی نگاهم کرد و گفت قابِ عکسِ کهنه ی جا مانده بر دیوار کو ... گرگ و میشِ رفتنت یعنی خزانی خیسِ اشک لااقل قبل از "خداحافظ" بگو گیتار کو ... مهدی حبیبی
لُطفی کُن، روشَن کُن، این دِل را، مَهتـابَم مُـردابَـــم، بـیـتابَـــم، اربـابَـــم، دَریـابَـــم
در مذهب ما باده حرام است و لیکن یک باده حلال است که آن است
. بنشين برايت حرف دارم در دلم غوغاست وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنياست شاعر بدون شعر يعنى لال! يعنى گنگ در چشم هاى گنگ اما حرف دل پيداست با شعر حق انتخاب کمترى دارى آدم که شاعر مى شود تنهاست يا تنهاست هرکس که شعرى گفت بى ترديد مجنون است هر دخترى را دوست مى دارد بدان ليلاست پروانه ها دور سرش يکريز مى چرخند از چشم آدم ها خل است از ديد من شيداست در وسعتش هر سينه داغ کوچکى دارد دريا بدون ماهى قرمز چه بى معناست دنيا بدون شاعر ديوانه دنيا نيست بى شعر، دنيا آرمانشهر فلاطون هاست من بى تو چون دنياى بى شاعر خطرناکم من بى تو واويلاست دنيا بى تو واويلاست تو نيستى وآه پس اين پيشگويى ها بيخود نميگفتند فردا آخر دنياست... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
آن روز كه در محشر مردم همه گرد آيند ما با تو در آن غوغا، دزديده نظر بازيم
باشد بگو زائر نشو، من می‌پذیرم وقتی منم عبد و تویی نعم الامیرم هر شب خیال اربعین آید به خوابم از من نگیر این دلخوشی را تا نمیرم
تماشای تو وقت دلبری سخت است باور کن تو را دیدن به چشم خواهری سخت است باور کن تصور کردنت حتی میان خواب های من بدون چادر و بی روسری سخت است باور کن از اینکه شمع هر محفل شدی آهسته می سوزم چه ساده از همه دل می بری سخت است باور کن تصور کردنش حتی مرا از پا می اندازد تو باشی در کنار دیگری سخت است باور کن من آن آتشفشانم که فرو خوردم غم خود را دلی پر دارم و... افشاگری سخت است باور کن مرا با گوشه ی چشمی به اتش می کشی، آری نگاهت باشد اما سرسری سخت است باور کن به خون دل به دست آوردمت دل کندن آسان نیست که بگذاری و راحت بگذری سخت است باور کن
از جهانی که پر از تیرگیِ ما و من است می‌گریزم به هوایی که پر از زیستن است می‌گریزم به جهانی که پر از یکرنگی‌ست به جهانی که پر از گریه‌کن و سینه‌زن است به همان‌جا که نفس قیمت دیگر دارد اشک‌ها درّ نجف، سینه عقیق یمن است به همان‌جا که در آن باد صبا بسته دخیل به عبایی که پر از رایحه‌ی پنج‌تن است چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق هرکجا پرچم روضه‌ست، همان‌جا وطن است دم من زندگی و بازدمم زندگی است تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است قلب آن است که لبریز محبت باشد تا ابد خانه‌ی اولاد علی قلب من است
آنقدر بی‌قرار تو هستم که حاضرم با دیگران ببینمت... اما ببینمت!
قلب من درد گرفت تا تو طبيبش باشى... نوش دارويى بِه از مستى چشمانت نيست!
هر چند که عمری همه از بوسه نوشتند من عاشق آن اخم پر از ناز حبیبم...
و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبیست برای با تو نشستن بهانه ی خوبیست
شب شد اجازه هست چراغت بیاورم؟ یک عطر دلنشین به اطاقت بیاورم؟ بعد از تو باخبر کسی از حال من نشد برگی ز خاطرات فراقت بیاورم؟ در بین این‌همه غزل آب و تاب دار یک شعر نارسیده به باغت بیاورم؟ رازی که بین من و چشم‌های توست افشا کنم نشان ز حماقت بیاورم؟ امشب بگو، بگو که مرا دوست داری‌ام سخت است بر سکوت تو طاقت بیاورم...
خبر آمد همه جا شعر تو را می‌خواند شعرمان ورد لبش بود! نمی‌دانستيم..
لُطفی کُن، روشَن کُن، این دِل را، مَهتـابَم مُـردابَـــم، بـیـتابَـــم، اربـابَـــم، دَریـابَـــم
دخترِ فصلِ خزان ! دلتنگتم ، گیتار کو؟ زیرِ باران بوسه بازی های طوطیوار کو؟ ارگ ویرانم ! پر از پس لرزه های دیدنت در نگاهت اشتیاقِ لحظه ی دیدار کو؟ چشمهایت می برد تا کافـه ای ابری مرا غرق خوشبختی دو فنجان قهوه ی قاجار کو؟ اضطرابِ لحظه هایم را نمی بینی مگر ... پشتِ قـابِ پنجره لبخندِ معنی دار کو؟ مملو از شب پرسه ی خیسِ خیابانم هنوز ماهِ نقره در میانِ آسمـــانِ تار کو؟ خش خشِ برگِ درختانِ غزلریزت چه شد رقصِ پرشورِ نسیــم و بادِ شالیزار کو؟ آینه با خنده ی تلخی نگاهم کرد و گفت قابِ عکسِ کهنه ی جا مانده بر دیوار کو ... گرگ و میشِ رفتنت یعنی خزانی خیسِ اشک لااقل قبل از "خداحافظ" بگو گیتار کو ... مهدی حبیبی
. بنشين برايت حرف دارم در دلم غوغاست وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنياست شاعر بدون شعر يعنى لال! يعنى گنگ در چشم هاى گنگ اما حرف دل پيداست با شعر حق انتخاب کمترى دارى آدم که شاعر مى شود تنهاست يا تنهاست هرکس که شعرى گفت بى ترديد مجنون است هر دخترى را دوست مى دارد بدان ليلاست پروانه ها دور سرش يکريز مى چرخند از چشم آدم ها خل است از ديد من شيداست در وسعتش هر سينه داغ کوچکى دارد دريا بدون ماهى قرمز چه بى معناست دنيا بدون شاعر ديوانه دنيا نيست بى شعر، دنيا آرمانشهر فلاطون هاست من بى تو چون دنياى بى شاعر خطرناکم من بى تو واويلاست دنيا بى تو واويلاست تو نيستى وآه پس اين پيشگويى ها بيخود نميگفتند فردا آخر دنياست... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
" و أنتَ حِلٌ بهذا البلد " * و أشارت الي قلبها و تو در این سرزمین ساکن شدی و به قلبش اشاره کرد.... * سوره ی بلد،آیه ی 2.😍