eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
سرم به کار خودم بود و شعر...خیر سرت به روی شیشه ی احساس من تو ها کردی...
عاشقی با تو قشنگ است بیا دل بدهیم فکر کن ! قافیه تنگ است بیا دل بدهیم....... لشکر چشم تو از هر طرفی آمده است عشق آماده ی جنگ است بیا دل بدهیم...... شهر احساس مرا بغض فرو ریخته است سخن از توپ و تفنگ است بیا دل بدهیم....... دستهایم که بگیری نفسم می گیرد بوسه یک جام شرنگ است بیا دل بدهیم ....... دل به فتوای نگاهت ندهم پس چه کنم مفتی عشق زرنگ است بیا دل بدهیم...... شیخ فهمیده که نامحرم عشقیم ولی شیخ هم رنگ به رنگ است بیا دل بدهیم...
غلط کرده کسی جز من اگر آید سرکویت که پشته سازم از کشته به تعداد سر مویت حسودی میکنم بر آینه بر عینکت بانو به حتی شال و پیراهن به انگشتر النگویت نشسته برلب خمگونه ات که شعر میسازد دل از نازک خیالی های خال مست هندویت زبانش لال باد این باد بی بنیاد افشاگر که شهری مست میرقصند از اسرار گیسویت تمام شهر میمیرد و گورستان به پاخیزد قیامت میشود روبندرا برداری از رویت نباید چشمهایت را ببیند کس که خود دیدم جوان را پیر و پیران را جوان کرده ست جادویت اگر آواز سرداده غزل من را مکن تهدید گلویم کرده استقبال از تیزیّ ابرویت
هرکسی درد آشنای ما نمیگردد رفیق قدر زر زرگر شناسد قدر شاعر شاعره
لعنتی درناسزاهای تو حتی قند هست لذتی در کوفت می بینم که در جانم نبود
گوشم که جز خوبی نمی بیند ز لبهاش او کوفت میگفت و من ای جان میشنیدم
نمیرسد غمی از بی تفاوتی بدتر همین که زخمی از دوست افتخار من است
گوشم که جز خوبی نمی بیند ز لبهاش او کوفت میگفت و من ای جان میشنیدم
سلام ممنون شاگرد کلاس چشم تو بودم که استاد غزل شدم دراین دانشگاه شاگردم خطاب استاد جفاست به بزرگان ادبیات
من را که فقط بودم دنبـــــــــال مسلمــانی مجذوب خودش کـــرده یک عشق خیابانی بر عکس همـــــــــانی که رویای دلـــم بوده نه چــــادری است این، نه اهل یقه پوشانی گفتم که بپوشاند مــــــــو را و گلو را گفت: صافست دلم این را کـــافی تو نمی دانی؟! من عاشق عطـــــری ناب با بوی گل سرخم او ادکلنش لالیک، گوچی، بلک افغــــــــانی من چای خورم امــــــــا ایرانی و کم رنگش اسپرسو خورست او و سیگـاری و قلیـــانی این قصه درازست او آنجور و من اینجورم در بیت نمی گنجــــــــد مجموعه‌ی دیوانی هم عاشق هم هستیم هم فاصله بسیارست نه راه رسیـدن هست نه راه پشیمـــــــــانی ✍ ✒️
محبوبه شب یاس سحر مریم زیبا بانوے غزل شهد وعسل دلبر شیدا مرداب منم ماه تویے منتظرم تا آیے تو به آغوش من اے ماه فریبا در خواب و خیالم همه شب مست تو بودم اے عامل سرمستے آن عالم رویا امشب ڪه خمار لب شیرین تو گشتم انگور لبان تو شرابے شده گیرا گیسوے پریشان تو بر مر مر شانه تزویج سیاهے و سپیدے به تمنا آرامش من بودے و طوفان تو بودم من ساحل امواج توام دختردریا در نقش و نگار در و دیوار طبیعت تو آن گل زیبایے و من محو تماشا..
هر چه کنم نمٖی شود، تا بروی تو از دلم از تو فرار می کنم ، باز تویی مقابلم 💔💔
نشسته ام چـو گـدایی که تا غـــزل بسرایی تهی است کاسه ی شعرم خدا کند که بیایی
آدم ازدستِ خودش سیر که شد می میرد مثـلِ پـروانه کمـی پیـر که شد می میرد زنـدگی پنجـره ای رو به تماشاست، ولی بستـه وخسته و دلگیر کـه شد می میرد عشق رقصیدنِ مـاهۍست در اقیانوسی بـه دم و بـازدمی دیـر کـه شد می میرد شعـر، نیلوفـرِ آبی ست، شنـاور در عشق سهـمِ یک برکه ی دلگیر که شد می میرد گریـه گاهی ملکـوتی است غـزل آلوده بغض آلـود و نفس گیر که شد می میرد مَـرد آن اسـت پلنـگانه بتـازد تـا عشق بسته ی کُنده و زنجیر کـه شد می میرد
نمی گویم همین شبهای ابرآلود برگردی تو فرصت داری اصلاً تا ابد...تا زود برگردی تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ بدون هیچ مرز، ای عشق نامحدود برگردی! تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها!... سحرگاهی که خواهی ماند...خواهی بود...برگردی به میعاد غزلهایی که کامل می شود با تو تو باید ای زن کامل! زن موعود! برگردی بیا موهات سمت باد را تغییر خواهد داد تو دریایی تو باید بر خلاف رود برگردی همین یک غنچه باقی مانده از این شاخۀ مریم همین کافیست تا یک صبح خیلی زود برگردی!.. -
به اخمت خستگی در می رود ، لبخند لازم نیست کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست
جهان، آلوده ی خواب است. فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش، هر بانگ چنان که من به روی خویش در این خلوت که نقشِ دلپذیرش نیست و دیوارش فرو می خواندم در گوش: میان این همه انگار چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست!   شب از وحشت گرانبار است. جهان آلوده ی خواب است و من در وهمِ خود بیدار: چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟     
من که تسبيح نبودم ، تو مرا چرخاندی مشت بر مهره تنهايی من پيچاندی مهر دستان تو دنبال دعايی می گشت بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی ذکرها گفتی و بر گفته خود خنديدی از همين نغمه ی تاريک مرا ترساندی بر لبت نام خدا بود،خدا شاهد ماست بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی! دست ويرانگر تو عادت چرخيدن داشت عادتت را به غلط چرخه ايمان خواندی قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود تو ولی گشتی و اين گمشده را لرزاندی جمع کن، رشته ايمان دلم پاره شدست من که تسبيح نبودم، تو چرا چرخاندی؟
در خیالات خودم میگردم اما نیستی نیمه شب می آیی و تا صبح فردا نیستی یک زمانی مونسم بودی نمیدانم چرا فکر رفتن میکنی اهل مدارا نیستی ضجه ها را ریختم دیشب کنار پنجره آمدی دیدی ولی فکر تسلا نیستی واژه واژه شعر می بافم در این شهر فریب یخ زده آغوش ِ تو لای غزل ها نیستی عطر تو‌می پیچد اما باز حاشا میکنی کاش می دانستم از اول که با ما نیستی ناله ی مرغ شباویزم به گوش کوچه ها مأمنی بر قلب این شبگرد تنها نیستی عاشقت بودم‌ ولی هرگز نمی شد باورم رفته ام از یاد و دیگر مرغ شیدا نیستی
کنار چای و آتش بارها یاد تو افتادم چه دلتنگی شیرینی، چه خوشبختی کوتاهی
از اختِلافِ بِینِ «مَن» و «دَردِ بی کَسی» هَر جـا خَبَــر رِسیـد بِدانیـد شایِـعـه‌ست! @joolideh
نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی! نمی بینم تو را ابری ست در چشم تَرم یعنی سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم فقط یکریز می گردد جهان دورِ سرم یعنی تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم تمام هستی ام نابود شد، بال و پرم یعنی نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟ اگر ده سال بر می گشتم از امروز می دیدی  که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنی تنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کن پس از من آنچه می ماند به جا؛ خاکسترم یعنی نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم اگر منظورت این ها بود، خوبم... بهترم یعنی!
كنارت چای می نوشم به قدر يك غزل خواندن بقدری كه نفس تازه كنم ،خيلی نمی مانم
به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش که تلخ با عزیزم هنوز شیرین است
روبروی چشم‌هایت ماه کم می‌آورد شعله‌ی آغوش گرمت چای دم‌ می‌آورد