eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید شبی قسمت کنم دارایی ام را تنهایی ام تنهایی ام تنهایی ام را آیینه ی نقش و نگار دیگرانم اما نمیبیند کسی زیبایی ام را چون موج رفتی از کنارم؛نه ندیدی... اشک غروب غربت دریایی ام را با رفتنت دنیای بی تصویرم انگار می ریخت از چشمان من بینایی ام را هرگز نفهمیدی برایت شعر گفتم.. من مادری لالم که تو لالایی ام را....!!
عشق من طرح چلیپایی است، تصویرش کنید سرنوشت من معمایی است، تفسیرش کنید خواب آوار و دوار و دار، یک‌جا دیده‌ام عمر من آشفته رویایی است، تعبیرش کنید در هم آمیزید عشق و مرگ را در کاسه‌یی جوهری سازید و آن گه، نام تقدیرش کنید دل که با صد رشته‌ی جادو نمی‌گیرد قرار تاری از گیسوی او آرید و زنجیرش کنید عمر من در شب نشست و عشق من در مه شکست قصه‌ام این است و جز این نیست، تحریرش کنید این سحر گه نیست، ایمان در امان دارید از او این شب است ای عاشقان صبح، تکفیرش کنید کاسه‌ی خورشید روشن نیست این تشت لجن جا به جا در چاه ویل شب، سرازیرش کنید منتظر مانید با آیینه‌ها در سینه‌ها چون که صبح راستین رخشید، تکثیرش کنید
دَر مَسیرِ زِندِگی از سِیلِ سَختی ها نَتَـرس بَذر هَم قَبل از جَوانه خاک بَر سَر می‌شَوَد
کُلـبـه‌ای دَر سینـه‌ی کوهَـم کَسی بـاوَر نَکَـرد حَجمِ آواری که بَر مَن وَقتِ بَهمَن می‌گُذَشت
میـوه‌ی پُخـتـه مَحـال است نَیُـفـتَد بَر خـاک هَر که دِل بَسته به این دارِ فَنا نیم‌رس است
شنیده‌ام که بهشت آن کسی تواند یافت که آرزو برساند به آرزومندی
یکی می پرسد اندوه تو از چیــست؟؟؟ سبب ساز سکوت مبهـــــمت کیـــست؟؟؟ برایش صادقانه می نویسم... برای آنکه باید باشد و نیســـت!!! ... اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
در عهد و سمات آرزویت کردم شب در عرفات جستجویت کردم در دشت دعا نشان ز دلبر دیدم دل بر طبقی عازم کویت کردم
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو از ما به دل مگیر، همین است زندگی ...!
قسم به‌حضرت‌ سبحان، دوشنبه‌ها قلبم؛ دخیلِ نام‌حسن شد، همین‌ مرا کافیست 🖇💌
روزها با فکر او دیوانه ام ، شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم ، اما من اغلب بیشتر باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست شانه می گوید که با موی مرتب بیشتر ! پشت لحن سرد خود ، خورشید پنهان کرده است ؛ عمق هذیان می شود با سوزش تب بیشتر حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است از هر انگشتش هنر می ریزد ، از لب بیشتر یک اتاق و لقمه ای نان و حضور سبز او من چه می خواهم مگر از این مکعب بیشتر ؟
وقت رفتن چهره‌ی شادت حالت ناباوری دارد مثلِ بغضِ دخترِ سرهنگ در شبِ پایانِ سربازی ...