eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با لطف رضا همیشه درمان شده ام از کفر در آمده مسلمان شده ام جز دست محبتش مرا دارو نیست عمریست گرفتار خراسان شده ام
در خراباتِ دلم خانه ی آبادی هست تا که بر روی زمین صحن گوهرشادی هست
ها کرد و نوشت روی شیشه: مقصد گنبد...گنبد...همیشه ...گنبد...گنبد غصـّه... یعنی قطارِ مشهد_تهران شادی... یعنی قطارِ تهران_مشهد
. چاره‌ی من کن و مگذار که بیچاره شوم سرِ خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز چه شكر گويمت ای كارساز بنده نواز
حالم چنان بد است که تنها علاج من در نسخه های پنجره فولاد مشهد است
دلم هواے حرم ڪرده اسٺ ميدانے ... دلم هواے دو رڪعٺ نماز بالا سر ... دلتنڳ_حریمـ_رضا ☘🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
پروانه پرش سوخت ولی آبرویش شد ما هم دلمان سوخته،این کم خبری نیست
یڪباره دلم رفت خراسان آقا در صحن پر از دعا و باران آقا باید بزنم دست توسّل به جواد یادم بڪند به حقٌ قرآن " آقا"
بنشین رفیق تا کمی درد دل کنیم
یک قطره اشک گرم به صد دل برابرست
تو پیشم هستی اما من، به دنبال تو می گردم تویی دارو، تویی درمان، تویی آرامش دردم نگاهت را نگیر از کلبه ی احساس من هرگز که بی تو برف می بارد، نباشی می شود سردم صدایم کن که برگردم، بگو همواره اینجایم تمام لحظه هایم را، برای تو دعا کردم اگر رفتم نگو باید خودش چون رفته برگردد نوازش کن، بیا تا با غرورم ، باز برگردم برایت هدیه آوردم، همه دار و ندارم را برای تو، دلم را عاشق و دیوانه آوردم
هزاران بیت نذری در میان عاشقان دم کن و با ذکر غزل از حجم این دلشوره ها کم کن بخوان امن یجیب و چشم هایت را ببند آرام خودت را رو به ایوانِ طلای او مجسم کن
چپ را به راست می برد و راست را به چپ آیینه هم چو پاک ببینی منافق است
الحذر از ساز و آوازی که باشد بی اثر ساز باید ناخنی بر دل زند آواز هم ...
گرمی لبخند از آواز بنان برداشته چشم از فیروزه‌های اصفهان برداشته حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش از غزل‌های من آتش به جان برداشته عشق مدت‌هاست این روح سراسر درد را برده بر بام جنون و نردبان برداشته فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد جفت معصوم تو را از آشیان برداشته بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت کیسه باروت از ستارخان برداشته
«تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد» ابرِ چشمِ ترِ عاشق ز چه رو میبارد؟ میزند حلقه به در پستچی بیچاره وه که عشق تو برای همه گل می‌کارد بین هر شعر جدیدم دو هجا فاصله است چون قلم؛ عشق تو را قافیه می پندارد عقل و دل بر سر جنگند و جدال؛ از آنکه عقل اینبار تو را معرکه می انگارد قلب بیچاره که هنگیده و مبهوت شده لنگ خود را جلوی عقل کجا بگذارد؟؟!! آخر شعر پر از پرت و پلا میگردد تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به مردان در خانه ات به آن زن ذلیلان فرزانه ات... شعرخوانی در محضر حضرت عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم شد ؛شد اگر نشد دهنم را عوض کنم با من برادران زنم خوب نیستند باید برادران زنم را عوض کنم شعرخوانی استاد در محضر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شب به هوای طلب فوت و فن شعر رفتم شب شعری من استاد ندیده شعرخوانی در محضر
‌ آرزویم فقط این است زمان برگردد تیرهایی که رها شد به کمان برگردد سالها منتظر سوت قطارم که کسی باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش نامه‌ام گم بشود، نامه رسان برگردد روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من باید امروز ورقهای جهان برگردد پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد ادری
شبی بهانه ی من شو برای بیداری نگو! دوباره برایم بهانه ای داری تمام فکر منی و نیامدی حتی به شب نشینی این خوابهای افکاری خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است هنوز با همه ی روز های تکراری مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری! چه راه سرد و غریبیست راه من بی تو شبیه مرگ و یا ازدواج اجباری! نمیشود بروم خسته ام... نمیفهمی؟؟! چه لذتیست که اینقدر مردم آزاری؟ و حرف آخر من این که تا ابد ممنون. برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری... زهرا هاشمی
گاه باید همه سرمایهٔ خود را بدهی تا که شاید بتوانی ز تلاطم برهی فرض کن قایق بشکسته به موج افتاده تکه چوبی که نباید به کسی باج دهی
باز باران میچکد از چشم خیسم با گهر های فراوان قصه ام را مینویسم میخورد بر بام گونه اشکای بی درنگم میچکد بر روی کاغذ لحظه های رنگ رنگم یادم آرد روز باران چشم در چشم سیاهش گردش یک روز شیرین در بلندای نگاهش شاد و خرم نرم و نازک عاشقی دیوانه بودم توی جنگل ها پراحساس از نگارم می سرودم میدویدم همچو آهو گرد قلب مهربانش میپریدم از لب جوی بلند گیسوانش میشنیدم از پرنده قصه های مرگ فرهاد از لب باد وزنده عشق های رفته بر باد داستان های نهانی گشت بر من آشکارا راز های زندگانی کرده بودش سنگ خارا
ساعت که شود رُند دلم یاد تو افتد لطفی کن و امشب تلفن را بده پاسخ ایتای تو را دیده و ای کاش نمیرفت یک لحظه ٔ قبلش‌ زده online رژه رو مخ
『♥️』 تو گفتی: من به غیر از دیگرانم چنینم در وفاداری، چنانم تو غیر از دیگران بودی که امروز نه می‌دانی نه می‌پرسی نشانم؟!
گرمی لبخند از آواز بنان برداشته چشم از فیروزه‌های اصفهان برداشته حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش از غزل‌های من آتش به جان برداشته عشق مدت‌هاست این روح سراسر درد را برده بر بام جنون و نردبان برداشته فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد جفت معصوم تو را از آشیان برداشته بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت کیسه باروت از ستارخان برداشته
کوهِ من گریه نمیکرد و نمیدانستم کوه ها اشک ندارند فرو میریزند ...
گاه باید همه سرمایهٔ خود را بدهی تا که شاید بتوانی ز تلاطم برهی فرض کن قایق بشکسته به موج افتاده تکه چوبی که نباید به کسی باج دهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا