eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
«تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد» ابرِ چشمِ ترِ عاشق ز چه رو میبارد؟ میزند حلقه به در پستچی بیچاره وه که عشق تو برای همه گل می‌کارد بین هر شعر جدیدم دو هجا فاصله است چون قلم؛ عشق تو را قافیه می پندارد عقل و دل بر سر جنگند و جدال؛ از آنکه عقل اینبار تو را معرکه می انگارد قلب بیچاره که هنگیده و مبهوت شده لنگ خود را جلوی عقل کجا بگذارد؟؟!! آخر شعر پر از پرت و پلا میگردد تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به مردان در خانه ات به آن زن ذلیلان فرزانه ات... شعرخوانی در محضر حضرت عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم شد ؛شد اگر نشد دهنم را عوض کنم با من برادران زنم خوب نیستند باید برادران زنم را عوض کنم شعرخوانی استاد در محضر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شب به هوای طلب فوت و فن شعر رفتم شب شعری من استاد ندیده شعرخوانی در محضر
‌ آرزویم فقط این است زمان برگردد تیرهایی که رها شد به کمان برگردد سالها منتظر سوت قطارم که کسی باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش نامه‌ام گم بشود، نامه رسان برگردد روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من باید امروز ورقهای جهان برگردد پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد ادری
شبی بهانه ی من شو برای بیداری نگو! دوباره برایم بهانه ای داری تمام فکر منی و نیامدی حتی به شب نشینی این خوابهای افکاری خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است هنوز با همه ی روز های تکراری مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری! چه راه سرد و غریبیست راه من بی تو شبیه مرگ و یا ازدواج اجباری! نمیشود بروم خسته ام... نمیفهمی؟؟! چه لذتیست که اینقدر مردم آزاری؟ و حرف آخر من این که تا ابد ممنون. برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری... زهرا هاشمی
گاه باید همه سرمایهٔ خود را بدهی تا که شاید بتوانی ز تلاطم برهی فرض کن قایق بشکسته به موج افتاده تکه چوبی که نباید به کسی باج دهی
باز باران میچکد از چشم خیسم با گهر های فراوان قصه ام را مینویسم میخورد بر بام گونه اشکای بی درنگم میچکد بر روی کاغذ لحظه های رنگ رنگم یادم آرد روز باران چشم در چشم سیاهش گردش یک روز شیرین در بلندای نگاهش شاد و خرم نرم و نازک عاشقی دیوانه بودم توی جنگل ها پراحساس از نگارم می سرودم میدویدم همچو آهو گرد قلب مهربانش میپریدم از لب جوی بلند گیسوانش میشنیدم از پرنده قصه های مرگ فرهاد از لب باد وزنده عشق های رفته بر باد داستان های نهانی گشت بر من آشکارا راز های زندگانی کرده بودش سنگ خارا
ساعت که شود رُند دلم یاد تو افتد لطفی کن و امشب تلفن را بده پاسخ ایتای تو را دیده و ای کاش نمیرفت یک لحظه ٔ قبلش‌ زده online رژه رو مخ
『♥️』 تو گفتی: من به غیر از دیگرانم چنینم در وفاداری، چنانم تو غیر از دیگران بودی که امروز نه می‌دانی نه می‌پرسی نشانم؟!
گرمی لبخند از آواز بنان برداشته چشم از فیروزه‌های اصفهان برداشته حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش از غزل‌های من آتش به جان برداشته عشق مدت‌هاست این روح سراسر درد را برده بر بام جنون و نردبان برداشته فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد جفت معصوم تو را از آشیان برداشته بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت کیسه باروت از ستارخان برداشته
کوهِ من گریه نمیکرد و نمیدانستم کوه ها اشک ندارند فرو میریزند ...
گاه باید همه سرمایهٔ خود را بدهی تا که شاید بتوانی ز تلاطم برهی فرض کن قایق بشکسته به موج افتاده تکه چوبی که نباید به کسی باج دهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی عشق نفس زدن حرام است مرا کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا با قربتِ معشوق مرا کاری نیست اندیشهٔ فکر او تمام است مرا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌تا کی در انتظار گذاری به زاریم باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز جان سوز بود شرح سیه روزگاریم بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود دیشب که ساز داشت سرسازگاریم شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد چشمی نماند شاهد شب زنده داریم طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز تا زنده ام بس است همین شرمساریم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
...🌻 سیب سرخ گونه ات بند دلم را پاره کرد! واے اگر روزے نگاهم بند لب‌هایت شود!!…❣
هم سری، هم در سری، هم درد سرهای سری پادشاهی میکنی ای عشق، تاجت بر قرار!!
چون زخمِ تازه دوخته از خون لبالبم ای وای اگر به شِکوه شود آشنا لبم بگذشت عمر و گفت‌وشنو با تو رو نداد ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم لب وعده کرده بود که: گوید غمم به دوست وقتست اگر به وعده نماید وفا لبم صدبار لب گشودم و بر کس نریختم خونها که موج می‌زند از سینه تا لبم
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺯﯾﺴﺖ ﺑﯽﺗﻨﻔﺲ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻔﺲ میکنی ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ کتاب‌هایی ﮐﻪ ﺗﻮ میخوﺍﻧﯽ ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻗﻬﻮﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﻔﺎﺭﺵ میدهی ﻭ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﺮﯼ...
♡•• «آرزوے وصل » از « بيمـِ جدایۍ» بھتراست...
خودت وقتی نخواهی کاری از من بر نمی آید تو راضی کن دلت را مال من باشد خدا بامن..!
هرگاه حینِ گپ زدنت خنده می کنی انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"...
دیوارِ ما از خشتِ اول کج نبود، اما این عشقِ پیرِ لعنتی معمارِ خوبی نیست!
از بس کتاب در گرو باده کرده ایم امروز خشت میکده ها از کتاب ماست
جانم بگیر و عشوه نهان کن که اینچنین "اَلفِـتنَةُ أشَــدُّ مـِنَ القَتـل"، نازنیـــن
افسوس حرام است وگرنه من "عاصی"... چشم از رخ زیبای تو تا مرگ نگیرم آنقدر تو را خواهمت ای برگ گل یاس... یا حاصل من وصل شود یا که بمیرم مو نیست که بر چهره رها کرده ای ، ای خوب... این دام بلا باشد و من صید اسیرم تو معدن عشقی و سخاوت به وجودت... من نیز گدایی که به عشق تو فقیرم من نوکر و دربان تو و درگه ات ای یار تو سرور و سالار و شَه و تاج و امیرم از بهر خدا یا که ثوابش نظري کن... زیرا که به درگاه تو من طفل صغیرم ای کاش بگیرم ز کف پای تو خاکی... با این دو لب غم زده ء زار و حقیرم "عاصی" ❤️🌹
. خدا وقتی تو را می آفرید از جنس لیلا ها گمان هرگز نمی بردم که واویلاترین باشی...
•❤️• ما با دلمان هنوز مشکل داریم صد سنگ بزرگ در مقابل داریم  معشوق خودش می برد و می دوزد انگار نه انگار که ما دل داریم