میجویمت به نام و نشانی که نیستی
دیرآشنای من ، تو همانی، که نیستی
نزدیکتر ز تو به توام این عجب که تو
دور از منی و خویش ندانی که نیستی
میجویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در کوچههای دل، به گمانی که نیستی
شبگرد کوچههای خیالم، به جستجو
آیم به آن محل و نشانی، که نیستی
طبع غزل سرایی من، لال میشود
در بین واژهها و بیانی، که نیستی
سرشارم از خیال سرودن، اگرچه باز
تو باعث همین هیجانی، که نیستی
احوال من نپرس، که اقرار میکنم
حالم بد است، مثل زمانی که نیستی
#قیصر_امین_پور
عشق من طرح چلیپایی است، تصویرش کنید
سرنوشت من معمایی است، تفسیرش کنید
خواب آوار و دوار و دار، یکجا دیدهام
عمر من آشفته رویایی است، تعبیرش کنید
در هم آمیزید عشق و مرگ را در کاسهیی
جوهری سازید و آن گه، نام تقدیرش کنید
دل که با صد رشتهی جادو نمیگیرد قرار
تاری از گیسوی او آرید و زنجیرش کنید
عمر من در شب نشست و عشق من در مه شکست
قصهام این است و جز این نیست، تحریرش کنید
این سحر گه نیست، ایمان در امان دارید از او
این شب است ای عاشقان صبح، تکفیرش کنید
کاسهی خورشید روشن نیست این تشت لجن
جا به جا در چاه ویل شب، سرازیرش کنید
منتظر مانید با آیینهها در سینهها
چون که صبح راستین رخشید، تکثیرش کنید
#حسین_منزوی
«از هم آغوشی تو» در بغل خواب و خیال
تا مُجاور شدن ِ خاطره و فرض ِ محال
عشق وقتی بشود یک طرفه خواهی دید
تو و یک عمر ندامت، تو و یک عمر سوال
من همانم که به شوق تو به پرواز رسید
گرچه پرواز نمی شد بخدا بی پر و بال
می زدی سنگ به زخم ِ دل و یک کوه ِ غرور
سنگ بر زخم چه باشد؟ تَرَکی روی سُفال !
تا نمک سوز شود، زخم دلت می فهمی ....
تاب شلّاق ندارد، بدن ِ نرم ِ غزال !
دل من چیست برای تو؟ بگو، راحت باش!
آفتابی ست که آرام رَود رو به زوال؟
صبر کن! حق بده_دیوانه شدن_نیست بعید
وقتی از دوری عشقت، بشوی مالامال ...
#سارا_صابر
چقدر امشب بر آن هستم که از آغاز بنویسم
از آن اول – تلاقی مان – دوباره باز بنویسم
از آن وقتی که پیش از من خدا را مست می کردی
تبارک گوی چشمت را چه بی آغاز بنویسم
طلوع خلسه ی شوقی میان رعشه ی گفتن
تو را چون ذکر می خوانم ، شبیه راز بنویسم
جهان را سایه ای باشم که چشم از تو بپوشاند
به جای واژه ی زیبا، تو را اعجاز بنویسم
تنت شرجی، رطب ؛ آغوش گرمت ساحل کارون
چقدر امشب سزاواری، تو را ” اهواز ” بنویسم
نمی خواهم کسی باشم، دو تا “تو” جای “ما” بنویس
قلم را باز بردار و در این ایجاز بنویسم
کمی آغوش مهمان کن به جای مقطع شعرت
خرابم کن؛ خرابم کن، دوباره باز بنویسم
#ایمان_عباس_پی
نازنینا! گوش کن؛ شعر حقیر تازهایست
در گلوی این نِیِ تنها، نَفیرِ تازهایست
شعر میگویم به امّیدی که میدانی خودت
تا به آن مقصد رسم، این هم مسیر تازهایست
هر که میبیند مرا احوالپُرست میشود
نام ما شاید مراعاتالنظیر تازهایست
من به خود میگویم "او"، او نیز میگوید به خود
این زبان اختصاصی را ضمیر تازهایست
هر که را میبینم اینجا کشتهی عشقِ کسیست
یک بلای دیگر آمد، مرگ و میر تازهایست
راه دلهای گرهگیرِ بدنها بستهاست
عشق در این دوره اما دستگیر تازهایست...
#آرش_شفاعی
بـرگـرد ڪـه من نذر ڪنم بر تو تنم را
فرشینه ڪنم زیـرِ قـدومـت وطنم را
برگرد ڪه من پیش غزلدخت نگاهت
ڪـوتـاه ڪـنم شعر و ڪلام و سخنم را
برگرد و زِ دستانِ غم و اشک رها ڪن
چشمانِ بهخـاڪِ قـدمت بوسهزنم را
گلبرگِ تنت را به تنم ڪن ڪه به یُمنش
بـیـرون ڪـنـم از بـاغِ تـنـم پیرهنم را
بر روے تنم حل شو و آغوش بپاشان
تا حلـقه ڪنم بـر تـن و جانت بدنم را
قفل قفسم را به لبت بشڪن و آنگاه
بنشین وببین سویِ جنون پر زدنم را
#مجتبی_خوش_زبان
♥️
یه جایی هم #جبران_خلیل_جبران مینویسه؛
سلام بر کسانی که معنی عشق را میدانند ولی محبوبی ندارند...♥
هر از گاهی که هم از هر نگاهی بی گناهی
و هم در محضر قاضی نداری یک گواهی
به هر حالت تمسک میکنی اما همیشه
نمیدانی که محکومی به علت های واهی
یقین داری به تنها شعر خوانی های عاشق
خودت هم خوب میدانی برایش تکیه گاهی
سرانجام همین دلبستگی ها هم جدایی است
ولی پیوسته درگیری که می خواهی نخواهی
به یک سو میخوری حسرت پریشانی به یک سو
در این سو سو وزیدن ها نکِش کبریتِ آهی
به آتش میکشی دار و ندار عاشقی را
تصور میکنی بردی ولی در اشتباهی
#سید_طباطبایی
این گریه های بی سخن اشکال دارد
یا این که چشمان حسن اشکال دارد؟
هرروز می شوئی سه دفعه پیرهن را
مادر،مگر این پیرهن اشکال دارد؟
وقتی که می دانی کسی پشت دری هست
پس با لگد وارد شدن اشکال دارد
دست مرا بشکن،ولی دست علی را
بستن جلوی چشم من اشکال دارد...
آیا نمی دانی که با این دست سنگین
سیلی زدن در گوش زن اشکال دارد؟
درشب تنی را دفن کردن مشکلی نیست
دفن جنازه بی کفن اشکال دارد
یک جای دیگر هم زن غساله می گفت:
من مطمئنم این بدن اشکال دارد
***
یک لحظه فکرش را بکن که مادر توست
حالا بگو:لطمه زدن اشکال دارد؟
#مصطفی_خرسندی
او میرود دامنڪشان من
زهر تنهایی چشان....
دیگر مپرس از من نشان،
ڪز دل نشانم میرود...
#سعدے
خون مگر پاک کند خونِ دلِ ریخته را
غیر مثله شدنش ، راه تسلایی نیست
تیغ بردار بزن، رقص کنان خواهد رفت
هیچ جان دادنی اینقدر تماشایی نیست
#جواد_صارمی
سوره ی واليل من برخيز و والفجری بخوان
دل شبستان است بسم الله الرحمن الرحيم
#مهدیجهاندار
بهار:
اين خيلي قشنگه : همه تون تو پستا تون بزارید.
ازطرف خدا،،
🎆 عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
🎇 از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
🎆 گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
🎇صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی
🎆 جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
🎇 از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
🎆 گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
🎇 بر بخشش بی منت من هم گله کردی
🎆 با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
🎇 خواهان توأم، تویی که از من گله کردی
🎆 هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
🎇 با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
🎆 صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
🎇 از صحبت با مونس جانت، گله کردی
🎆 رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
🎇 با این که نماز تو خریدم، گله کردی
🎆 بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
🎇 بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
🎆 از عالم و آدم گله کردی و شکایت
🎇 خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..
همیشه شکر گذار خدا باش , و به آنچه داری قانع و شاد باش,
شکرت خدا🌹🌹🌹
♥️
🎀 🎀
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر
هیچ یک! من چو کبوتر نه رهایم، نه اسیر
#فاضل_نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه عکس زیبای ضریحت
میان قلب عاشق قاب دارد
#بانو_نگین_نقیبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔✨
#شب_زیارتی_ارباب
🎙 سید رضا نریمانی
✨منم اون حسرتیه حرم ندیده...
توی زندگیش به غیر غم ندیده...
🔅السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
#شب_جمعه
آقای کاظم بهمنی یه شاه بیت خیلی قشنگ دارن که میگه:
دلبرت هر قدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا می کند
خوانش غزل۳۳۹.mp3
1.14M
غزل شمارهٔ ۳۳۹
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو
ز گنج خانه دل میکشم به مخزن چشم
سزای تکیه گهت منظری نمیبینم
منم به عالم و این گوشه معین چشم
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم
نخست روز که دیدم رخ تو دل میگفت
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم
به بوی مژده وصل تو تا سحر شبِ دوش
به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
به مردمی که دل دردمند حافظ را
مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم
#حافظ_خوانی
#با_صدای
#استاد_غلامعلی_امیرنوری