eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاکِ دل آن روز که می‌بیختند شبنمی از عشق در او ریختند دل چو به آن قطره غم اندود شد بود کبابی که نمک‌سود شد دیده‌ی عاشق که دهد خونِ ناب هست همان خون که چکد از کباب ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
فرقی نداشت دیشب و امشب برایِ من  جز آنکه بر نبودِ تو یک‌شب اضـافه شد.. ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
وقتى كه واجب گشته جان دادن برايت حكمش چرا "حَىِّ على خيرِالعَمل" نيست؟! ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
بنده را گستاخ می سازد حضورِ دائمی مرحمت کن، گاه‌گاه از خویش غافل کن مرا... ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈گ
﷽ براےدیدن دلبر،همین دو دیده بس است دلیل این همه دورے،فقط هوا،هوس است هزار بار گفته ام اینرا دوباره میگویم جہان بی تو حبیبا به مثل یک قفس است لاادری 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
با دلم چشم سیاهش سر غوغا دارد جنگ دیوانه و مست است،تماشا دارد
بی‌‌تو دنیای من از مرگ غم‌انگیزتر است بعدِ نوروز چرا زنده بماند ماهی؟
‌از من، دِلا رمیدی و رام کسی نه‌ای ای هرزه‌گردِ گم‌شده، جویای کیستی
عریان‌ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار این شهر، بی‌نقاب قبولم نمی‌کند
زیبایی ات من را به یاد آن زمان انداخت روزی که چشمت چایی ام را از دهان انداخت تخم سکوت افتاده در بازار مسگرها چشمان تو یک شهر را از آب و نان انداخت دزدانه آمد هر سحر از بام تان بالا خورشید را آن چشم ها از نردبان انداخت ابرو کشیدی آهوان خسته رم کردند بهرام در غاری خزید آرش کمان انداخت من از قلم افتاده ای بودم که چشمانت نام مرا در کوی و برزن بر زبان انداخت هر جنگجویی که شبی مهمان چشمت شد از ترس جانش صبح زین بر مادیان انداخت مردان هنوز از رنج های ایل می گویند... روزی که چشمت لرزه بر اندام انداخت! 💔💔💔
من که اصرار ندارم تو خودت مختاری یا بـمان یا که نرو یا نگهت می دارم
نه میخندد ،نه می گرید،نه می ماند ،نه میمیرد چه کردی با دلم ...دیگر ندارم اختیارش را ...!
سلام علیکم "محمد تقی" که یارت نکو و عدویت شقی تو یک "عارفی" آن" اهل ادب که شعرت بود همچو نقل و رطب خوش آمد بگویم به تو این مقال بود راه تو سوی علم و کمال "عاصی" 🌹🌹🌹
. و علیکم السلام و رحمة الله ارادتمندم همچون شما هنر ندارم؛ اما نتوانستم لطف و محبت شما را بی‌پاسخ بگذارم. و علیک السلام عاصی جان بلبل نغزگوی خوش‌الحان داری احسان و لطف بر بنده شدم از نیکی تو شرمنده همچنان‌که ره تو عصیان نیست پیشۀ بنده نیز عرفان نیست لیک در آسمان شعر و ادب بوده‌ام گاه کمترین کوکب شعرهایم اگرچه شعر دری است لیک از حکمت و کمال بری است دل من شد غلام اهل ادب تا کند خادمی در این مکتب مست شد جانم از خوشامد تو من تکم پیش نمرۀ صد تو این بداهه اگر چنین گفتم بر تو و طبعت آفرین گفتم می‌کنم دیگر این سخن کوتاه کوه فضلی و بنده همچون کاه چشم بد از تو دور باد ای دوست دل و جانت همیشه شاد ای دوست 🍃🌺🍃🌺🍃🌺
آبادی شعر 🇵🇸
. و علیکم السلام و رحمة الله ارادتمندم همچون شما هنر ندارم؛ اما نتوانستم لطف و محبت شما را بی‌پاسخ ب
احسنت به این طبع و به این ذوق لطیفت احسنت به این نکته زیبای ظرفیت احسنت به این حد تواضع به مرامت شیرین چو عسل یا که شکر بود کلامت خواهم ز خدا بهر تو ای دوست سلامت هم اهل دل و عاشقی و اهل کرامت "عاصی" 🌹🌹🌹
🍃 غبار خاک پایت را نسیم آورد تـا تهران بنا کـردنـد بـازار طلای سبزه میـدان را
ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ؟ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ! ﺗﻦ ﺗﻮ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ.. ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ...!🚶‍♂🌿
چه خوش باشد سلامی رو به مرقد چه در کرب وبلا یا شهر مشهد چه خوش باشد ملایک اول صبح رسانند این ارادت را به مقصد
شد گوشه‌نشین خال تو در کنج لب، آری کارِ همه دل سوختگان، گوشه نشینی‌ست
من صید غم عشوه نمایی که تو باشی بیمار به امید دوایی که تو باشی لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم در سایهٔ میمون همایی که تو باشی از بس که ملایک به تماشای تو جمعند اندیشه نگنجد به سرایی که تو باشی خورشید به گرد سر هر ذره بگردد آن جا که خیال تو و جایی که تو باشی عرفی چه کند گر به ضیافت بردش وصل با نعمت دیدار گدایی که تو باشی عرفی_شيرازی
را آنی است در خوبی.... که هر کس آن نمی داند....
ساعتِ عمر مــن افتاد و دگر کار نکرد هیچ کس یادی از این ساعتِ بیمار نکرد
از کجا این همه زیبا بلدی حبس کنی دل دیوانه‌ی ما را وسط سینه‌ی خود ...
قصه ای نیست که -حتی شده در آخر آن- بوی یک یوسف گم گشته به کنعان نرسد عشق احساس خطر کردن و رفتن به رهی ست که در آن هیچ سری ساده به سامان نرسد! غلامرضا_طریقت
🍃 در کنار پنجره فولاد هر کس می رسد کربلا را در خیال خود تجسم می کند