گر ببينى ناكسٖان بالا نشينند، عيب نيست
روى دريا كف نشيند، قعـر دريا گوهراست
#صائب_تبریزی
آرام دل مرا بخوانید
بر مردم چشم من نشانید
آوازهٔ عشق من شنیدید
اندازهٔ حسن او بدانید
چون صورت روی او بدیدید
الحمد و ان یکاد خوانید
از دور در او نگاه کردن
انصاف دهید کسی توانید
از دیده و جان و از دل و تن
این خدمت من بدو رسانید
ای خوبان او چو آفتاب است
در جمله شما باو چه مانید
عشق انده و حسرت است و خواری
عاشق مشوید اگر توانید
#حسن_غزنوی
🌾🌸🌾
مثل پیچک به تو پیچیده ام و دلتنگم
بین ما هیچ نبوده ست به جز "ما نشدن"
#حسین_دهلوی
🌾🌸🌾
هر غزل را گفتهام در وصف ِ تو بینقطه بود
جورِ هر یک نقطه را هر قطره اشکم میکشد
#محمود_افهمی
ز وداعت به دل آمد غم یک عمر فراق
چون وداعِ تو چنینَست، فراقت چونَست!
#وصال_شیرازی
کاش جام عمر او هرروز خالی تر شود
هرکه خالی کرده است از یار آغوش مرا
#حسین_دهلوی
بر زبانت مدتی حرف فراق افتاده است
آنچه میترسیدم از آن، اتفاق افتاده است
#حسین_دهلوی
بخشی از قصیده ی مدح مولا علی علیه السلام، از قلم حقیر:
🌿🌿
کمرشکسته و غمگین و داغدار قلم
شبیه من شده آشفته و خمار قلم
برای وصف تو، قحطی واژه شاهد بود
که من به دست گرفتم هزار بار قلم
چقدر فاصله بین من و تو بسیار است
خدا کند بشود دست روزگار قلم
نگفتن غم دل با حبیب، دشوار است
اگر شده ست چنین لاغر و نزار قلم
میان نامه اگر باز دست من خط خورد
ببخش! حرف تو شد، گشت بیقرار قلم
بگو چگونه بگویم، که سال ها گویی
برای وصف تو افتاده در حصار قلم
چه بیت ها که نوشتیم و خط زدیم و نشد...
به قصر معنی آن شه، نیافت بار قلم
شهی که فاتح ملک فصاحت سخن است
به دست گیرد اگر جای ذوالفقار، قلم
شهی که در پی دست عنایتش، عمری ست
نشسته خون به جگر؛ چشم انتظار قلم
همان کسی که ز انواع فضل و حسن و صواب
ردیف کرده برایش خدا هزارقلم
سیاه مشق کنم فضل او، اگر بدهند
به من هزار مرکب، سپس هزار قلم
غزل مباد بگویم ز خال و خط رخش
که مات ماند از آن نقش و آن نگار قلم
نگاه شاعر من شاهد است در این شعر
به ثبت نام علی دارد افتخار قلم
خوشا کسی که به راه صواب مایه گذاشت
خوشا که سر بسپارد در "این" قمار قلم
بر آن سرم به قیامت رسد سرودن شعر
اگرچه طبع روان است، نیست یار قلم
در انتظار سوار مدینه، بهر صله
بیاد سجده ی آن ماه، خون ببار قلم!
بخواه حسن طلب را از او که خواهد کرد
دو دست غاصب و ضارب، به ذوالفقار، قلم
امید آخر من در قیامت این شعر است
که خوش زده ست از آن شاه شهسوار، قلم
#حسین_دهلوی
فِـراق و وَصـل اگَـر سَـرد و گَـرمِ ایـن دُنیاست
عَجیب نیست ڪه دِل ڪاسهای پُر از تَرَڪ است
#سید_سعید_صاحب_علم
ای زلف مسلسلت بلای دل من
وی لعل لبت گره گشای دل من
من دل ندهم به کس برای دل تو
تو دل به کسی مده برای دل من
#ابوسعید_ابوالخیر
حالِ مرا هرکس که میپرسد بگو: خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخمها کاری ست
#حسین_دهلوی
از آنچه بوده ایم، چه مانده ست در بساط؟
جز جامه ی دریده و رنگ پریده ای
طعم جنون چشیده، پریشان سخن شدیم
چون شاعر معاصر دیوان ندیده ای!
#حسین_دهلوی
لذت این مرگ را آرام در کامم بریز
این که زجرم میدهی از زخم کاری بهتر است
#حسین_دهلوی
با اشک میخورم مِی و بر من حلال باد
آبِ حرام خویش٬ که با آب شستهام...
#حسین_دهلوی
در دلم غوغاست؛ اما رازداری بهتر است
چشم می دوزم به در... امیدواری بهتر است
#حسین_دهلوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خویش را در جادهای بیانتها گم کردهام
بعد تو صدبار راه خانه را گم کردهام
من غریبافتادهای بی تکیهگاهم؛ سالهاست
کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کردهام
از عبادتهای حاجتمند خود شرمندهام
گاه میبینم تو را بین دعا گم کردهام!
شیشهی عطرم که حیران در هوایت مدتیست
هستی خود را نمیدانم کجا گم کردهام
زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟
گندمی را زیر سنگ آسیا گم کردهام...
#حسین_دهلوی
از من چه ماندهاست در این کارزار عشق؟
زخمی بهروی پیکرِ برباد رفته ای...
#حسین_دهلوی
شمع جانم را شبی آتش زدی در بین جمع
خوب میدانی کجا باید بسوزانی مرا...
#حسین_دهلوی
از آن زمان که رقیبم به حال من خندید
ندیده اشک مرا هیچکس، مگر نامه
به حکم غیرت من، چون که نام توست بر آن
نمی شود بسپارم به نامه بر، نامه
#حسین_دهلوی
کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم
گوهری بی قیمتم؛ انگشتری پیدا کنم
عکست از اشک روان من مکدر شد؛ ببخش!
می روم سنگ صبور دیگری پیدا کنم
کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است
سخت می ترسم؛ مبادا لنگری پیدا کنم!
#حسین_دهلوی
"به روی نامههایت قطرهٔ اشک است غمگینی"!
تو می پرسیدی و با چشمِ خون انکار میکردم
#سجاد_سامانی
خطوطِ چهرهی من٬ شرحِ حالِ عاشقی است
نگاه کن که پس از «او» چه خواندنی شدهام!
#حسین_دهلوی
این زن ڪه دستش را رها ڪردی
قسمت شـده مـرد خـودش باشد
چـشم از هـمه عـالـم بــپوشاند
فڪرش پی درد خـودش باشـد...
#مریم_قهرمانلو