eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شده از کار مسلمانی ما شیطان شاد رمضان آمد وما پشت به راهیم هنوز شیخ ذکر عملی کو که بگیری دستی در عبادت من وتو گرم گناهیم هنوز ربنا خواندن ما هم ثمرش دنیاییست در پی ماه همه راهی چاهیم هنوز
در شبِ اوّلِ این ماه، سه نیّت دارم: اوّلش آن که به دل، مِهرِ تو را می‌کارم نیّتِ دوّم و سوّم جهتِ تأکید است که تو را دوست‌تر و دوست‌ترت می‌دارم.
به اذن عالی اعلی ، به احترام علی شروع می کنم این ماه را به نام علی ببخش با عجله ، دست خالی آمده ام شنیده ام که مهیّاست بار عام علی چقدر نان شبش را به سائلان بخشید دلم خوش است به لطف علی الدّوام علی
اینجا شکسته قاعده ها را ضریب عشق مستی نکرده از تو خماری کشیده ام
تو... آرزویِِ قُنوتِ نَمازِ مَن شُده‌ای...
رفتی و در گذر ثانیه های بی رحم یک دهن گریه برای غزلم باقی ماند
اِعلام نمایید میانِ همه یِ شهر در شِعر به یک حضرتِ مَعشوقه نیاز است
با انار سرخ لب هایش فریبم داد و من روزه خواری هم اگر کردم گناهش پای عشق!
کمی آلوده بر بغضم، کمی سرگرم طوفانم کمی ابری، کمی تا قسمتی دلتنگِ بارانم صداقت پیشه کردم، ساده بودم سادگی کردم که قلبم جار زد احساس را در چشمِ گریانم...
تا کی به دور از روی تو زاری کنم در کوی تو گشتم به جستجوی تو تا جان دهم به بوی تو...
... آمدم سرزده بی حرف و سخن خسته ام خسته ز آلوده شدن به بزرگیت نظر کن نه به من من شکستم دل تو! تو نشکن تو بزرگی و حقیرم العفو! باز تحویل بگیرم العفو!
غافل بودم اگر چه ماه شعبان یک بار دگر خدا فرستاد اَمان تا خواست زمینم بزند عصیانم اینبار به یاریِ من آمد رمضان ۱ رمضان ۱۴۴۳
چه فرقی میکند من چند سر قلیان عوض کردم برای قهوه چی ها مرد خاطر خواه تر, بهتر...
غیرِ تو،با همه بیگانه شدن را بلدم ‌
من هستم و دوباره دلی بی قرار تو این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو منظومه ی بلند غزل های ناز من! خورشید هم ستاره شود در مدار تو زیبا ترین تغزل بارانی منی می بالد عاشقانه غزل در بهار تو عطری نجیب می وزد از واژه های من هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات باشد که بی بهانه شود در کنار تو جایی که عشق نیز دچار تو می شود از من عجیب نیست شوم بی قرار تو
اندازه ی هفت آسمان غم دارم ابرییم و بیت های نم نم دارم در کافه ی شعرهای دلتنگی خود با طعم خیال،چای خوش دم دارم هنگامِ دِروی گندم احساسم موسیقیِ نابِ جانِ مریم دارم لبخند که میزند دلم می لرزد دل نیست!درونِ سینه ام بم دارم از برزخ خاطرات من دور شوید با هیزم لحظه ها جهنم دارم زیرِ لحدِ سکوت، در گورِ زمین افسوس که مرگِ زود و مبهم دارم نیلوفرم و به دور خود میپیچم دلتنگم و روزگارِ دَرهم دارم در خیمه عشق روضه میخواند غم هر ثانیه در خودم محرم دارم ای جنگل شعرهای انبوهِ سرم لطفا دو سه خط هوا!نفس کم دارم
👌👌👌 عالی هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک مرا امید وصال تو زنده می‌دارد وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک نفس نفس اگر از باد نشنوم بویت زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک بِضَربِ سَیفِکَ قَتلی حَیاتُنا ابداً لِأنَّ روحیَ قَدْ طابَ اَنْ یَکونَ فداک عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند به‌قدر دانش خود هر کسی کند ادراک به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک 🍃
شادی زیاد بود ولی مثل غم نشد غم چون تو را به یاد من آورد، کم نشد در این مسیر ،گاه به انصاف گفته‌ام خواست ولی همقدم نشد بی‌ چشمداشت دادم و بردی، اگر نه اوه! آن‌قدر بخشش است که نامش کرم نشد عشق است و باختن! تو هر آن‌قدر برده‌ای یک از شمارِ آن‌چه که من باختم نشد گفتم که پیر می‌شوم از یاد می‌روی مویم سفیدتر شد و تو کم نشد سوگند می‌خورم به تو ای عشق! غیر تو هر اسم اعظمی که شمردم قسم نشد شعری که استخوان تو را نشکند نگو من یک غزل نگفتم و دستم قلم نشد
دنیا ندارد آنکه ز جان عاشقت شود ارزان مشو اگرچه جهان عاشقت شود ای دل در این جهان که نمیفهمدت کسی خوش باش اگر چه نیش زبان عاشقت شود از بخت خود که مطلعی هرکه آمده تنها در ابتدای دهان عاشقت شود دل دادگی خطاست به چشمان پر طمع سگ هم برای تکه ی نان عاشقت شود
هرچند بوده از سحر بیتاب چشمم بایاد چشمت میرود در خواب چشمم
پرسید خوبی خواستم آری بگویم چشمم دهان واکرد و اشکم شد جوابش
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد
من پریشانِ تو اینجا، و خدا میداند تو کجا؟ در پیِ که؟ از چه پریشان هستی..؟
تا تو رفتی غزل از چشم قلم جاری شد نام زیبای تو بر صفحه، قلم کاری شد تا سحر ساجد محراب خیالت بودم خواب دوشینه‌ی من طعمه‌ی بیداری شد می، شده بی تو پرستار دل بیمارم بی تو دل مرتکب درد خودآزاری شد! هر شب از چایی احساس تو مینوشیدم تا سحر قسمت من قهوه قاجاری شد هرکجا مینگرم فاجعه‌ی رفتن توست بی تو هر ثانیه یک صحنه‌ی تکراری شد لحظه‌ی رفتن تو، بدرقه‌ی اجباری مثل یک روزه‌ی باطل دم افطاری شد