eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تُرا صَدبار اگر بینم، همان «مُشتــــــــــاق دیدارم» تهی چشمی به گوهر ڪم نمی گردد ترازو را
گوشه ای دنج و تو و یک جام مِی قدری گناه از خدا چیز زیادی را مگر می خواستم؟
شد معنیِ بهشت و جهنم برای من ... دوران با تو بودن و دورانِ بعدِ تو
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی‌دیدی جفاهای چنین از خوی او هرگز نمی‌دیدی سخن‌هایی که در حق تو سر زد از رقیب من گرت می‌بود دردی سوی او هرگز نمی‌دیدی بدین بدحالی افکندی مرا ای چشم تر آخر چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور می‌گشتی که زین‌سان غیر را پهلوی او هرگز نمی‌دیدی ترا سد کوه محنت کاشکی پیش آمدی وحشی که می‌مردی و راه کوی او هرگز نمی‌دیدی
روزگاری ست که منطق شده سرمایه ی ما بس که نادیده گرفتیم دلی را که گرفت
ای بی‌سبب اسیرکُشِ بی‌گناه‌سوز پرسند اگر به حشر سبب را چه می‌کنی؟
چـنان مشغـول یـادت شـد دل مـن که رفـت از خاطـرم فـقر و نـداری
مذهبی هستم ولی پایش بیفتد میزنم دل به دریای خزر،این جرم سنگین من است😢 والا فکر کردین دل به چه دریایی می‌زنیم ما🤨
روسری وقتی کنی بر سر چه زیبا میشوی من یه تار از موی بورت را نبینم خواهرم😊 امر به معروف طور
دل می‌بری و روی نهان می‌کنی چرا؟ خود می‌کشی مرا و فغان می‌کنی چرا؟ گــــر در کمین کشتن عشاق نیستی تیر کـــرشمه را به کمان می‌کنی چرا؟ گـــر در خیال مرهم دل‌های خسته‌ای آن تار طره مشک‌فشان می‌کنی چرا؟ اين تير غمزه را دل من مايل است و بس اين تير را دريغ ز جان می‌کنی چرا؟ چون چشم التفات تو با حال دیگری است اشک مرا ز دیده روان می‌کنی چرا؟ تا‌ چند روی خویش نشان می‌دهی به خلق راز  مرا   ز  پرده  عیان  میکنی  چرا ؟
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند
مثل آن پرچم سبزم که رها در باد است که گرفتار تو مانده است اگر آزاد است مثل این قافیه گل می‌کنم آن وقتی‌که شاعرت در غزلش زائر گوهرشاد است حال من حال جوانی است که در پای ضریح مبتلا مانده به یک کوری مادرزاد است راستی پای ضریحت چقدر بنشیند؟! نامه‌اش دیرزمانی است که تو افتاده است از سه باری که قرار است یکی هم کافی است احتیاجی چه به رو کردن آن اسناد است آهویی آمده با پای خودش در دامت این چه صیدی است که دلباخته صیاد است به طمع آمده‌ام، باز عطش آوردم به امیدی که بنوشانیم آبی با دست آنقدر حرف زیاد است، خودم خسته شدم خوب شد حوصله‌ی پنجره از فولاد است
رقیبان صد سخن گویند و یک یک را کنی تحسین چو من یک حرف گویم، گوییم بسیار می‌گویی... 😔
همه شب با دل دیوانه خود در حرفم... چه کنم ، جز دل خود نامه بری نیست مرا!
تو گل ناز منی گر همه خار جگرند باش با من که همه رهگذران می‌گذرند
اگر این داغ جگرسوز که بر جان منست بردل کوه نهی سنگ به‌آواز آید...
گر نریزد عشق، خون عقل را، از عجز نیست داغ نامردی است خون صید لاغر، تیغ را
پنجشنبه ها ؛ به خاڪ دلم میروم به بغض شعری زِ عشق، از غمِ تو خیرات میڪنم ...
برایت‌شعر‌می‌خوانم‌نگاهم‌می‌کنی‌تنها از‌اول‌هم‌نباید‌دل‌به‌عکسی‌کهنه‌می‌بستم
حال من حال مریضی ست که در کشتن او درد و درمان و طبیبش همه همدست شدند
اگر "خط" خوشی دارم تمام علتش این است... که "خط" چشم هایت را همیشه "مشق" میگیرم
مفهومِ هر نوشته و تصویر و خط تویی حدِّ اقلّ و اکثر و حدِّ وسط تویی غیر از تو هیچ نیست به جسم و روانِ من حس می کنم تمامِ وجودم فقط تویی.
خیالِ از تو نوشتن نداشتم امـا رسید یاد تو از ره، قلم بهانه گرفت
در عشق دو چیز است که پایانش نیست اول سر زلف یار و اخر شب ماست...
نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه!
‏چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی چون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنی 🚶🏿‍♂
مرایک‌باردیگرگوش‌کن‌از‌عشق‌می‌گویم زبان‌ِچشم‌هایم‌را‌نمی‌فهمی‌مگر‌جانم؟!
من که آواره شدم حال کجا آباد است مثل بیمار‌ ضعیفم به دلم فریاد است تلخ کردید چرا کام مرا جای عسل کوه کندم غم شیرینِ دلم فرهاد است اشک در گونه‌‌ و چشمم به عطش خشکید باز زندگی در نظرم مرگِ چروک افتاد است دکترم با پدرم بر سرِ اهدا بحث کرد زود امضا بده سید شبمان میلاد است عضو سالم به فلانی و فلانی بنویس چشم ها منتظرانند که آن میعاد است‌ معترض شد پدرم گفت که امضا نکند آنکه در بستر و بیجان شده هم اولاد است 🌸آنقدر حرف زیاد است خودم خسته شدم خوب شد حوصلهٔ پنجره از فولاد است🌸 رفته ام تا دم مرگم که نجاتم دادند مرده بودم که شفایم همه در اسناد است تا توسل به رضا کرده همانجا پلک رفت مرگ گویی که خجالت زده از بنیاد است در کما،دیدهٔ بیدار کمی نور بدید مرتضی را به رضاجان بخدا امداد است من هنوزم که دلم میل حرم میکُنَدش دعوتم میکند آقا به حرم....استاد است