eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گرچه با مدرک، شعورِ هیچ‌کس بالا نرفت طبق رسم این زمانه جُزوه هایت را بخوان!
سینی چای و گل و مردی که مانند تو نیست یک دل مرده که دیگر گیر و پابند تو نیست بین جمعیت صدای خنده ات پیچید و بعد.. تا سرم چرخید دیدم حیف! لبخند تو نیست النکاح سنتی!آیا وکیلم من؟بله! زیر لب با بغض گفتم این که پیوند تو نیست با عسل کام من بیچاره شیرین تر نشد.. تلخ میبوسم لبی را که لبِ قند تو نیست تو قسم ها خورده بودی می رسی روزی به من آااای این کابوسِ واضح مثل سوگندِ تو نیست بعد از این باید فراموشت کنم! از این به بعد... شاعرِ این شعر غمگین آرزومند تو نیست کودکی آشفته را هم چندسالی بعد از این می فشارم سخت در آغوش و فرزند تو نیست می پرم از خواب و یادم نیست چیزی را جز... سینیِ چای و گل و مردی که مانند تو نیست
این مجازی که محیط فاسدش روزمان را بدتر از شب می کند گاهگاهی فـــایده هـم می دهد بی شعــوران را مودب می کند از بیـــــــــان بیشتر عفوم کنید یار زیرک فهـــم مطلب می کند ✍ ✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در هــــوای اربعینت اشک می بارم حسین! باز افتاده به تو از بخت خوش کارم حسین! جان اکبــــر جان قاسم جان عباست نزن دست رد بر سینـــه‌ام، من آبرو دارم حسین! 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ✍ 🌴🥀🌴
از آن سکوتِ پر از گفته‌ی نهان، پیداست دل تو مردِ «به عشق اعتراف کردن» نیست
عشقم تو که شب بخیر گفتی رفتی این موقع شب چرا تو بیداری هان؟ با واهمه دست و پای خود گم کرد و گیج و هپروت گفت چه فرمودی،جان 🤦‍♂
من در شب بی ستاره خفتن گفتم در حسرت شب بخیر گفتن خفتم چون مثل غزل تو غنچهٔ گل هستی من با تو برای گل شکفتن جفتم
از پدرم شنیده ام، ازپدرش شنیده که طرز نگاه کردَنت باعثِ لَرز و تَب شده دخترخان! چه کرده ای با همه اهل دهکده اینکه حدیثِ چَشمِ تو "سِلسِلةُ الذَّهَب" شده؟!
دوستت دارم و هرشب به خودم میگویم: او تو را دوست ندارد بخدا! باور کن..
به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش...
گفته‌ ام بارها و می‌گویم بی وجودش حیات مکروه است همه‌ی عمر تکیه‌‌گاهم بود پدرم نام کوچکش کوه است!
حب الحسین یجمعنا یعنی ایران عراق بود و عراق ایران
برسانید به گوشش که دلی را که شکست و غروری که ترک خورد، حلالش باشد..!
اینقدر با بخت خواب‌آلود من لالا چرا...
بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار! تو هم اِی آیینه از دیدن من بیزاری...
یک طرف رنج فِراق و یک طرف بیمار عشق یک دل تنها چه سازد با دو، دَرد بی دَوا؟
نه مرا خـواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
. خداوندا اگر جایی دلی بی تاب دلدار است نمی دانم چطور اما خودت پا در میانی کن... .
‌چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند فاضل نظری
🕊 موعظه🕊 خداوندی چنین بخشنده داریم که با چندین گنه امیدواریم که بگشاید دری کایزد ببندد بیا تا هم بدین درگه بزاریم خدایا، گر بخوانی ور برانی جز اِنعامت دری دیگر نداریم سر افرازیم اگر بر بنده بخشی وگرنه از گنه سر برنیاریم ز مشتی خاک ما را آفریدی چگونه شکر این نعمت گزاریم تو بخشیدی روان و عقل و ایمان وگرنه ما همان مشتی غباریم تو با ما روز و شب در خلوت و ما شب و روزی به غفلت می‌گذاریم نگویم خدمت آوردیم و طاعت که از تقصیر خدمت شرمساریم مباد آن روز کز درگاه لطفت به دست ناامیدی سر بخاریم خداوندا، به لطفت با صلاح آر که مسکین و پریشان‌روزگاریم ز درویشان کوی انگار ما را گر از خاصان حضرت برکناریم ندانم دیدنش را خود صفت چیست جز این را کز سماعش بی‌قراریم شرابی در ازل درداد ما را هنوز از تاب آن می در خماریم چو عقل اندر نمی‌گنجید سعدی بیا تا سر به شیدایی برآریم سلاااااااااااااام سحرتون مملو از عطر دعا و مناجات التماس_دعای_فرج 🤲 🍃🕊
روزها با فکر او دیوانه ام شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم اما من اغلب بیشتر باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست شانه می گوید که با موی مرتب بیشتر پشت لحن سرد خود خورشید پنهان کرده است عمق هذیان می شود با سوزش تب بیشتر حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است از هر انگشتش هنر میریزد از لب بیشتر یک اتاق و لقمه ای نان و حضور سبز او من چه میخـواهم مگر از این مکعب بیشتر
کباب کرده دلِ صد هزار لیلی و شیرین لبت که در عرب افکنده شور و در عجم آتش
خواستارت شده‌ام بهر کدام آمده‌اند دیگران با چه دلیلی به کلام آمده‌اند من که شاعر نشدم تا همه عشقم تو شدی شاعران با غزل نیمه تمام آمده‌اند دل به دریا زدنم با جگری شیر بشد وال‌ها سوی سواحل که مدام آمده‌اند.... قلبِ نازت متعلق به من است تا بتپد با حلالی که تو هستی به حرام آمده‌اند بندِ سربازِ نگاهم به نگهبانِ دلت از همین رو پسرانی به نظام آمده‌اند
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده اے ‌ نـوشته ها کہ تویی ! ‌ نانوشتہ ها کہ تویی ! 🌷
با تمام ابر‌های در سفر همراهِ ما گفته‌ایم از این‌که پایانی ندارد راه ما زنده‌ایم و از نظرها غالبا پنهان، بناست بر همه پوشیده باشد راز مخفیگاه ما ما کبوترهای چاهی، گاه بی‌هم‌صحبتیم هرکه دلتنگ است گاهی سر کند در چاه ما ما رفیق وعده‌های قبل و بعد خرمنیم ذرّه‌ای جریان ندارد آب زیرِ کاه ما ما غروب جمعه‌های بی‌تفاوت نیستیم در دل هرکس نمی‌افتد غم ناگاه ما ما به روی بام می‌میریم هم‌چون آفتاب بر سر پیشانی ما می‌درخشد ماه ما نعش ما پروانه‌ها را باد با خود می‌برد می‌رود از دست گاهی فرصت کوتاه ما ما سوار اسب‌های بال‌دارِ عزّتیم در زمین پیدا نمی‌شد مرکب دلخواه ما غرّشی کردیم روزی آن‌چنان‌که سال‌هاست هیچ کفتاری نمی‌آید به جولانگاه ما دل در آتش، سینه خاکستر، جگرهامان مذاب آه اگر روزی بگیرد دامنی را آهِ ما ... بهمنی
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است! بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است... دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است! جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی... تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است... ایوب پرندآور
تو زخم می زنی آن هم به که؟! امام رضا؟! امام، کار ندارد به نام، می بخشد رئوف، اوست که بر خاص و عام می بخشد به جنگِ بدخواهش آمدم ولی چه کنم؟ من انتقام بگیرم امام می بخشد! حرم ندیده چه می داند؟ این امام رئوف گدا هنوز نگفته سلام، می بخشد مجیز شاه بگو، طعنه بر امام بزن خودت ببین که از این دو کدام می بخشد همین تفاوت کافی ست بین شاه و امام که هست و نیست خود را امام می بخشد مدام توبه شکستی؟ بیا! یکی این جاست که عادت است برایش، مدام می بخشد تو زخم می زنی آن هم به که؟! امام رضا؟! که زخم های تو را التیام می بخشد؟ بزن! که زخم تو هرچه عمیق تر باشد به دوستی محبان دوام می بخشد ولی اگر که پشیمان شدی حرم باز است بیا! امام علیه السلام می بخشد محمدحسین ملکیان
بتی در شام باقی بود زینب رفت سروقتش غزلی پیشکش نواده ی دلیر ابراهیم: زینب کبرى(س) عیان می کرد راز دل، امان می داد اگر وقتش میان قتلگه، کوتاه بود و مختصر وقتش بجای درد دل، کاری مهمتر داشت بر عهده بیان عشق و شرح غم، بماند بعد در وقتش قرار این بود تا فتح برادر را کند کامل غنیمت بود در آن معرکه، از هر نظر وقتش در آن دربار و آن بازار، با اینکه معطل شد در آن "ساعات" طولانی، نشد هرگز هدر وقتش اسارت رفت فرزند خلیل الله؟ نه... هرگز! بتی در شام باقی بود زینب رفت سروقتش تبر در بر، درآورد او دمار از روز شامی ها قیامت را رقم می زد چو می شد بیشتر وقتش هرآنکس شعر خود را وقف زینب کرد طوبىٰ لـَه و گرنه بی ثمر عمرش و إلّا بی اثر وقتش محسن رضوانی
تو مال منی و من گدایت شده ام دلتنگِ شنیدن صـدایت شده ام تو رفته ای و هنوز من ،شکر چیزی نشده،فقط فدایت شده ام...