eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
بارسنگین است ومن ڪم طاقت ودنیا حسود... خم شدن را عار میدانم ، دعا ڪن بشڪنم
می رسد آنکه به دستش گره ها وا شدنی است آنکه با آمدنش نـور هویـدا شدنی است غم مخور ای دل سرگشته سحر نزدیک است شب ظلمــانی این بادیه فردا شدنی است علت دوری از یــار گنـاه است گنـاه ورنه پابوسی آن ساکن صحـرا شدنی است این همه اشک که جاری شده ، با آمدنش رودهایی است که تبدیل به دریا شدنی است هیچ امّــید نداریم به تدبیر کسی غیر از او عشق در دولت مهدی است که معنا شدنی است مادرش درس به ما داد که تنهــا و غریب پشت در ، بین گذر ، یاری مولا شدنی است منتقم می رسد و با غضب حیــدری اش انتقام گل نشکفته ی زهرا شدنی است بر سر تربت مـــادر عَلَمی خواهد زد قبر پنهان شده ی فاطمه پیدا شدنی است
ترکِ ما کردی ولی با هر که هستی یار باش مثلِ من هرگز نکن با او، کمی دلدار باش
سلامم می‌دهی اما در آغوشم نمی‌گیری برای مستحبّی، واجبی را ترک می‌گویی!
سرگرم رفاه و غرق در معصیتند هرچند بزرگ،خوار و بی شخصیتند معروف به حزب باد و در گرد علی یک مشت خواص لال و بی خاصیتند...
من و تو آن دو خطيم آری موازيان به ناچاری كه هر دو باورمان ز آغاز به يكدگر نرسيدن بود ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب است و آنچه دلم ڪرده آرزو اینجاست. ز عمر نشمرم آن ساعتے ڪه او اینجاست ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا ڪه رسید بر دلم، در دل شب خیالِ تو شعرِ شبم به عشق تو، بارشِ دانه دانه شد ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این من می‌شناسم این دل مجنون خویش را  پندش دگر مگوی که بی‌حاصل است این  جز بند نیست چاره‌ی دیوانه و حکیم پندش دهد هنوز، عجب عاقل است این گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست ای وای بر من و دل من، قاتل است این  منت چرا نهیم که بر خاک پای یار  جانی نثار کردم و ناقابل است این اشک مرا بدید و بخندید مدعی عیبش مکن که از دل ما غافل است این پندم دهد که سایه درین غم صبور باش در بحر غرقه‌ام من و بر ساحل است این ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عشق آنگونه قشنگست که خوارت نکند بــه تمنــای حقیــرانـه، دچـارت نکند عشق آنگونه قشنگست که با سنگِ مَحَک هـر کسی سر بـرسد، کسرِ عیـارت نکند ماه معشوقِ پلنـگ است حواست باشد گـربـه ی وحشیِ ولگـرد، شکـارت نکند سخنِ عشق، نه آن است که آید به زبان لب فرو بند، کـه دل حاشیـه دارت نکند منـزل و منـزلتِ عشق بلنـد است بلنـد «بـر حذر بـاش» کسی بر سرِ دارت نکند 🌾
تا به کنج لبت آن خال سیه‌رنگ افتاد نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد سیب از آسیب‌جهان‌رست که همرنگ تو شد گشت نارنج ز غم زردکه نارنگ افتاد دررهت چشم من از هفته به هفتادکشید در پی‌ات کار من ازگام به فرسنگ افتاد نرگس‌ از چشم تو چون برد حسد، کور آمد سرو با قد تو چون خاست بپا، لنگ افتاد از دل گمشدهٔ خوبش فرو بستم چشم تا مرا دامنت ای گمشده در چنگ افتاد دانم اندر دل سخت تو نکرده است اثر نالهٔ من که ازو خون به دل تنگ افتاد کرد چون همره چنگ این غزل آهنگ‌، بهار چنگ دردل زد و با چنگ هم آهنگ افتاد
از عشق گریزانم و با عشق موافق تردید قشنگیست خودانکاری عاشق از عشق به آغوش چه دردی بگریزیم حالا که غمش هم شده آرامش عاشق گفتم که در آغوش خود آرام بگیرم دیدم اثری نیست از آن آدم سابق داغ است ولی داغ قشنگیست که آن را در سینه نگه داشته ام همچو(مثل) شقایق از فرضیه تا واقعه با عشق دویدم عمری متناقض شد و یک لحظه مطابق یک لحظه نگاهم به تو افتاد و از آن روز از عشق گریزانم و با عشق موافق
شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد شب را چه گنه ! حديث ما بود دراز ... ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به دستِ آنکه نوازش شدیم، تیغ افتاد دلیل خون جگریِ من و انار یکیست! به دشنه کاریِ قلبم برس ادامه بده خدای هر دوی ما انتهای کار، یکیست... 🌱
🕊🥀🕊 نه فقط عرش حصیر قدم فاطمه است علت خلق دوعالم علم فاطمه است سر سجاده به‌جایی نرسیده است کسی هرچه دادند به ما از کرم فاطمه است ذکر یافاطمه نقش است به سربند علی یاعلی ذکر دم‌وبازدم فاطمه است به دفاع از ولی و شأن ولایت برخاست خطبهٔ فاطمه تیغ دودم فاطمه است سر نامش همهٔ اهل‌ کرم حساس‌اند استجابت به خدا در قسم فاطمه است دیگر از آتش دوزخ چه هراسی داریم؟ تا امان‌نامهٔ ما با قلم فاطمه است ظاهرا خلوت‌و خاکی‌است، ولی در باطن دل هرشیعه ضریح حرم فاطمه است سلااااااااااام صبحتون ،پرتوفیق عبادهاتون به درگه حق ،مقبول التماس_دعای_فرج 🤲 🕊🥀🕊
چه خوب شد که مرا آشنای خود کردی رفیــق دائــمیِ روضــه های خود کردی به آنچه خواسته بودم رسیده ام با تو چرا که قلب مــرا کربـــلای خود کردی 💔🥀
💚 خوش آن سپیده! که نور از خیام سبز تو گیرد خوش آن سحـر! که برآیـد به افتخـار ظهورت دعای عهد بخوانم در آرزوی قیامت سـرشـک شـوق فشــانـم به ره‌‌گـــذار ظهورت...
حال و روزم را بیا آقا ببین بهتر نشد این گدای بی وفا هم واقعا نوکر نشد درد و غمهایم زیاد و این دلم آلوده است معصیت عادت شد و از من جدا آخر نشد از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی دل ندادم به تو و این فاصله کمتر نشد توبه ها کردم ولی توبه شکستم بعد از آن این چنین بودم که درد من دوا دیگر نشد با چه رویی حاجتم را بر زبان جاری کنم من که دیدم غربتت اما دلم مضطر نشد خوب کن بدحالی ام، رو برنگردان از گدا غیر تو اصلا برای من کسی یاور نشد تو بیا کـرببلایی کن مرا آرزویی بهتر از شش گوشه ی دلبر نشد مادر ارباب ما در بستر و دردش زیاد چند روزی میشود هم صحبت حیدر نشد زینبش دیده میان شعله ها پهلو چه شد بعد از آن تب کرد و بهتر حال آن دختر نشد : بیا ای وارث حیدر که زخم سینه ی زهرا به شمشیر تو می‌گردد مداوا یا اباصالح سلام عليكم ورحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام
صلی الله علیک ایتها الصدیقه الشهیده دردهای خویش را پوشاند و برپا ایستاد داشت می افتاد اما با تقّلا ایستاد دست بر زانو گرفت و گفت ازجان یاعلی باز با عشق علی برخاست زهرا ایستاد باز شوقی تازه برپا شد درون خانه اش مادر پهلو شکسته روی پا تا ایستاد رعشه درجان داشت، می لرزیدپاهایش ولی شوق چشم کودکان را در تماشا ایستاد درد را از یاد خود برد و دوای درد شد درد ساکت شد از این طرز مداوا، ایستاد بر سر اندیشه ی الجار ثم الدار بود باز وقتی در دعا بانوی دریا ایستاد ایستادن پای نامش تا ابد تکلیف ماست اوکه سیلی خورد پای عشقش اماایستاد فاطمه آن روزکه مولای مان یاری نداشت پیش خیل دشمنان مردانه، تنها ایستاد پای غمهای علی هم مادرانه، مهربان آنکه شد بهر پدر اُم ابیها، ایستاد آه از روزی که دیگرچرخ دستاسش نگشت گویی ازگشتن از آن پس چرخ دنیا ایستاد دست زهرا سردشد دردست حیدرناگهان نبض دست زندگی در دست زهرا ایستاد این گریز روضه را می خوانم وحرفم تمام روی بازو، دست حیدر، سرد، یک جا ایستاد احمدرفیعی وردنجانی
در گوشه یِ یک اتاق منبر دارم تصویرِ به آتشِ زدنِ در دارم هر سال به یادِ فاطمه در خانه مرثیه یِ جمع و جورِ مادر دارم صلی الله علیک یا مولاتنا یا فاطمه الزهرا نوروز رمضانی
چادرِ خاکیِ او بیرقِ دربارِ علی‌ست هر که از فاطمیون بود هوادار علی‌ست روضه‌هایِ در و دیوار شهادت دادند وقتِ پیکار که شد حیدرِ کرّارِ علی‌ست اَشهَدُ اَنَّ علیّاً ولیُّ اللّه بگو نوحه‌یِ فاطمه هم ذکرِ گُهربارِ علی‌ست دستِ زهرا به کمربندِ اَمیرش گِره شد همه دیدند که همسر نَه علمدارِ علی‌ست فاطمه دستِ خدا بود علی را نَبَرند حرفِ قنفذ که شود آخرِ پیکارِ علی‌ست او زمین خورد زمین‌گیر شود شیرِ خدا ندبه و گریه کند هر که گرفتارِ علی‌ست
به خاطر آوردنت را دوست دارم چه زیبا... مرا از هم می پاشی...
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده‌دل من که قسم‌های تو باور کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زآن‌همه ناله که من پیش تو کافر کردم 🌾
آمدی در انجمن جنگ جهانی شد بپا شاعران در وصف چشم تو رقابت میکنند