eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا رب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ چشم بینا جان آگاه و دل بیدار ده 🌴🕯🌴
1.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاه باید روئید از پس آن بـــاران گاه باید خندیـــــد بر غمـــی بی پایـــــان... سهراب سپهری 🌴🕯🌴
2.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چه بجز خیال او قصد حریم دل کند در نگشایمش به رو از در دل برنامش 🌴🕯🌴
🖤🌹 سفیر قدس، شما عکس پشت میز نداری! که تنگنای قفس نیست جای باز شکاری هراس دژخیمان، مردم ایران به رغم میل زمستان، گل همیشه‌بهاری هنوز خون تو روشنگر مسیر جهادست ز نام و عکس تو هم دشمنت شده‌ست فراری نجیب‌زاده غم من، همیشه محترم من امیر دل‌ها، فرمانده‌ی تمام عیاری برای تطهیر نقشه‌ی جهان ز پلیدی نه ما، که موشک‌ها می‌کنند لحظه‌شماری چه زود می‌رسد آن دم که قدس و مسجدالاقصی به قاب عکس شما می‌شوند آینه‌کاری 💠
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد
'🌱🌧 ما اسیر غم و اصلا غمِ ما نیست تو را با اسیر غمِ خود رحم چرا نیست تو را؟
اے دل ڪه زیبایے شیرین شو از آن خسرو ور خسرو شیرینے، در چو فرهاد آ 👉📚
خیالِ از تو نوشتن نداشتم امـــــــــــــــاااا رسید یادِ تو از ره، قلم بهانه گرفت✎ ✍ بـــــــرای او❤️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎༻ ❤️🍂☕️❤️
تا نسوزی عشق را هرگز نمیفهمی ڪه چیست گاه بخشیدن گهی آغوش و گه درد و غم است بیـدل دهلــوی
وَقتِ رفتن، پُشتِ سَر آهسته‌تَر در را ببند از غَمَت تنها نه مَن، دیوار می‌ریزَد به‌هَم
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدار خودم هم بروم
داشت در یک عصر پاییزی زمان می‌ایستاد داشت باران در مسیر ناودان می‌ایستاد با لبی که کاربرد اصلی‌اش بوسیدن است چای می‌نوشيد و قلبِ استکان می‌ایستاد در وفاداری اگر با خلق می‌سنجیدمش روی سکوی نخستِ این جهان می‌ایستاد یک شقایق بود بین خارها و سبزه‌ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می‌ایستاد در حیاط خانه گل‌ها محو عطرش می‌شدند ابر، بالای سرش در آسمان می‌ایستاد موقع رفتن که می‌شد من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می‌بردم بر آن، می‌ایستاد موقع رفتن که می‌شد طاقت دوری نبود جسممان می‌رفت اما روحمان می‌ایستاد از حساب عمر کم کردیم خود را، بعدِ ما ساعت آن کافه یک شب در میان می‌ایستاد قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل باز با این حال می‌گفتم بمان، می‌ایستاد ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود نه چرا آهسته، باید ساربان می‌ایستاد باید از ما باز خوشبختی سفارش می‌گرفت باید اصلاً در همان کافه زمان می‌ایستاد