از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
#حافظ
دل را به سر موی تو بستم
بند است امید من به مویی
جز اشکِ ندامتی که دارم
پیش تو ندارم آبرویی
باید که نماز وصل خوانم
از گریه گرفته ام وضویی
من در شبِ آرزو ندارم
جز وصل تو هیچ آرزویی
ای عشق! بیا که نیست ما را
غیر از مدد تو چاره جویی
#عاصی_خراسانی
انتظار فرجش مایه دلداری ماست
گر چه غیبت همه از فرط گنهکاریهاست
غصه اینجاست که در اوج گرفتاریها
همگی غافل و او فکر گرفتاری ماست
گره افتاده به کارش، به خداوند قسم!
همه از ماست که بر ماست که آقا تنهاست
انتظار فرج این نیست که اشکی ریزی
اینکه یک گوشه نشینی به تماشا زیباست؟!
اینکه حتی غم او گوشۀ ذهنت هم نیست
یا دلت در طلب ماه رخش نیست، رواست؟
یا که مشغول به دنیا و هیاهو هستی
یا که گوشت به در غیبت او نیست! سزاست؟!
و ندانی و نپرسی که در این شهر شلوغ
دیر شد آمدنش! وصل چه شد؟ یار کجاست؟!
اینکه اندیشه کنی یار به ما محتاج است
سادهلوحی است! نفهمیدن غمهاست! خطاست!!
چاره در گریه اگر بود که او میآمد
«به عمل کار برآید» که عمل شرط دعاست
#امام_زمان_علیهالسلام
#محسن_علیخانی
#شعر_انتظار
قصیده واره "سلام بر قرآن"
سلام بر تو که نوری و ذکری و ایمان
سلام بر سخن حق سلام بر "قرآن"
به هفت آیه ی "سبع المثانی"ات سوگند
تمام رحمت محضی ، قسم به "الرحمان"
معلّقات معلّق شد و به زیر آمد
همین که نور تو آمد در آن زمان به میان
خرد به عمق تو هرگز نمیرسد دستش
هزار معنی نازک شدست در تو نهان
اگر که چهره بدون نقاب بنماید
کُمیت عقل شود لنگ و عاجز و حیران
نسیم جنت حق میوزد ز آیاتش
بهشت را به تماشا نشین در این بستان
خزان گذشت بر اوراق خلق و کهنه شدند
گذر نکرده بر اوراق او غبار خزان
کتاب نیست ، شراب است شکل مکتوبش
ز آیه آیه آن مست میشود انسان
به پیش هیبت "فاتوا بمثله" ، فُصَحا
گرفته اند سر انگشت عجز را به دهان
زبان به کام گرفتند جمله لال شدند
چو گفت "فاستمعوا له و اَنصِتوا" ، یزدان
بشر کجا و توان سخن چو او گفتن
زبان هیچ بشر نیست مرد این میدان
نگاه کن و بدان "اُنزل بعلم الله"
اگر که بهتر از این هست هاتِ بالبرهان
طناب اگر که بخواهی بیا که "انزلنا"
طناب عرش الهی ست گشته آویزان
نشسته اند همه انبیا بر این سفره
به لقمه ای که بگیری از آن شوی لقمان
فدای نثر روانش شود هزاران نظم
که داده است پریشانی مرا سامان
هزار عمر شده صرف فهم او و هنوز
بدیع مانده معانی او و نحو بیان
هزار فتنه بیاید هزار فتنه رود
به زیر سایه قرآن نمیشوم نگران
چنان پر است کتاب خدا ز وصف علی
شود علی بشود این کتاب اگر انسان
ببین به غیر علی کیست "باء بسم الله"؟!
ببین شدست علی بر کتاب حق عنوان
بدون نقطه چه معنا دهد کلام کسی؟!
علیست مُظهِر قرآن و معنی "تبیان"
خطاب آمده "بلّغ" : "علی ولی الله"
که در غدیر شود حق چو آفتاب عیان
به برکت علی "اکملتُ دینَکُم" آمد
که با ولایت او کامل است این بنیان
خلافت است فقط لایق علی آری
"لَقَد تَقَمَّصَها" دیگری که وای بر آن
کسی که شیعه او نیست ، غرق میگردد
علیست کشتی نوح و علیست کشتی بان
هر آنچه گفته نبی در حق علی وحی است
مُطَهّر است نبی از خطا و از هذیان
بدون حب علی راه بدتر از چاه است
به کعبه نه که رسد آخرش به ترکستان
علی الصباح قیامت خدات میپرسد
چه شد که بعد نبی ، "اتبعتم الشیطان"
به حکم آیه "واتوا البیوتَ من ابواب"
ز درب خانه نبی را فقط شوی مهمان
علیست باب ورودی علم پیغمبر
گمان مکن که بود شهر بی در و دربان
علیست سرّ "یدالله فوق ایدیهم"
که اوست آیت عظمای حق به عالمیان
علیست علّت جمع ضمیر "انفسنا"
به جز علی چه کسی بوده بر پیمبر جان
علیست هادی امت پس از نبی به صراط
صراط نیست برای مُحبّ او لغزان
علیست وجه خداوند "ذوالجلال" بلی
در آن زمان که شود "کُلُّ مَن علیها فان"
علیست ساقی کوثر ، علیست رحمت محض
و غیر اوست سرابی که "یَحسَبُ الظَمئان"
علیست صاحب علم کتاب و شاهد وحی
کجاست عالم و جاهل به یکدگر یکسان؟!
علی و فاطمه مصداق آن دو دریایند
به جز حسین و حسن نیست "لُوء لُوء و مَرجان"
قسم به آیه "تَبّت یدا" بریده شود
دو دست هر که زند دست جز بر این دامان
اگرکه تیغ به رویم کشند می مانم
نمیشوم ز مسیر غدیر رو گردان
به حشر گرکه شفاعت کند گناه مرا
ثواب میخورد آن روز غبطه بر عصیان
بگیر دست مرا بیقرارِ نام تو ام
کویر خشک منم من ، تویی تویی باران
فقط ترنم نام تو جان دهد ما را
شبیه آب خنک در میان تابستان
سخن به آب رسید و ز غصه آب شدم
عطش چه کرد که صار السماء مثل دخان
رسیده است خطاب "ارجعی الی ربک"
خدا کند نخورد سنگ بر لب و دندان
فدای قاری قرآن که تشنه لب بود و
نداد جرعه آبی کسی به آن عطشان
آهای شمر تو را ذره ای طهارت نیست
مزن بدون وضو دست خویش بر قرآن
#عاصی_خراسانی
ز فراقت گره خوردیم و نمردیم هنوز
سالها بی تو فِسردیم و نمردیم هنوز
عملاً کار نکردیم و فقط حرف زدیم
بار هجر تو نبردیم و نمردیم هنوز
دل ما را نشکستی و دلت زود شکست
دل به غیر تو سپردیم و نمردیم هنوز
دست دادیم ولی خنجری از پشت زدیم
دست بیعت نفشردیم و نمردیم هنوز
تو همان اولش از غصهء ما پیر شدی
ما به درد تو نخوردیم و نمردیم هنوز
بین مان بودی و رفتیم به دنبال گناه
در جهالت همه مُردیم و نمردیم هنوز
غیبت از ماست نه از تو! چقدر تعطیلیم
اینهمه جمعه شمردیم و نمردیم هنوز
شده ایم آهوی سلطان که بشارت بدهید
تا نمردیم به ما حال زیارت بدهید
#رضا دین پرور❄️
#عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان❄️
همه گفتند كه خیر است، فراموشش کن
من از این خیر خدا میگذرم برگردى...
#سيدشهابالدين
♥️°
خندیدی و روی غصه را کم کردی
حوا شدی و هـوای آدم کردی
این اول صبح چـای عشقولانه
با عطر گل محمـدی دم کردی
#محمدجواد_منوچهری
برای شرح دلتنگی پشیمان آمدی اما
به سر آن شور سابق نیست،ترک معصیت کردم!
#محمدجواد_منوچهری
امروز هم نیامدی آقا دلم گرفت
مانند جمعههای گذشته پر از غمم
آه از فراق دوری تو سینه پر شرر
بنگر به سوز دل و چشم پر نمم
مردم زیادند و پر از همهمه زمین...
من بی تو ای امام زمان(عج) واقعا کمم!
من سرو میشوم به کنارت تمام عشق
بی تو ولی چو درختی پر از خمم
نقش جهان تویی تو تمام جهان من
ویران بدون تو من ، انگار من بَمم!
"عاصی"
🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
🌹 جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ۳صلوات
با استکان قهوه عوض کن دوات را
بنویس توی دفتر من چشم هات را
بر روزهای مرده تقویم خط بزن
وا کن تمام پنجره های حیات را
خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را
ما را فقط به خاطر هم آفریده اند
آن گونه که خواجه و شاخ نبات را
نام تو با نسیم نشابور می رود
تا از غبار غم بتکاند هرات را
یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل به بتکده کن سومنات را
حالا بایست! دور و برت را نگاه کن
تسخیر کرده ای همه کائنات را
تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند
بر روی ما مبند کتاب نجات را …
#علیرضا_بدیع
ای دل! ز هرچه هست -چه باور کنی چه نه-
باید کشید دست، چه باور کنی چه نه
تا کی به پای آمدنش صبر میکنی؟
دل بُرد و دل نبست، چه باور کنی چه نه
وقتی که رفت، در غمش اشکی نریختم
اما دلم شکست… چه باور کنی چه نه
سربسته گویمت سخن؛ آنکس که دوست بود
با دشمنت نشست، چه باور کنی چه نه
حالا مدام شمع بسوزان بر این مزار
پروانه مرده است… چه باور کنی چه نه...
#مجید_ترکابادی
عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار
تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم
#شهراد_ميدرى
بغض دلتنڪَی.ملال از بُهــتِ بے حدِ زماݧ
"جمعہ"تڪرارِ حدیثِ حالِ نامعلومِ ماسٺ
#محمد_بــزاز
♥️
مگر میشود یک نفر را انقدر نداشت
و بی نهایت دوست داشت...
#ریحانه_تحویلی
من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست
باشد! از خیر رسیدن به تو هم میگذرم...
#احسان_انصاری🌸
نقـاش غــزل تا که بـه چشمان تو پرداخت
دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
#شهریار
مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت
انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت
خوشبختیام این بار میآمد بماند
یکدفعه از هم زندگی پاشید، برگشت
مانند گنجشکی که از آدم بترسد
تا از کنارم دانهای را چید، برگشت
آن روز عزرائیل میآمد سراغم
دست تو را برگردنم تا دید برگشت
او هم فریب قاب عکسی کهنه را خورد
با شک میآمد گرچه بیتردید برگشت
بعد از تو شادی باز هم آمد به خانه
اما نبودی، از همین رنجید، برگشت
مثل فقیر خسته و درماندهای که -
از لطف صاحبخانه ناامید برگشت
بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند
اما غم من تازه از تبعید برگشت
بعد از تو هر دفعه دلم هر جا که پر زد
مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت
رویا باقری
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار -
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو، و لاغیر
تکرار، و تکرار، و تکرار، و تکرار ...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است، نه چنگیز نه تاتار
ای شعر! چه میفهمی از این حال خرابم
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم
بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار ...
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بیتو پریشان و ... تو انگار نه انگار !
رویا باقری
حتی میان این شلوغیها، خالیست جای تو زمانی که،
حال مرا حتی نمیفهمد، چشمان خیس آسمانی که ...
سخت است شاید باورش اما، من هم نمیدانم چه میخواهم!
من هم نمیدانم چرا هستم! گیرم تو دردم را بدانی که ...
من یک غزال سرکشم هر چند، در دام چشمان تو افتادم
یک لحظه از بند تو را اما، با وسعت کل جهانی که ...
"خوشبخت" یعنی اینکه دستانت، تنها به دست "من" سند خورده ست
خوشبخت یعنی اینکه "ما" باشیم، یعنی نباشد "دیگرانی" که ...
باران ببارد نم نم وُ نم نم، ما زیر چتر آسمان باشیم
من پا به پایت ساکت و آرام... آن وقت تو شعری بخوانی که ...
"هر جا که باشم یاد تو هستم" گفتی قرار قصه این باشد
گفتی و من مثل تو خندیدم، دور از نگاه این و آنی که ...
"آرام جان خستهام هستی، آرام جان خستهات باشم؟"
گفتی وُ باور کردمت اما، باید کنار من بمانی که ...
هر روز بین رفتن و ماندن ... راه مرا چشم تو میبندد
میخواهم از تو بگذرم اما ... آن قدر خوب و مهربانی که ...
رویا باقری
آبادی شعر 🇵🇸
حتی میان این شلوغیها، خالیست جای تو زمانی که، حال مرا حتی نمیفهمد، چشمان خیس آسمانی که ... سخت ا
آن قدر خوب و مهربانی که.....
تا چاربند عقل را
ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خو، دیوانه دل
دیوانه سر، دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون
در جانِ جانِ جانِ من
دیوانه در دیوانگی
دیوانه در دیوانه جان ..
#حسین_منزوی
متن کامل غزل ‘ دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان ‘ از حسین منزوی
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دل دیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان ..
ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم اين که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب بسته وام شد؟
اول دلم فراغ تو را سرسری گرفت
وآن زخم کوچک دلم آخر جذام شد
گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت
ديگر تمام شد گل سرخم، تمام شد
شعر من از قبيلۀ خون است، خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را
شعر من و شکوه تو، رمز دوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز، آه، نه
اين داستان به نام “تو” اينجا تمام شد!
حسین منزوی
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
صائب تبریزی