eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است
امشب خیلی خستم 🥱🥱 شبتون بخیر اهالی آبادی شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه‌ی دل خوشی‌ام آخر شب‌ها این است دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن...🌙🌿 ✍ @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـل
🌼
پنج صبح بیدار بشی بری سر کار و ده و نیم شب برگردی خونه این یعنی زنده ای ولی زندگی نمیکنی😕
ای پنجره های بسته و باز سلام خورشیدسپید رو به آغاز سلام صبح آمده،با لباس گرم و روشن ای هفته ی سبز رو به پرواز،سلام
جان بر لب ودل بر کف ومعشوق چه آرام من ماندم و دلتنگی و این حالت ناکام ناکام رسیدن به وصالت صنم ای دوست حقا که ز جان دل نَبُوَد در همه ایام این می‌گذرد ، آنچه که او با دل ما کرد خوش نام بُوَد آنکه برایت شده بدنام آن پر زدن و سوختن من به چه دیدی پروانه فدا شد ز ره نور سرانجام حرف و سخن دل بسیار است و زمان کم حرف دل خود گفتم اما به چه فرجام
همرنگ سپیده و سپیدار شوید مشتاق سلام و مست دیدار شوید روشن شده چشم آسمان، صبح بخیر! در میزند آفتاب، بیدار شوید شهراد میدری
. مهر و وقت جلوه پاییز شد باز بغض شعرها لبریز شد از نوک هر برگ خشک زرد روی حس ناب یک غزل آویز شد...
هنوز میل تو بر قهرهای طولانی‌ست؟  بس است جان من این شیوه نامسلمانی‌ست  به وعده‌های تو امّیدوارم؛ اما حیف که عمر نوح ندارم، که آدمی فانی‌ست  نه اینکه هیچ خرابم نکرد خنده‌ی تو ولی شراب لبت مثل قبل گیرا نیست  قلم به دست گرفتم، ولی چه بنویسم؟ که شرح بی‌کسی‌ام در خطوط پیشانی‌ست  اگر که عشق نباشد هلاک خواهم شد حیات رود گره‌خورده با پریشانی‌ست  
هرچند اینکه سخت شکستی دل من است غمگین مشو که شیشه برای شکستن است   من دوستی به جز تو ندارم قسم به عشق هرکس که غیر از این به تو گفته‌ است دشمن است   چشمان من مسیر تو را گم نمی‌کنند فانوس اشک‌های من از بس که روشن است   جای گلایه پیش تو چون شمع سوختم لب باز کرده‌ام به زبانی که الکن است   از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش چون خواب بد، سزای من از یاد بردن است  
 با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم به خیابان شلوغی که نباید رفتیم می شنیدیم صدای قدمش را اما پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم آخرین منزل ما کوچه سرگردانی است دربه در در پی گم کردن مقصد رفتیم مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم  
آبادی شعر 🇵🇸
پنج صبح بیدار بشی بری سر کار و ده و نیم شب برگردی خونه این یعنی زنده ای ولی زندگی نمیکنی😕
پنج صبح بیدار بشی بری سر کار و ده و نیم شب برگردی خونه این یعنی زنده ای ولی زندگی نمیکنی😕 ای آنکه شدی خیره به قاب دیوار باید که شوی ساعت پنچ‌ هم بیدار اینبار بشوی صورتت را با گل تا عطر تو پر کند فضای سرکار لبخند بزن برای خود شعر بخوان مانند کسی که در بهشت است انگار فرموده امیر مومنین این گوهر گر صبر نداری و عجولی در کار خود را تو شبیه صابران جلوه بده تا اینکه بگیری همه آرام و قرار از روز گذشته فارق و پند بگیر تا اینکه به آینده بیایند به کار در حال بمان و زندگی کن هر دم لطف نفسی که می کشی را بشمار چون ساعت ده که باز گردی خانه آغاز کن از دوباره عشق بسیار
احسنت به این اعضای زرنگ👏👏
برخیز که «رحمت» و «رحیم» آمده است از عرش «صراط مستقیم» آمده است بر «خاتم انبیا» محمد صلوات عطر گل اوست با نسیم آمده است
در وا شد وپاشيد نسيم هيجانش تا نبض مرا تند کند با ضربانش تقويم ورق خورد وکسی از سفر آمد تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش پيشانی او روشنی آينه و آب بوی نفس باغچه می‌داد دهانش هر صبح اميد همه ی چلچله ها بود گندم گندم سفره ی دستان جوانش با اينهمه انگار غمی داشت که می ريخت از زاويه ی تند نگاه نگرانش يک زلزله ی سخت تکانيش نميداد يک شعر ولی زلزله میريخت به جانش انگار دو دل بود همانطور که«سارای» بين «اَرس» وحشی و جبر «سبلانش» طوفان شد و من برگ شدم رفتم و رفتيم افتادم و افتاد غمی تلخ به جانش میخواست بهاری بشوم باز ، که جا داد پاييز وزمستان مرا در چمدانش در وا شد و او رفت همانطور که يکروز در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش
تا نبارم تلخ در حال و هوایت بیشتر کاش می ماندی کنارم چند ساعت بیشتر گفتی این حس را ببر از یاد و تنها دوست باش زخمی ام از عشق ،اما از رفاقت بیشتر پای هم ماندیم تا جایی که عاشق بوده ایم دوستم داری ولی من بی نهایت بیشتر درد دارد آمدن وقتی که فکر رفتنی سوختم با هر وداعت...با سلامت بیشتر عصرها وقتی خیالت می نشیند پیش من چای می ریزم برایت ...اشک حسرت بیشتر  
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من ۸ مهر روز بزرگداشت مولانا گرامی باد🌼🌼
امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را می‌شد روان بر آسمان همچون روان مصطفا خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیا گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان گفتا سر تو نردبان سر را درآور زیر پا چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا بر آسمان و بر هوا صد رد پدید آید تو را بر آسمان پران شوی هر صبحدم همچون دعا
دیگر میان دوست با دشمن تفاوت نیست جز روبرو خنجر زدن از دشمن دل رحم هیچ انتظاری نیست از این شهر پر آفت بیزار بیزار از خودم از این من دل رحم کم میکند از حسرتم از داغ تنهایی در بین آغوش من این پیراهن دل رحم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گم شدن در گم شدن دین من است نیستی در هست آیین من است تا پیاده می‌روم در کوی دوست سبز خنگ چرخ در زین من است چون به یک دم صد جهان واپس کنم بنگرم گام نخستین من است من چرا گرد جهان گردم چو دوست در میان جان شیرین من است