eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
او رفته سال‌هاست چه می‌خواستم چه شد این نیز بخت ماست چه می‌خواستم چه شد  آن بی‌وفا که لحظه‌ای از من جدا نبود حالا ببین کجاست، چه می‌خواستم چه شد  ای کاش گفته بود که آن آخرین نگاه پایان ماجراست، چه می‌خواستم چه شد  گویا وصال دوست که بر من حرام بود بر دیگران رواست چه می‌خواستم چه شد  شعر مرا شنید و پسندید و گریه کرد اما مرا نخواست چه می‌خواستم چه شد  آغاز سال نو من و داغ فراق تو عید است یا عزاست؟ چه می‌خواستم چه شد  
بعدِ تو باریده هر باران بیشتر مِهر از بی‌مِهری‌ات شاکی‌ست، آبان بیشتر از میانِ طرحِ لبخندِ درون عکس‌هات می‌شوم با خنده‌ی سِلفی‌ت ویران بیشتر ماندن بی تو درون خانه کارِ من نبود کفش‌هایم آشنا شد با خیابان بیشتر چای خوردن‌هایِ در آغوش هم یادت که هست؟ من شکستم از غمت، قوری و فنجان بیشتر فرق دارد بهمن امسال و دیگر سال‌ها بی تو سردم می شود در این زمستان بیشتر الله_عسگری
عاشقی کن بی خیال وصل و هجران ای عزیز گاه گاهی جاده ها از شهر مقصد بهترند
گفت «دوری» التیام دردهای عاشقی‌ است نسخهٔ ما را دلی نامهربان پیچیده است
هدایت شده از بارش‌های قلم من
دل کفتر بام حرم توست حسین پرورده دست کرم توست حسین گر چشم گرفته رونق دیدش را از برکتِ اشک بر غم توست حسین https://eitaa.com/joinchat/1169949200Cf85932568f
اگر چه كار من و تو به اختلاف كشيده هنوز معتقدم ديده بهتر از تو نديده هنوز رد لبانت به روی گونه ی من هست هنوز عطر تنت از لباس من نپريده بپوش روسری ات را دوباره سرو بلندم كه رنگ سبز مى آيد به بانوان رشيده هر آنچه بوده فراموش کن چنان که نبوده خیال کن که تو گفتی و گوش من نشنیده بگو كه پست چيان را بنا كنم به شكنجه بگو كه نامه نوشتى به دست من نرسيده   سید تقی سیدی
دلت گرفته... الهی که غم نداشته باشی فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی عجیب نیست... من آن قدر خرد و خسته‌ام از خود که حال و حوصله‌ام را تو هم نداشته باشی «دچار آبی دریای بیکرانم و تنها» اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی به جرم کشتن این خنده‌ها در آینه... سخت است کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی‌آیی منم غم تو… الهی که غم نداشته باشی اصغر معاذی
همه‌ی دل خوشی‌ام آخر شب‌ها این است دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن
عاشقان هم، همه خوابند در این موقع شب بی گمان، یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار است
شبتون بخیر اهالی آبادی شعر🌸🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح است و هوای دل من مثل بهار است پلکی بزن و صبــح بخیر غــــزلم باش
تن بلور مو طلایی! آفتابی کن مرا روشنی‌بخش زمینم! صبح زیبایت بخیر گونه‌های نقره‌ات یاقوت گُل انداخته قرص ماه شرمگینم! صبح زیبایت بخیر هر سپیده با تو آغاز بهاری دیگر است خنده کن تا گُل بچینم، صبح زیبایت بخیر با چنین عطر تنی از رشک می‌سوزد بخور خوش‌تراش مرمرینم! صبح زیبایت بخیر چشم زیتون لب انجیری! بده صبحانه‌ام مریم معبدنشینم! صبح زیبایت بخیر مهربانی هدیه کن با شُرشُر رود دو دست سیب فردوس برینم! صبح زیبایت بخیر عشقی و عینت عسل، شینت شکر، قاف تو قند شور شیرین آفرینم! صبح زیبایت بخیر تاب آوردم شب دلتنگی‌ام را تا سحر تا تو را از نو ببینم، صبح زیبایت بخیر محشر است این شعر و می‌پرسد خدا او یا بهشت؟ من تو را برمی‌گزینم، صبح زیبایت بخیر
تلفیق دو عطر…زندگی یعنی این لبخند دو چتر…زندگی یعنی این پاییز برای عشق،فصل خوبی است نقطه سر سطر،زندگی یعنی این!
وقتی که رسید بوی باران میداد بوی نم کوچه و خیابان میداد پاییز که قربان نگاهش بروم با آمدنش به رنگها جان میداد
زرد از هجران و نارنجی غم و قرمز فراق اینچنین پائیز زیبا و غمین از رنگهاست! "عاصی" 🍂🍁🍂🍁🍂
. نمی‌خواستم این‌قدر سنگ باشم نمی‌خواستم بشکنم شیشه‌هاتو نمی‌شد که از باغ احساسم اما گل مهربونی بچینم برا تو نشد کفتر چشم من پر بگیره توی آسمون پر از راز چشمت نشد آیۀ مهربونی بخونم از اسرارالآیات اعجاز چشمت نشد روی پیراهن خستگی‌هات هر از گاه  عطر گل یاس باشم تو گفتی منو دوست داری، ولی من... نمی‌شد که درگیر احساس باشم من آیینه بودم تو خورشید بودی که اطراف من نور تو منعکس شد نمی‌خواستم از تو حرفی بیارم ولی از نگاهم حضور تو حس شد چرا ماهی قلبمو صید کردی؟ چرا تور انداخت چشم سیاهت؟ چرا شب که چشمام رو بسته بودم دلم رفت با غارت روی ماهت
2_144188856408748012.mp3
9.14M
... خورشیدو با چشمام روشــــــــــن کن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌🌼🌼
دیوانۀ آن طرزِ نگاهم که تو داری تسلیم به آن مردمِ شاهم که توداری دربازیِ شطرنجِ نگاهت شده ام مات مبهوت دوچشمانِ سیاهم که توداری تا چشم در آن چشمِ فریبای تو اُفتد محکوم به آن سِحرِگناهم که توداری باشعشعۀ چشم تو درحالِ خسوفم محتاج به آن پرتُوِ ماهم که توداری برمن بِرسَدلشگرِمژگانِ دوچشمت من کُشتۀ آن تیرِ سپاهم که توداری تجویزِ نگاهِ تو مرا حکمِ طبیب است این نسخه شفاهست،گواهم که توداری چون بسترِ چشمانِ تو آرامشِ مهرست من طالبِ آن صلح و رفاهم که توداری دلباختۀ چشم و نگاهت شده یونس با اَخمِ تومن رو به تباهم که توداری مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
غزلی تقدیم به پیامبر مهربانی 🌸ابوتراب محمّد🌸 برس به دادِ دلم ، گشته ام خراب ، محمد بریز در قَدحِ خالی ام شراب ، محمد فدای نازکیِ طبع و شیوه ی سکناتت نمی رسد به زُلالیِ خُلقَت آب ، محمد همیشه گرم گرفتی به نوکران و ضعیفان نمی رسد به قَدِ لطفت آفتاب ، محمد تمام آدم و عالم ، اسیر حُسنِ جمالت برات جامه دریدست ماهتاب ، محمد گُل احتیاج ندارد به بوی مُشک و گلابی زدی به خود که معطّر شود گلاب ، محمد تلالو نگهت روشنی ده مَه و انجُم به شامِ تارِ منِ گمشده ، بتاب محمد به روز حشر شفاعت کنی چنانکه "فتَرضی" در آن شلوغیِ مَحشَر مرا بیاب محمد برای دلبری از تو ، خدا به لیله الاسری نموده است به صوتِ علی خطاب محمد علیست جانِ محمد به حکم "اَنفُسَنا"، پس عجیب نیست بگویم "ابوتراب محمد" به روی کفّه ی میزان به روز حشر نباشد گران تر از صلوات شما ثواب ، محمد
دیده ز جانْ عاشقِ نگاهِ محمد قلب احبّاست جلوه‌گاه محمد یوسف اگر صورتش به خواب ببیند سینه کند چاک از نگاه محمد مهر و مه افزوده گر به زینت گردون زینت عرش است مهر و ماه محمد عرشْ خودِ اوست؛ مهر ومه حَسَنینش پس نرسد آسمان به جاه محمد گو نرود دردمند بر درِ اغیار باز بوَد باب جان پناه محمد یوم جدل پرچمش به دست یدالله فوج ملک خادم سپاه محمد قامتی آراست بر شکستن بُت‌ها بیت خداوند خود گواه محمد گردن بُت‌ها شکست تا همه گفتند: نیست خدایی به جز اِلهِ محمد ✍
عشق ويرانگر او در دلم اردو زده است هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است بيستون بود دلم، عشق چه آورده سرش که به اَرگ بمِ ويران شده، پهلو زده است؟ مو پريشان به شکار آمد و بعد از آن روز من پريشانم و او گيره به گيسو زده است مثل مغرورترين کافر دنيا که دلش از کَفَش رفته و حتی به خدا رو زده است ناخدايی شده ام خسته که بعد از طوفان تا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است تا دم از مرگ زدم گفت: دعا کن برسی لعنتی باز فقط حرف دو پهلو زده است...
صدایی به رنگ صدای تو نیست به جز عشق نامی برای تو نیست شب و روز تصویر موعود من در آیینه جز چشم های تو نیست تن جاده از رفتنت جان گرفت رگ راه جز رد پای تو نیست مزار تو بی مرز و بی انتهاست تو پاکی و این خاک جای تو نیست به تشییع زخم تو آمد بهار که جز سبز، رخت عزای تو نیست کسی کز پی اهل مرهم رود دگر شیعه ی زخم های تو نیست به آن زخم های مقدس قسم که جز زخم، مرهم برای تو نیست