eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیم خوش‌خبر، از نورِچشم من چه خبر؟ همیشه در سفر، از بوی پیرهن چه خبر؟ تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری از آن پری، گل قاصد، برای من چه خبر؟ نشسته در رهت ای صبح چشم شب‌زده‌ام طلایه‌دار، زخورشید شب‌شکن چه خبر؟ بشارتی به من از کاروان بیار، ای عشق همیشه رفتن و رفتن؟ ز آمدن چه خبر؟ به بوی عطر سر زلف او دلم خون شد صبا کجاست؟ از آن نافهٔ خُتن چه خبر؟
خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهی به آتش می‌کشاند شهر را بادی هر از گاهی تو شیرین هزاران خسرو هم باشی دلم قرص است که می‌افتد به یادت عشق فرهادی هر از گاهی تو رستم باش و من سهراب، اما خوب میدانم که می‌افتد به پای صید، صیادی هر از گاهی تو با من سرگرانی و من از قهر تو غمگینم ولی شادم به اینکه با کسی شادی هر از گاهی تو در بند نگاهی نیستی، هرگز نمیفهمی که قلیان‌های دربند و فرحزادی هر از گاهی
اگرچه خلق مرا از تو بر حذر دارند از اشتیاق من و چشم تو خبر دارند در قفس بگشایید تا نشان بدهم پرندگان قفس نیز بال و پر دارند نسیم! منتظر کیستی به راه بیفت! هزار قاصدک اینجا سر سفر دارند گمان مکن دل آتشفشانم از سنگ است که قله‌های جهان قلب شعله‌ور دارند عجیب نیست اگر دشمن خودم باشم درخت‌ها همه در آستین تبر دارند
در حسرت روی یار دم آمد و رفت دنـیای پـر از غـبار غـم آمد و رفت لبریـز شـده کاسـه‌ی عـمرم، برگرد دلـگیر‌ترین غروب هم آمد و رفت
انجمن شعر قم زمان: پنج شنبه ها ساعت ۱۶ مکان: بلوار جمهوری ساختمان شهید آوینی طبقه ۲ اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم https://eitaa.com/anjomansherqom
AHANGMAZANI (26).mp3
4.7M
علی لهراسبی
اعتباری به دل نرم در این دوران نیست سنگ شو، سنگ که بتخانه بسازند از تو
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
کافر چشم توام اما مسلمانم هنوز من اگر چه تشنه‌ام لبریز بارانم هنوز کوچه‌ای بن‌بستم و از دور می‌بینم تو را من همان بن‌بست عاشق بر خیابانم هنوز خلوتم را با خیالت آمدی بر هم زدی رفتی و حالا پر از غوغای تهرانم هنوز طعم سوهان لبت با زعفران قاطی شده عاشق قم هستم و اهل خراسانم هنوز حافظم سعدی‌ترم خیام را رد کرده‌ام مولوی هستم ولی عریان عریانم هنوز قهوهٔ اسپرسوی تلخی و فالی تلخ‌تر من ولی چایی‌نبات توی فنجانم هنوز داش آکل هستی و تنها مرد دنیایم تویی می‌روم اما برایت شوق مرجانم هنوز دفتر شعرم میان کافه‌های منزوی منزوی شاعری در بین دیوانم هنوز کم شدم هر لحظه و باریدمت چون ابر ابر قطره قطره می‌چکم اما فراوانم هنوز انتخابم بودی و تقدیر با من تا نکرد چونکه تو چوپانی و من دختر خان‌ام هنوز
دوباره می‌نویسمت کنارِ بیت آخرم و چکه چکه می‌چکم به سطر‌های دفترم شنیده‌ام ز پنجره سراغ من گرفته‌ای هنوز مثل قاصدک میان کوچه پرپرم شبی به خواب دیدمت میانِ تنگِ کوچه‌ها قدم‌زنان قدم‌زنان تو را به خانه می‌برم
در عاشقی که فکر و تخیل نیاز نیست ای نازنین بداهه “تو را” دوست دارمت
صدای خنده های تو افتادن تکه های یخ است در لیوان بهار نارنج بخند! می خواهم گلویی تازه کنم!
میرزای بزرگ جنگل نام کوچکِ داشت اما عزم و ایمانی بزرگ داشت در آرامش خود شورِ طوفانی بزرگ عزم خود را در مسیر عشقبازی جزم کرد با خدای خویشتن تا بست پیمانی بزرگ می شود در این تن خاکی که خیلی کوچک است داشت مثل میرزا، اندیشه ای، جانی بزرگ مام میهن مرد پرور بوده از روز نخست مبداء معراج مردان بوده دامانی بزرگ مردهایی مرد را رو می کند مام وطن تا فراهم می شود هر بار میدانی بزرگ هر طرف را بنگری چون میرزا دارد یَلی با بزرگی های شان ایران شد ایرانی بُزرگ عشق در این مدرسه درس بزرگی می دهد تا ابد این راه دارد عشق بازانی بزرگ هر کجا دشمن درافتاده ست با مردان ما با شکستی مفتضح داده ست تاوانی بزرگ جان برای عشق باید داد وآزادی گرفت زندگی بی عشقبازی چیست؟زندانی بزرگ با بزرگی در مسیر عزت و مردانگی میرزایِ کوچکِ جنگل شد انسانی بزرگ
صد دفتر کاهی شده از شعر تلنبار افسوس که یک مصرع ناب از تو نگفتم
هدایت شده از بارش‌های قلم من
در روضه‌های توست که سامان گرفته‌ایم با اشک در مصیبت تو جان گرفته‌ایم ویرانه‌ایم دربه‌در روضه‌ات حسین ما زیر پرچم غمت اسکان گرفته‌ایم در هیئت و حسینیه، هرجا که روضه است ما نوکران کوی تو عنوان گرفته‌ایم بر روی مهر تربت تو سجده می‌کنیم از عشق تربت است که ایمان گرفته‌ایم دکتر جواب کرده دل غصه‌دار را در مجلس عزای تو درمان گرفته‌ایم مقتل نوشته راس تو را پیش دخترت.... مانند ابر ، روضه‌ی باران گرفته ایم @bareshe_ghalam
چه کسی گفته که خوابِ ابدی فاجعه است؟ که در آغوش تو خوابیدن و مُردن عشق است
 لبخند که میزنی دلم میلرزد ویرانی دل به خنده ات می ارزد...!
"از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه شد چشم من، خراب دل و دل، خراب چشم
♡ لیلای من! دیدی نشد دیوانه باشم! ای شمع! دیدی که نشد پروانه باشم! از آسمانت باده می‌بارید اما در زیر بارانت نشد پیمانه باشم در سفرهٔ من نان عرفان ریخت دستت می‌خواستی من هم کمی فرزانه باشم وقتی که جانم با جهانت آشنا شد می‌خواستم با خویش هم بیگانه باشم ای باغبان! از خاربودن خسته هستم اما نشد توفیق که ریحانه باشم مستی ندارد ساغری دیگر برایم دیگر نباید عازم‌ میخانه باشم گیسوی عشقم را پریشان کرد یادت حالا کجا در جستجوی شانه باشم؟ افتاد سروی که به رویش می‌نشستم باید برای خود پی یک لانه باشم
سلام ، در تن من اشتیاق بیداری... سلام ، شوق شکفتن، شرار هشیاری...!
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆ از عـشـق بـگویـید عـزیـزان یـک‌ریز وز آتـش آذرش که شد شورانگیـز ای اهل ادب! چــرا نباشم شـاعـر؟ وقـتی متــولــد شــده‌ام در پـایــیـز! 🍎🍁🍂