eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من پُر از نورم و شن و پر از دار و درخت پُرم از راه از پل از رود از موج پرم از سایه‌ی برگی در آب چه درونم تنهاست..
کسي که روي تو ديدست حال من داند که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
فخر است برایش که بخوانند فقیرش شاهی که به درگاه تو افتاد مسیرش پیش تو که بر خاک و بر افلاک امیری خاکش به سر آن‌کس که بخوانند امیرش هرکس که به انکار تو و قدر تو پرداخت سلطان هم اگر بود کشیدند به زیرش بی‌مهر تو این گمشده سیارە‌ی تاریک آبستن رنج است چه دریا چه کویرش دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش پیش تو مرا پیشکشی نیست جز این شعر منت به سر من بگذار و بپذیرش
رو به قبله، باز هم بی‌ادعا می‌ایستاد قامتی خم‌داشت اما، مثل" آ "می‌ایستاد... هم‌قدم با اشک،حتی غنچه‌های چادرش در نمازِ عشق، با عطرِ دعا می‌ایستاد... در قنوتِ سبزِ دستانش، دعا قد می‌کشید در کنارِ شاخه‌های ربنا، می‌ایستاد... بایِ "بسم الله" تا دالِ "صمد" را می‌کشید می‌رسید از خود به ذاتِ کبریا، می‌ایستاد... مادرم،در چشم‌هایش آسمانِ عشق داشت هر نمازی، در صفِ اهلِ سما می‌ایستاد...
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کریم بن کریمانی، رضا شاه خراسانی نسیم لطف رحمانی، ببین دستان خالی را سخاوت از تو می‌روید، صفا راه تو می‌پوید دل تفتیده می‌گوید، ببر این خشکسالی را
ایرانسلی ها با وارد کردن کد *5*1# (ستاره۵ ستاره۱ مربع) 20گیگ اینترنت داخلی رایگان بگیرید
پر می‌کشد قلبم دوباره با صدایش پر می‌شود روحم ز عطر آشنایش هم‌درد تنهایی و غم‌هایم کسی هست؟ بر شیشه می‌کوبد و می‌آید صدایش بی‌چتر بی‌چکمه خیابان در خیابان... حل می‌شود اشکم میان اشک‌هایش دردِ دلم را هیچ‌کس جز او نفهمید بی‌واژه می‌گویم غم خود را برایش وا می‌شود غنچه‌به‌غنچه بغض‌هایم گل می‌کند ابیات تازه در هوایش... سهم من از باران همین ابیات خیس است سهم من از باران، غمِ بی‌انتهایش حال مرا هرگز نمی‌فهمد دلی که در ساعت باران اجابت شد دعایش
گفته بودی تا ابد پیشَت، کنارت با توام کی ابد آمد که تو رفتی و من تنها شدم؟!
«شب هلاکم می‌کند اندیشه‌ی غم‌های روز...»
هم آبی و هم جویی ،هم آب همی جویی هم شیر و هم آهویی،هم بهتر از ایشانی چند است ز تو تا جان؟ تو طـُرفه‌تری یا جان ؟ آمیخته‌ای با جان؟ یا پرتو جانانی؟
تا مهر توام در دل شوریده نشست وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست این غم ز دلم نمی‌نهد پای برون وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
چه بی مقدمه یک لحظه داد زد :بدرود! کجا؟...نگفت...فقط گفت میرود بدرود غریبه بود و به بیراهه رفت گفتم...گفت- اگرچه نیستم این راه را بلد،بدرود حلال کن که پس از این مرا نخواهی دید نمی شوم دگر از این دیار رد بدرود چه بچگانه ز من خواست چشم بگذارم ده... او نبود اگر...بیست...آه ...صد بدرود از آنِ آمدنش حدس می زدم برود همان که زاده شد از نسل هفت جد بدرود دلم به همهمه ی باد ها نمی رقصد بدون او برو ای عشق تا ابد بدرود