eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود 
او به من گفت که دیر آمده ام دیر شده است  دل من میل ندارد به شما، پیر شده است صید شیری شده ام خسته و دل آزرده  هوس پنجه به دل مانده و او سیر شده است چِقَدر گرگ که در حسرت من میسوزند  من کنار تو و قلبم به تو زنجیر شده است حرف هایت چقدر آتش جانم بودند  دل بیچاره ام از حرف تو تحقیر شده است چه بخواهی چه نخواهی چه مرا پس بزنی  با تو قلبم و وجودم همه در گیر شده است
قفس کوچک دلتنگی من دنیا شد هر چه غم بود در این سینه ی کوچک جا شد لحظه ای من به نگاه تو پناه آوردم پلک بر هم زدم و صورت تو پیدا شد زندگی فاصله‌ی مستی و هشیاری بود پیک‌ها خالی و دنیای خدا زیبا شد چیزی از فلسفه ی سیب نمیدانستم گفتم آدم بشود دخترکم حوا شد در کلافی که تو پیچیدی و من بافتمش گره‌ای بود زمان رفت و به سرعت وا شد عشق تاوان گناهی است که باور کردم باید این باشد و آن جمع نباید ها شد
تو رفتی از دل و در سینه آرزوت به‌جاست که چون نهال شود کنده، ریشه می‌ماند...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
4_5900261178860375758.pdf
حجم: 19.48M
نزهة‌المجالس چهارهزار رباعی تالیف: جمال خلیل شروانی حدود ۸۰۰ سال پیش نوشته شده
با من چنان کُن کَز بعدِ مرگم با خود نگویی ای کاش آن روز......
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
بر سردرِ بازارچه‌ی‌ عمر نوشتند: اینجا خبری نیست، اگر هست هیاهوست.
‍ امشب درون سینه‌ی تنگم قرار نیست آنقدر بی‌خودم که مرا اختیار نیست جا مانده رد پای غمت روی صورتم این دورهای آخر من بر مدار نیست گم کرده‌ام دوباره دلم را میان راه گویا زمانه با دل من سازگار نیست باید قبول کرد زمانه عوض شده است دنیا به کام مردم این روزگار نیست دیگر نکو نمی‌شود این سالهای شوم گل می‌دمد ولی خبری از بهار نیست افتاده باز کار دل من به دست تو کاری که دست غیر تو باشد که کار نیست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد دل من از تو خبرهای دیگری دارد من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت فرشته‌ای‌ست که پرهای دیگری دارد به نام مرگ گلی آمده مرا ببرد دلم هوای سفرهای دیگری دارد همیشه بارِ دعا، میوۀ اجابت نیست دل شکسته هنرهای دیگری دارد و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی که عشق خونِ جگرهای دیگری دارد :: قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم جهان دری‌ست که درهای دیگری دارد
تا دل من آشنا شد با نوای نیمه شب هم نوایی یافتم اندر سرای نیمه شب خود مگر شوریده بودی چون دل من کاین چنین ساز شد با نغمه ام آهنگ نای نیمه شب سوز و ساز خاطرم کو با دلی الفت نداشت؟ در دل شب آشنا شد با صفای نیمه شب هیچ همراهی به کوی عشق یار من نشد تا دهد دلداریم از گریه های نیمه شب چون نشد پیدا کسی از بهر تسکین دلم مونس تنهایی ام شد ناله های نیمه شب گر صبا با دوست گوید وصف حال ما،((شهاب)) مو به مو گویم به او از ماجرای نیمه شب
چگونه‌ازتوبگویم‌به‌دیگری‌که‌ بفهمد برای اهل کلیسا اذان چه فایده دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌