eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح است و هوا کمی خنک‌تر شده است همسفرهٔ عشق، بانمک‌تر شده است در سردیِ این زمانه محبوبِ دلم با پوششِ گرم، دلبرک‌تر شده است. @abadiyesher
19.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بلغ العلی به کمال تو کشف الدجی به جمال تو به تو و قشنگی خال تو صلوات هر دم و ساعتی...🌱 🎙 🕌 حسینیه امینی‌ها - قزوین @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـل
هدایت شده از آوای سکوت
هنگام ربیع، رنگ ساغر سبز است غم نیز میان جام آخر، سبز است سرمست تر از قبل شدم تا دیدم بین الحرمین، بار دیگر سبز است... @avayesokut
درد است بجوییم فلان را و تو را نه مرگ است که داریم روان را و تو را نه چشمی که تو را سیر نبیند به چه کار است؟! سخت است ببینم همگان را و تو را نه... @saredustansalamat
شبی در یک عبادتگاه، مٌهری ز یاری باصفا آمد به دستم چو گل بوییدم و بوسیدم آن را هنوز از عطر روح افزاش مستم بگفتم : از کدامین خاک پاکی که دل ای مُهر! بر مِهر تو بستم؟ بگفتا : تربت پاک حسین‌ام که بر دامان احسانش نشستم "کمال هم‌نشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم" @abadiyesher
هرچند نفس نمانده تا برگردیم با این دل منتظر، کجا برگردیم؟ با ندبۀ ما نیامدی، حرفی نیست یک جمعه تو گریه کن، که ما برگردیم @abadiyesher
هدایت شده از به وقت شاعری
شب ها که پای عاطفه از راه می رسد یک دفعه بیت های پر از آه می رسد اندوه را معطر از احساس می کند در طبع شاعرانگی ام ماه می رسد باور کنیم عاقبت این شب سحر شود یوسف دوباره از دل یک چاه می رسد
از این ساحل                 آب و گل درگذر به گوهر سفر کن                  که دریا تویی ‌‌ 💚 @abadiyesher
شنیدم که شبی از کوچه‌ ما هم گذر کردی از آن شب سخت می‌بوسم زمین این حوالی را @abadiyesher
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشانی بنشیند بس تیر که در چله این کهنه کمان است از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده از آن روست که خونابه فشان است ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی دردیست در این سینه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند یارب چقدر فاصله ی دست و زبان است خون می چکد از دیده در این کنج صبوری این صبر که من می کن افشردن جان است از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود گنجی است که اندر قدم راهروان است @abadiyesher
بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک‌لک‌ها صدای جاری گنجشک در خواب مترسک‌ها بیا ای امن، ای سرسبز، ای انبوه عطر آگین بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک‌ها گل از سر وا بکن ده را پریشان می‌کند بویت و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک‌ها تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری که می‌رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک‌ها تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل سیاوش‌ها و رستم‌ها فریدون‌ها و بابک‌ها همین کــــه عکس ماهت می‌چکد توی قنـات ده به دورش مست می.رقصند ماهی‌ها و جلبک‌ها کنار رود، دستت تو دستم، شب، خدای من! شکـوه خندهای تــو، سکوت جیرجیرک‌ها مرا بـی تاب می خواهند، مثل کودکی‌هامان تو مامان، من پدر، فرزندهامان هم عروسک‌ها تو آن ماهــی که معمولا رخت را قاب می‌گیرند همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینک‌ها ‌‌@abadiyesher
در هر ایستگاهی که پیاده شوی کنار توام این قطار مثل همیشه در کف دستم راه می رود 💚 @abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸
در هر ایستگاهی که پیاده شوی کنار توام این قطار مثل همیشه در کف دستم راه می رود #شمس_لنگرودی 💚 @a
قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ...! 💚 @abadiyesher
با یاد تو سر کردم و بی‌خواب تو بودم عکسی شده‌ای بر دل من، قاب تو بودم شب‌ها که به اوج غزلم پای گذاری بینی که در این قافیه بی‌تاب تو بودم هر روز برای دل من چون شب تار است ایام خوش آن بود که مهتاب تو بودم دیگر غزلم سبز و پر از عطر خوشت نیست بیدل شدم و صائب و سهراب تو بودم @abadiyesher
«من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغـاز عالم تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم ؛ تــو را دوست دارم نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی ! من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم.»💚 @abadiyesher
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار 💚 @abadiyesher
امشب که خواب از چشم‌هایم می‌گریزد در خاطرم اندوه بی اندازه دارم دل‌پرسه‌های یک غزل جوشیده در من امشب برایت حرف‌های تازه دارم وقتی که گفتم دوستت دارم دلم گفت شاید که حرفم تلخ و ناسنجیده باشد تصویرم از آه تماشایم کدر شد گفتم مگر که خاطرت رنجیده باشد؟ آیینه‌ داری جای دل در سینه‌ی خویش روشن چو باغ آسمان از چشم پروین بر ارتفاع گرگ و میش ماه بنگر شب‌تاب‌های نور را بر تیغ پرچین @abadiyesher
به انتظار تو ماندن عجیب نیست،عجیب حضور توست در اینجا، در این هوای غریب و بیست سال زمستان عجیب نیست،عجیب بهار توست پس از آخرین شکوفه ی سیب عجیب رویشِ یک قصر سبز رؤیایی است به خاک سوخته ی قلعه ای پس از تخریب قسم به پاکی قلب زنی در اورشلیم که سرگذاشت به پای مسیح روی صلیب تو آمدی که رهایم کنی برهنه کنی مسیح روح مرا از لباس زهد و فریب بدون داشتنت از تبِ تنت گفتم قصیده ی شبِ عمرم! چقدر‌‌ بی تشبیب؟ فقط به خاطر رؤیای آخرین گل سرخ و خاطرات مه آلود عاشقان غریب مرا به روی صلیب امیدها مکشان مرا به خنده‌ی تلخ سرابها مفریب هنوز هم تویی آن دلبر بدون بدل هنوز هم منم آن عاشق بدون رقیب... @abadiyesher
مـن دلـم پیش کـسی نیست ،تو را میخواهم! آسـمــان دلـــم ابــری اســت، تــو را میخواهـم؛ @abadiyesher
روزگار این سان که خواهد بی‌کس وتنها مرا سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
مثلِ کوهِ برف در بهمن نباید سُست بـود دل فقط باید بـریـزد  بـا صدای یک نفر! ‌‌@abadiyesher
دلم در چاه غم افتاده برگرد مسیرم پیچ و خم افتاده برگرد جهانِ مسلمین از غیبت تو به دنیای ستم افتاده برگرد @abadiyesher
عاقلی بودم که عشق آمد امانم را گرفت بندبند جسم وجان واستخوانم را گرفت لال گشتم تا که عشق آمد به ایوان دلم در ازای این محبت او زبانم را گرفت با اشاره من بدوگفتم که خوشحالم ولی او بحالم گریه کرد؛ شوق نهانم را گرفت کور و کر بودم نفهمیدم که عقلم را ربود باجنون آمد سراغم وای؛ ایمانم را گرفت من شدم کافرپرستش کردم اورا تا خدا اوخدایم گشت و از من آسمانم راگرفت برزبان راندم بگویم حرف دل را با کسی او ز من غارت نمود شرح بیانم را گرفت خواستم با او بگویم راز این قلب حزین هجر آمد مهلت و وقت و زمانم را گرفت،،، @abadiyesher
دلم در حالتِ تحویل باشد الهی در فرج تعجیل باشد اگر یک آرزویم مستجاب است دعایم مرگِ اسرائیل باشد. @abadiyesher
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرشارم از جوانی هر چند پیر دهرم چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم
آبادی شعر 🇵🇸
@abadiyesher
آمدم ای شاه پناهم بده
ناکوک‌ترین نوای هیچستانم در بازی روزگار، نافرمانم گاهی عقب و گاه جلوتر ز زمان من عقربه‌ی ساعت نامیزانم @abadiyesher
آنقدر ساده‌ام که گمان می‌کنم تو هم مانند من به آنچه نشد فکر می‌کنی! حتی خیال می‌کنم این من، خود تویی اینجا نشسته‌ای و به خود فکر می‌کنی شاید نباید این همه باور کنم ترا شاید که اتفاق نیفتاده‌ای هنوز شاید تجسم غزلی عاشقانه ای جامانده در خیال من از خواب نیمروز حتی اگر خیال منی دوست دارمت (ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت) تو رفته‌ای و من به خدا غبطه می‌خورم از بس که روز و شب به خدا می‌سپارمت بگذار با خیال تو این روزهای تلخ در استکان لب زده عمر حل شود بگذار کام مرگ هم از شهد این خیال روزی که هم پیاله من شد عسل شود @abadiyesher