صبح یعنی که گل از بستر خود پا بشود
وجهان بر اثرش محشر کبری بشود
صبح یعنی که اگر پنجره را وا بکنم
دیده ی من به گل روی شما وا بشود
و خدا خواسته باشد که در آن صبح قشنگ
مهر من نیز بیفتد به دلت...جا بشود
صبح یعنی که" تو" اول نفری باشی که_
از "من" خویش در آید و کمی"ما" بشود!
صبح من صبح قشنگی که سر پیچ گذر
به تو برخورده وروزیم مهیا یشود
به نگاهی...چه مبارک سحری خواهد شد
بین ما عشق اگر مهر و امضا بشود
محمد تقی نظری
چه احمقانه جلويت دم از قرار زدم
دروغ گفتم اگر حرف از انتظار زدم
مني كه از سر راه خودم ،خودم را هم
براي زود رسيدن به تو كنار زدم
هزار مرتبه در خواب ديده ام خود را
به اتهام جدا ماندن از تو دار زدم
چه مضحك است سكوتم ،مني كه همواره
هر آنچه خواسته ام با نگاه جار زدم
به يك اشاره دلم رفت ،تازه فهميدم
چه ناشيانه دم از بردن قمار زدم
اگرچه باختم اما شبيه يك فاتح
جلوي چشم همه دور افتخار زدم
برايم از عسل ناب خوشگوار تر است
در استكانت اگر لب به زهرمار زدم
#جواد_منفرد
اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند
اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند
اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود
اينجا که آمدي کرمش فرق مي کند
شاعر شدم براي سرودن برايشان
اين خانواده، محتشمش فرق مي کند
“صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين”
عيساي خانواده دمش فرق مي کند
از نوع ويژگي دعا زير قبه اش
معلوم مي شود حرمش فرق مي کند
تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش
حتي سياهي علمش فرق مي کند
با پاي نيزه روي زمين راه ميرود
خورشيد کاروان قدمش فرق مي کند
من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا
فهميده ام حسين همش فرق مي کند
#علی_زمانیان
چه احمقانه جلويت دم از قرار زدم
دروغ گفتم اگر حرف از انتظار زدم
مني كه از سر راه خودم ،خودم را هم
براي زود رسيدن به تو كنار زدم
هزار مرتبه در خواب ديده ام خود را
به اتهام جدا ماندن از تو دار زدم
چه مضحك است سكوتم ،مني كه همواره
هر آنچه خواسته ام با نگاه جار زدم
به يك اشاره دلم رفت ،تازه فهميدم
چه ناشيانه دم از بردن قمار زدم
اگرچه باختم اما شبيه يك فاتح
جلوي چشم همه دور افتخار زدم
برايم از عسل ناب خوشگوار تر است
در استكانت اگر لب به زهرمار زدم
#جواد_منفرد
نسیمِ صبح مگر میوزد ز جانبِ دوست؟
که مهربانیاش از جنسِ مهربانیِ اوست
فضای سینه میانبارم از هوای سحر
مگر نه هر چه که از دوست میرسد نیکوست؟!
کدام تا بنمایند روی ماهش را
مدام آینه و آب را بگو و مگوست
نمازِ عشق که بی قبله میگذارندش
دو رکعتاست و ز خونش به جای آب وضوست
شبی خیالِ تو از خوابِ من گذشت و مرا
هوای بستر و بالین هنوز وسوسهبوست
چه جای شِکوِه که یارای شکر نیز نماند
مرا که بغضِ عزیزش گرفته راهِ گلوست
به هر طرف که کنم رو جز او نمیبینم
جهانش آینهگردانِ جلوه از همه سوست
عجب چه میکنی از عشقِ دوست در دلِ من
که گاه نابترین باده در شکستهسبوست!
#حسین_منزوی
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم
فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
❤️صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم❤️
ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
#شهریار
تلخ است روزگار، مگر با بهانهای
پیدا کنیم دلخوشی کودکانهای
ای عشق! سر بزن به دل سنگ من که گاه
روید ز سنگفرش خیابان جوانهای
گر چشم دوختم به تماشای این و آن
میخواستم که از تو بیابم نشانهای
هر جا که خیره میشوم انگار عکس توست
ما را کشاندهای به چه تاریکخانهای
از جور روزگار کسی بینصیب نیست
دیوانهای گرفته به کف تازیانهای
#فاضل_نظری
مردی پیاده آمده تا روستای تو
شعری شکفته روی لبانش برای تو
آورده لهجه های پر از دود شهر را
آرام شستشو بدهد در صدای تو
یک استکان طراوت گل های تازه دم
یک لقمه آفتاب سحر ناشتای تو
هر چار فصل، دامن چل تکه ات بهار
هر هشت روز هفته دلم مبتلای تو
در کوچه باغ های نشابور و «باغرود»
پیچیده ماجرای من و ماجرای تو
گه گاه اگر که سر به هوا می شوم چه عیب؟
گه گاه می زند به سر من هوای تو
جسم مرا بگیر، و در خود مچاله کن!
خواهد چکید از بدنم چشم های تو
!
!
!
این ردّ کفش نیست نشان تعجب است
روییده وقت رفتنت از رد پای تو...
#علیرضا_بدیع
روزها با فکر او دیوانه ام ، شب بیشتر
هر دو دلتنگ همیم ، اما من اغلب بیشتر
باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست
شانه می گوید که با موی مرتب بیشتر !
پشت لحن سرد خود ، خورشید پنهان کرده است ؛
عمق هذیان می شود با سوزش تب بیشتر
حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است
از هر انگشتش هنر می ریزد ، از لب بیشتر
یک اتاق و لقمه ای نان و حضور سبز او
من چه می خواهم مگر از این مکعب بیشتر ؟
#سید_سعید_صاحب_علم
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم
فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
❤️صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم❤️
ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
#شهریار