eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
فرق داردبه یقین مزه ی احسان حسن لب ما بوسه نگیرد مگر از نان حسن زلف خود را به نخ چادر زهرا بسته هرکسی هست دراین دَهرپریشان حسن کرمش دست گدا را به خداوند رساند سائلان را بنویسید مسلمان حسن بی حرم هست ولی هرچه حرم زنده از اوست زائر کرببلا هم شده مهمان حسن عاقبت بامددحضرت زهرای بتول مثل ایوان نجف میشودایوان حسن سردرباغ حسن نام حسین است فقط نذرگلهای حسین است گلستان حسن بعدیک عمرفقط زهر توانست شود مرهم زخم دل وسینه ی سوزان حسن ظاهراً زهر شده قاتل او اما نه کوچه ای تنگ شده نقطه ی پایان حسن : برتن وقامت شهر رخت عزا جام کنید بوی تابوتِ پر از تیـــر می آید سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
۱۲ مهر ۱۴۰۰
... شعر یعنی ،، پنجره ، باران و پاییز و قلم شعر یعنی ،، چشمهای یار، در هر صبحدم
۱۲ مهر ۱۴۰۰
آکنده از شعرم ولی حالم خراب است دنیای بیتم من ولی حسم به خواب است حسی شبیه حس یک دیوانه دارم حال و هوایم ناخوش و قلبم کباب است بیمارم انگاری نمی‌دانم چه حالی‌ست دستم به لرز افتاده و چشمم پر آب است تا آمدم شعری بگویم باز از آن چشم شد تار چشمانم که گویا از شراب است ابیات من در پشت قلبم مانده بی کس تنها نشستم دور و اطرافم تراب است رفتی تو اما مانده ام من در دیاری که آشنایش هم برایم غیرِ باب است وقتی که رفتی من هم از دنیا بریدم ای رفته از پیشم سوالم بی جواب است کِی می‌رسم من بر وصالت مهربانم؟ بی تو برایم زندگی مثل سراب است یاصاحب‌صبر
۱۲ مهر ۱۴۰۰
با سر، غم آمده پی من از اشاره ام "بیچاره من هنوز به دنبال چاره ام " این حسرت زیارت او شد وبال من غمگین و همچو ظلمتِ شب بی ستاره ام هست او کریم و شامل من شد کرامتش هرچند روی مرکب عصیان سواره ام روزی اگر به خاک بقیعش رساندم خوش می شود مجسم هر استخاره ام وقتی به قبر خاکی او می کنم نظر بخشیده می شوم به حسن با نظاره ام هرگاه سوی کرب و بلا می دهم سلام مشمول بر عنایت آن ماه پاره ام دارم امید با نظر حق شود قبول اشعار خوب و ساده و بی استعاره ام
۱۲ مهر ۱۴۰۰
ماجرای کوچه چشمان ترم را زخم کرد آه از دردی که قلب مضطرم را زخم کرد آتش این زهر، آبی روی آتش بوده است آتشی دیگر دل شعله ورم را زخم کرد روضه‌خوانی میکنم هرروز وشب درخلوتم روضه ی سنگین مادر حنجرم را زخم کرد این مصیبت‌نامه را جز من نمیداند کسی دست نامردی رسید و باورم را زخم کرد حوریه حتی نسیمی بر رخش دارد ضرر باد گلبرگ گل پیغمبرم‌ را زخم کرد سال‌ها گریان داغ ضربت یک سیلی ام ضربه ای محکم که روی‌مادرم را زخم کرد با شتاب و ناگهانی رد شد از روی سرم این مصیبت بود از پا تا سرم را زخم کرد آنقدر گفتم به جای مادرم من را بزن این تقلا کردنم بال و پرم را زخم کرد عرش هم آنروز از غصه تلاطم کرده بود مادرم درکوچه راه خانه را گم کرده بود
۱۲ مهر ۱۴۰۰
از بس که زخمهای دلم بی شماره بود هفت آسمان زچشم ترم پرستاره بود بیگانه جای خود که مرا آشنا شکست آیینه ام که همسفرم سنگ خاره بود تشت از حرارت جگرم داد می کشید از بس که داغ بر جگر پاره پاره بود «زهری که می شکافت دل سنگ خاره را » با من چه کرد که نفسم در شماره بود خون دهان مجال سخن را زمن گرفت در بسترم وصیت من با اشاره بود خاموش بودم از غم غیرت تمام عمر این راز سر به مهر گریبان پاره بود درگوش مانده آه پس از سال ها هنوز آهی که از شکستن یک گوشواره بود قدم نمی رسید تا سپر مادرم شوم بر خاستن به پنجه پا کاش چاره بود دیدم به چشم خویش که مادر دگر ندید مویم سپید شد اگر از آن نظاره بود من که نخفته بودم از این غم تمام عمر تابوت پیش چشم ترم گاهواره بود قسمت نبود در دل تابوت خفتنم تشییع تیر روضه این سوگواره بود تشییع من دومرتبه بود و ولی حسین ... تشییع جسم پر پر او چند باره بود بس که ستور از تن او رفت و باز گشت چون رشته های زلف تنش پاره پاره بود
۱۲ مهر ۱۴۰۰
هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست گل دسته ای صحن و سرایی مرقدی نیست از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست زائر ندارد قدر انگشتان یک دست آقای ما اینگونه تنها و غریب است خوابیدم و در خواب سقاخانه دیدم صحن و سرا و گنبدی شاهانه دیدم دور و برش شمع و گل و پروانه دیدم برخاستم از خواب یک ویرانه دیدم ای کاش قبر خاکی اش تعمیر می شد ای کاش خوابم زودتر تعبیر می شد ای کاش او هم مرقد و صحن و سرا داشت ای کاش یک گلدسته و گنبد طلا داشت ای کاش دنیایی شبیه کربلا داشت یا لااقل قدری برای گریه جا داشت ای به فدای غربتش جان و تن من یک شمع حتی بر مزارش نیست روشن جانم فدای او که غم بسیار دیده در کوچه‌ها با مادرش آزار دیده آثار خون را بر در و دیوار دیده هی داغ پشت داغ از مسمار دیده من شک ندارم مجتبی در کوچه جان داد تا دید مادر پشت در از پای افتاد جانم به قربانش که غم شد لشکر او در اوج غربت قاتلش شد همسر او ای شیعیان شد تیرباران پیکر‌او مِن‌ْ بعد وای از حال زار خواهر او در زوزه سگ ها صدای شیر گم شد آنقدر تیر آمد که روی تیر گم شد اما خدا را شکر این آقا کفن داشت یک تکه چوب تیر خورده روی تن داشت هنگام تشییع جنازه یک بدن داشت یا لااقل هنگام مردن پیرهن داشت وقت کفن دور و برش اقوام بودند در کربلا اما فقط احشام بودند غصه نخور آقا که غم می بازد آخر مظلوم بر ظلم و ستم می تازد آخر دنیا به آل فاطمه می نازد آخر شیعه برای تو حرم می‌سازد آخر من شک ندارم مقصد این راه نور است ای همسفر برخیز ایام ظهور است
۱۲ مهر ۱۴۰۰
شبیهِ بُغضِ نوزادی که ساعَت‌هاست می‌گِریَد پُـر از حَـرفَـم کَـسـی امّـا زَبـانَــم را نِمی‌فَـهمَد
۱۲ مهر ۱۴۰۰
. روزی رسد که میزنم ای بانیِ کرم .. در گوشه‌ی اتاق خودم عکس گنبدت
۱۲ مهر ۱۴۰۰
اختراع غزل وبغل😊👌🌺 وقتی بهشت عزوجل اختراع شد حوا که لب گشود عسل اختراع شد! آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت! تا هاله ای به دور زحل اختراع شد! آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت... نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد... آدم که سعی کرد کمی منضبط شود مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد... «یک دست جام باده و یک دست زلف یار» اینگونه بود ها..! که بغل اختراع شد
۱۲ مهر ۱۴۰۰
شبیهِ بُغضِ نوزادی که ساعَت‌هاست می‌گِریَد پُـر از حَـرفَـم کَـسـی امّـا زَبـانَــم را نِمی‌فَـهمَد
۱۲ مهر ۱۴۰۰
مداوامیکنم دلتنگیم رابادروغ...آری! نه زیبایی! نه پرمهری! نه چشمی دلرباداری!
۱۲ مهر ۱۴۰۰
. در آغوشم بگیر و تنگ تر کن حَصرِ بازو را... پریشان کن به روی صورتم امواج گیسو را برای جان سپردن حاضرم؛ اما نه با اخمت... به غمزه تیز کن آن خنجرِ خون ریزِ ابرو را هزار و صد نفر/ساعت، زمان صرفِ شما کرده بنازم خالق و پروردگارِ آن بر و رو را عسل چشم و.. دهان شیرین و.. صورت مثلِ گل.. به به! چه جای خوب و دنجی هم تدارک دیده کندو را میانِ دفترِ شعرم، قلم غوغا به پا کرده بیا پادرمیانی کن.. بخوابان این هیاهو را پس از تو حلقه ی این زندگی هی تنگ تر می شد تداعی کردی و رفتی به ذهنم هجرتِ قو را خداوندا تو که تقدیر را اینگونه می خواهی به رسوایی سرِ راهم نشاندی پس چرا او را..؟
۱۲ مهر ۱۴۰۰
پدرت گفت که تنبل پسرم کاری نیست مثل آن گل پسر دیگر من قاری نیست نکند خام شوی بله بگویی دختر خوش زبان است ولی شوی وفاداری نیست
۱۲ مهر ۱۴۰۰
به لب یاقوت تر داری نگو نه...😕 تو ازحالم خبرداری نگونه...😒 برای شوهرآینده ی خود...👌 به روی من نظر داری نگو نه❕😜🙊
۱۲ مهر ۱۴۰۰
زنان👱‍♀ را حیله چون رمزُالدَّوام است😜 کتابِ 📚 مکرِ زن بی اختتام است😖 چنین بنوشته کورش در کتابش📘 که تا👱‍♀ زن هست آسایش حرام است😂😢
۱۲ مهر ۱۴۰۰
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست وقتی که شاعر حرف دارد آخر دنیاست شاعر بدون شعر یعنی لال! یعنی گنگ! در چشم های گنگ اما حرف دل پیداست! با شعر، حقِ انتخاب کمتری داری آدم که شاعر می شود تنهاست یا ... تنهاست! هر کس که شعری گفت بی تردید مجنون است هر دختری را دوست می دارد بدان لیلاست پروانه ها دور سرش یکریز می چرخند از چشم آدم ها خُل است، از دید من شیداست در وسعتش هر سینه داغ کوچکی دارد دریا بدون ماهی قرمز چه بی معناست! دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست بی شعر، دنیا آرمانشهر فَلاطون هاست من بی تو چون دنیای بی شاعر خطرناکم من بی تو واویلاست دنیا بی تو واویلاست! تو نیستی و آه پس این پیشگویی ها بی خود نمی گفتند: فردا آخر دنیاست! تو نیستی و پیش من فرقی نخواهد کرد که آخر پاییز امروز است یا فرداست یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست | | ♥️
۱۲ مهر ۱۴۰۰
آکنده از شعرم ولی حالم خراب است دنیای بیتم من ولی حسم به خواب است حسی شبیه حس یک دیوانه دارم حال و هوایم ناخوش و قلبم کباب است بیمارم انگاری نمی‌دانم چه حالی‌ست دستم به لرز افتاده و چشمم پر آب است تا آمدم شعری بگویم باز از آن چشم شد تار چشمانم که گویا از شراب است ابیات من در پشت قلبم مانده بی کس تنها نشستم دور و اطرافم تراب است رفتی تو اما مانده ام من در دیاری که آشنایش هم برایم غیرِ باب است وقتی که رفتی من هم از دنیا بریدم ای رفته از پیشم سوالم بی جواب است کِی می‌رسم من بر وصالت مهربانم؟ بی تو برایم زندگی مثل سراب است
۱۲ مهر ۱۴۰۰
تو می کشانی هر پلنگی را به دنبالت ماهی و جذاب است در هرحال احوالت در برکه ها تا با تو می رقصند ماهی ها پولک به پولک می درخشد برق خلخالت حتی منجم ها برایت خواب می بینند چون طالع عشق است و افتاده است در فالت درگیر شو با حاشیه،درگیر شو با متن شوری ندارد شعر من بی جار و جنجالت پلکی بزن! دستی بچرخان! پا بکوب! ای زن باید غزل گفت این چنین بر وزن افعالت ای چشم تو بیت المقدس! سرزمین شعر! این روزها افتاده ام در فکر اشغالت پرواز کن! پرواز کن! پرواز کن! هرچند زخمی شده بال من و زخمی شده بالت
۱۲ مهر ۱۴۰۰
در طشت می ریزد جگر، امّا کمی سبز انگار می ریزد به زخمش مرهمی سبز از خنده های همسرش خیری ندیده آمد کنار اشک سرخش همدمی سبز هر روز شد با حرف و نفرین، سنگ باران شد روی چشمش جای شبنم شب، نمی سبز باید بگیرد چشم های خواهرش را وقتی سیاهی می رود در ماتمی سبز ای کاش جز زینب یکی تشخیص می داد این لخته خون ها را میان عالمی سبز تا مثل مادر بر زمین افتاد با سر در کوچه های خاطراتش شد غمی سبز دارد به خود می پیچد و دردش زیاد است از روضه ی قامت کمان، قامت‌ خمی سبز شمع و چراغ و زائر و گنبد بماند خالی است بر روی مزارش پرچمی سبز 🥀🥀🥀
۱۲ مهر ۱۴۰۰
. آنقدر کردی کرم، کردی کرم، کردی کرم تا گدایت آخرش از اغنیا شد یا حسن!
۱۲ مهر ۱۴۰۰
بارها از سفره اش با اینکه نان برداشتند روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
۱۲ مهر ۱۴۰۰
همیشه پلک تر من هوای باران داشت همیشه اشک در این آستانه جریان داشت هنوز می شد از آئینه روز را تاباند هنوز شب نرسیده،هنوز امکان داشت کسی که نور تو را در ازل زیارت کرد هوای عشق تو را در سرش کماکان داشت جذامیان مدینه نماز خوان تواند چقدر کعبه ی الطاف تو،مسلمان داشت گدا،گرسنه،تهی دست..،سیرِ سیر شدند همیشه آب و غذا،خانه ی کریمان داشت غنی تر از همه ی خلق در جهان گردید کسی که پشت در تو به فقر ایمان داشت گدای خانه ی آن مادری مرا خواندند که در سلاله ی نورانی اش،حسن‌جان داشت اگر قرار بر این شد گدا اضافه کنید تو را به حضرت زهرا مرا اضافه کنید تو مهربان تر از آغوش مادری آقا برای من به خدا چیز دیگری آقا زمان سجده ی تو جبرئیل می آید زمان سجده به معراج می پری آقا رسالت تو کرامت،کلام تو وحی است قسم به نام محمّد ص،پیمبری آقا تمام کرّوبیانِ بهشت معترفند ندیده اند شبیه تو دلبری آقا فقط اجازه بده خاک پایتان باشم مرا قرار بده جای پادری آقا مرا به آن گذری که به سگ غذا دادی... مرا میان همان کوچه می بری آقا!؟ سه بار مال خودت را حراج دین کردی سه بار..،تا خودِ دینار آخری آقا تویی امام کرامت تویی امام حسن منم گدای کرامت منم غلام حسن به احترام شما شوکران عسل گردید شرنگ تلخ به شهدشکر بدل گردید چِقَدر مصرع ابتر میان دفتر بود که با عنایت چشم شما غزل گردید جهان پرید به"آغوش"پر محبت تو جهان توسط "عرش خدا" بغل گردید تویی که تیغه ی برنده ی دو چشمانت بلای جان خود حضرت اجل گردید علی به تیغ حسن جان خود توسل کرد که ختم غائله ی غزوه ی جمل گردید گره به کار من افتاد هر زمان،دیدم که نذر روضه ی طَشت تو،راه حل گردید تمام کوچه ی ما نذر قاسمت هستند که بیرق پسرت پرچم محل گردید قسم به قاسمت آقا چقدر غم خوردیم کنار خاک بقیع حسرت حرم خوردیم نفس نفس زدی و آه آخرت رد شد تمام خاطره ها از برابرت رد شد جگر نمانده برایت که قِی کنی آن را ز شرم از جگرت زهر همسرت رد شد میان آن گذرِ شوم،بغض تو گویاست چقدر سخت از این کوچه مادرت رد شد میان کوچه سر مادرت به جایی خورد تو سرشکسته شدی،دستی از سرت رد شد همین که چادر خاکی به زیر پا افتاد هجوم درد ز اعضای پیکرت رد شد هزار تیر به تشییع یاکریم آمد هزار تیرِ نفسگیر از پرت رد شد اگرچه درد کشیدی..،تن تو دست نخورد هزار شکر که پیراهن تو دست نخورد 🏴
۱۲ مهر ۱۴۰۰
. به یاد آن حرمی که از او به غارت رفت بگو به هر حرمی لحظه‌ی ورود حسن ..
۱۲ مهر ۱۴۰۰
نمازم را ادا کردم به تکبیر دوچشمانت، مگر در عمق چشمانت موذن زاده راداری!؟🤔 " 🤔😬😬🙈
۱۲ مهر ۱۴۰۰