موج ها رقص کنان ماه به کف دف میزد
با غزل خوانی تو نیمه شبی رویایی
غزلت شور و لبت شعروزبان تو شعور
طعنه زد چشم تو بر فلسفه ی صدرایی
مثل یک کودک سرتق شده ام پیش تو با
بیست و یک واژه ی دارای غلطْ املایی
خسته ام بی تو و ای کاش بخواند امشب
زیر گوش من ناکام اجل لالایی
حسین مرادی
هدایت شده از یاصاحب صبر
درونم سرد و تاریک و دلم بسیار غمگین است
نمیدانم که مردم یا فقط یک حس و تلقین است
عجب پاییز تلخی شد برایم ایها العشاق
گرفت از من روانم را نگاری که دهن بین است
به ظاهر دلکش و عالی ولی در عشق جانفرساست
رخش سیمین و نسرین و شبیهِ چرخِ پروین است
ندارد قصد خوشرویی و دائم در جفاکاری ست
چنان سرد است با ما که تو گویی فکر تدفین است
گرفتارم از این جور و جفایش بیش از اندازه
از این رو گشته ام معتاد و حالم خوش به تدخین است
نشد جایش دهم بیتی که مطلع بود در مصدر
بنا بر این کلامِ بعد من زین پس فقط در باب تضمین است
نگاری بی وفا و مملو از جور است در قسمت
"برای من که تقدیرم پر از بالا و پایین است"
" ترازوها تعادل در کدامین وزنه میگنجد"
همیشه کفّه ی معشوقه ها انگار سنگین است
#فقط_جهت_مشارکت
چیزی ندیدیم از جهان جز بیوفاییها
جز آتشی بر دل نماند از آشناییها
#نوید_نیّری
تاوان دلبستن همین دلتنگ بودنهاست
تلخ است امّا عاشقان دلتنگ میمیرند
#نوید_نیّری
صبحی که موی مشکیات را بافتی گفتم
با این طنابِ دار مردن مرگِ رویاییست
#نوید_نیّری
زندگی شعریست، شعری از دو چشمانت عزیز
یک تبسم از نگاهت توی فنجانم بریز
من که هستم در به در دنبال چشمت هر غزل
می گذارم باز گلدانی به یادت روی میز
نیستی اینجا، خیال عاشقم دلتنگ توست
می شمارد روزهای غیبتت را شعر نیز
استکانی چای مهمانم بمان در دفترم
تا کنم دل را به پای گامهایت ریز ریز
عاقبت یکروز دستانم به دستت می رسد
با تو درمان می شود این شعرهای زخم خیز
می نویسم روی پیشانی ی اشعارم تو را
زندگی شعریست شعری از دو چشمانت عزیز
لکنت گرفته دست و پاهای زبانم را
دارد روانی میکند لحنت روانم را
میرقصد و میلرزد و اشعار میخواند
بدمست کرده اسکانت استکانم را
این روزها یک جنگل وحشی ست این دنیا
در کنج آغوش تو می سازم جهانم را
گم میشوم پیدا کنم در نام زیبایت
با وصل میم ملکیت نام و نشانم را
"جانم عزیزم دوستت دارم" چه تکراری ست
ای کاش امشب بشنوم "پیشت بمانم؟" را
#حسین_مرادی
به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت
که ممکن نیست کز روی تو هرگز روی بر تابم
با آنکه ندیدم رخ زیبای نبی را
گشتم پسرش،واسطمان ام ابیها
شایسته ی این وصلت والا نشدم من
اسمأ به تولا زده رسمأ به تبرا
گویند که اولاد نبی در نعماتند
اما و دریغا و صد افسوس خدایا
من بنده ٔ خوبی نشدم محض رضایت
در عید ولادت تو ببخشا تو ببخشا
آتشکده خاموش شد و آتش عشقی
با نور وجودش دل دنیا شده احیا
آنقدر عزیزی که خدا علت خلقت
را گفت تویی معجزهٔ معجزه آسا
چون آمنه مادر شد و عبدی پدرش بود
باید نوه آرد نوه هم فاطمه زهرا
اصلا تو دلیل همه ای دختر جنت
از کل جهان،خلقِ علی با گل طاها
وقتی که کسا بر سر خوبان بنِشیند
این جلوه فقط عشق خدا هست و هویدا
حالا خود او داده به ما مژدهٔ نابی
پیوسته شفاعت شده ای شیعهٔ آنها
#سید_طباطبایی
#بداهه
طبع غزل سرخ زبانی نکن
خام نشو تکه پرانی نکن
بادل دیوانه تبانی نکن
روح مرا گنگ و روانی نکن
باهمه کس زمزمه خوانی نکن
عشق کساد است جوانی نکن
عشق اگر ناب و تماشایی است
زشت ترین حالت زیبایی است
عشق کمربسته به رسوایی است
دربه در یک دل دریایی است
کاخ دلش هرچه که رویایی است
بودن با من غلط املایی است
یک نظر افتاد به چشمی سیاه
پلک زدم با دونظر شد گناه
برد دلم پای مرا سمت ماه
پله شد از بخت بدم پرتگاه
اوج گرفتم که رسیدم به چاه
درس گرفتی دل از این اشتباه؟
رفته ای از قافیه ی آمدن
از من افتاده به شعر لجن
از من بی گور من بی کفن
از من درمانده من بی وطن
رفته ای و ساخته شد کارمن
چشم کسی در وسط عکس تار
کرده مرا آینه ی پرغبار
چشم پر از حسرت وحشت سوار
فصل زمستان بدون بهار
سکه ی قاجاری بی اعتبار
شاعر مضمون دلی توندار
در دل من قدرت ابراز نیست
هرچه عجیب است که اعجاز نیست
هر غزل از خواجه ی شیراز نیست
اوج فقط حاصل پرواز نیست
هردهنی لایق آواز نیست
معنی هر مصرع من باز نیست؟
دل ته فنجان تو بد فالی است
طالع تو شوم وبد اقبالی است
این قفس از آینه هم خالی است
خارج از آن رزق تو بی بالی است
رقص قلم هر چه قدر عالی است
قصه ات از غصه و جنجالی است
خسته ام از خنده ی روی نقاب
دیدن موهای به رنگ شراب
گونه ولبهای فرنگی مآب
از هوس داشتن یک حباب
کاش که امشب بشود مستجاب
آرزوی مردن در بین خواب
#حسین_مرادی
مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر #شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
كه این یخ كرده را از بی كسی، ها می كنم هر #شب
#محمد_علی_بهمنی
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بیهیچ
سرانجام خوشیم
#مولانا
شبتون پر از استجابت دعا🙏❤️🙏
معنای هر شعرم تمنای بیایی ست
دردست من گل نیست کشکول گدایی ست
در روزگار تیره ام در چشمهایم
چشمان تو تنها دلیل روشنایی ست
از شعر فاخر دست و بالم هست خالی
این بینوایی زاده ی بی همنوایی ست
میکردمت از دور یک عمری تماشا
بی هم نوایی خواستگاه بی نوایی ست
مثل غذائی بی نمک هرچند پر خرج
دنیا بدون عشق جای بی صفایی ست
◾◾◾◾
دیر آمدی اما نخواهی ماند با من
خاصیت گل های زیبا بی وفایی ست
#حسین_مرادی
خورده رقم از شوق تو کوچ پرستوها
طعم لبت شد الگوی محصول کندوها
دیوان شعری که پر از شرح جنون ماست
شد نُقل نَقل شب نشینی های شب بوها
در شعر هایم چال روی گونه ات پر شد
افتاد از رونق پس از این خال هندوها
دست جهان در استعاره خالی است از تو
تصویر چشمت پر شده در دست آهوها
قدرت ندارم چشم بردارم ازین آتش
شاگرد لب های تواند آشوب و جادوها
وقتی که دردم دوری از آغوش گرم توست
سودی نمیبینم در این درمان و داروها
#حسین_مرادی
معنای هر شعرم تمنای بیایی ست
دردست من گل نیست کشکول گدایی ست
در روزگار تیره ام در چشمهایم
چشمان تو تنها دلیل روشنایی ست
از شعر فاخر دست و بالم هست خالی
این بینوایی زاده ی بی همنوایی ست
میکردمت از دور یک عمری تماشا
بی هم نوایی خواستگاه بی نوایی ست
مثل غذائی بی نمک هرچند پر خرج
دنیا بدون عشق جای بی صفایی ست
◾◾◾◾
دیر آمدی اما نخواهی ماند با من
خاصیت گل های زیبا بی وفایی ست
#حسین_مرادی
چشمان تو ای دلبر طناز چه زیباست
لبخند به لبهای تو بس ناز و فریباست
بودن به کنار تو که چون خواب و خیالی
چون قصهی زیبای سراسر همه رویاست
هر بوسه که از جام لبان تو چشیدم
سرمست شدم چونکه لبت ساغر میناست
از منظر چشمان من آن ماه قشنگی
کز برکه ی جانِ منِ دیوانه هویداست
بی حس تو در بین هزاران دل و دلبر
دل خسته ترین عاشق و آواره و تنهاست
طنازی و پروانه صفت در دل باغی
شمعم که زعشق تو دلم واله و شیداست
تا دل به برم هوای دلبر دارد ،
افسانهی عشقِ دلبر از بر دارد
دل رفت ز بر ، چو رفت دلبر ، آری
دل از دلبر چگونه دل بردارد ؟
#قاآنی
شده ام عاشق تو، وای که حالا چه کنم؟
مانده ام در طلبت غرق تمنا چه کنم؟
گفته بودی که رعایت کنم آن حد و حدود
من پذیرفتم و حالا نشد اما ، چه کنم؟
تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است
با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟
دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت
می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟
همه را از دل من عشق تو بیرون کرده
مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟
می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما
تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم؟
خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس
تو بگو با دل افسرده لبریز تمنا چه کنم!