eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو این شبهای تاریکِ بدونِ روشنیِ ماه فقط با یاد تو زندَم چراغ سرخِ فانوسم 
خیال خوب تو لبخند می‌شود به لبم وگرنه این من دیوانه غصه‌ها دارد‌
گاهی خیال میکنم که دوستم داشت، و این "گاهی ها" تمام سهم من از اوست...
زمـانه یڪ سر سوزن اگر ڪه غـیرت داشت... تو سهم من شده بودی و عشق حرمت داشت... تشکر از همراهی شما هم ممنون 🌺🌺
از كنار هم گذشتيم گوشه ى چشمت به دلم گير كرد تمام وجودم نخ كش شد ...
سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری‌ست که این شگفت‌ترین نوع خویشتن‌داری‌ست رها کن آن چه شنیدی و دیده‌ای، هر چیز به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری‌ست
پس چه هستی ای فلک، گردور باطل نیستی چیستی ای عمر، گر زهر هلاهل نیستی زهر نوشاندن هم ای تقدیر بی آداب نیست من به قسمت راضی ام اما تو عادل نیستی در وفاداری ندیدم هیچکس را مثل تو ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظه ای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی هر که با من بود روزی دل برید از من، تو نیز دل به رفتن می سپاری، گرچه مایل نیستی گفت: روزی بازمیگردم، فراموشم مکن گفتمش: در بی وفایی نیز کامل نیستی 📚 از کتاب
در جوابِ این که می‌پرسی هنوز تنهایی یا نه؟ باید بگویم، خسته‌تر از آنم که دوباره خودم را به کسی یاد بدهم.
نقش ما گو ننـگارند به دیباچه عقل ! هر کجا نامه عشق است ، نشان من و تُست
عزیزم! تازه از راه آمدی و چای دم کردم کمی بنشین، چرا دائم شتابانی، نمی‌مانی؟
بی‌خراش ِ ‌زخم ِ ‌عشق اسرار ِ دل معلوم ‌نیست خواندن ِ این لفظ موقوف است بر اعراب‌ها
داغِ جانسوزِ من از خنده‌ی خونین پیداست ای بسا خنده که از گريـه غـم انگیـزتر است
تا نگردی بی خبر از جسم و جان کی خبر یابی ز جانان یک زمان
تو تماشاگه خلقی و من از باده ی شوق مستم آن گونه که یارای تماشایم نیست… # 💠 💠✨💠✨
بی‌خراش ِ ‌زخم ِ ‌عشق اسرار ِ دل معلوم ‌نیست خواندن ِ این لفظ موقوف است بر اعراب‌ها
چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد.
شاخِ خشكيم به ما سردىِ عالم چه كند پيشِ ما برگ و برى نيست كه سرما ببرد
گاه دلسوز است و گاهی سخت می‌سوزانَدَم عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری‌ست!
از حادثه لرزند به خود قصرنشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
 خنده های تو شفای دل بیمار منو ... قهر تو عامل سر گیجه و هذیان و تب است
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست
چشمان تو خرمای رسیده ست،نزن پلک نرخِ رُطبِ عالیِ اهواز فروریخت
تو ماه کامل و من کوچه‌گردی پیر و دیوانه! من و تو هر چه از هم بی‌خبرتر، دورتر، بهتر!
دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمی‌داند چراغی را که این آتش بود مردن نمی‌داند
اگـــر حبیــب ٺـوئی مشڪلی ندارد عشق اگــــر طبیـب ٺوئـی درد هـم دوا دارد 🌿
مارا به نام عشق زمین گیر کرده است دنیا چقدر مثل تو تغییر کرده است این لطف زندگیست که مارا به چشم خویش با آرزو و خاطره تحقیر کرده است لبخند و اخم ، هر دو چروکی به چهره اند وصل تو چون فراق مرا پیر کرده است
هر نفس باید عبث ، رسوای خود بینی شدن تا نمی پوشیم چشم از خویش ، عریانیم ما
. هرچه با تنهایی من آشناتر می‌شوی دیرتر سر می‌زنی و بی‌وفاتر می‌شوی ! هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد من پریشان‌تر ، تو هم بی‌اعتناتر می‌شوی ! یا سراغ من می‌آیی ، چتر و بارانی بیار یا به دیدار منِ ابری نیا ! تَر می‌شوی
من به خاک افتادم امّا این جوانمردی نبود می‌توانستی نتازی بر من، امّا تاختی
من پخته ترین زاهد این شهر نبودم؟ ناگاه به یک خنده شدم خام عزیزم!