eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
غریب تنها🥀 حضرت_زهرا بر غم پیدا و بر درد نهانم گریه کن بر مصیبت های من آرام جانم گریه کن حرف دارد بر من و بر گریه ام همسایه ام بر من و بر غربت اشک روانم گریه کن عمر با هم بودن ما کمتر از ده سال بود در بهار زندگی مان بر خزانم گریه کن با تو گرچه بسته ام لب از سخن گفتن علی باش با زبان گریه هم زبانم گریه کن کودکانم در نیامدن هنوز از آب و گل آه بر بی مادری کودکانم گریه کن میخ در پهلو شکست از من ولی گشتم کمان زیر بار غصه، بر قد کمانم گریه کن وقت غسل من که ناغافل تو دستت می خورد بر کبودی های نقش بازوانم گریه کن می شوی دلتنگ من، من می شوم دلتنگ تو شب به شب بیا به قبر بی نشانم گریه کن ‌╭┅── ─ ──┅╮   ╰┅── ─ ──┅╯
داربست زندگانی مشکلی مشکل تر از هجران روی یار نیست با وصال یار حل مشکلی دشوار نیست شهد نوشی در سرای عاریت بی نیش کو در بهارستان این عالم گلی بی خارنیست بر بنای سُست این دنیادلت را خوش مکن داربست زندگانی پایه¬اش ستوار نیست خودستائی مثل کالای بدون مشتری است چون متاع خودستائی خرج هر بازار نیست راز دل را در بر نامحرمان افشا مکن هیچ جا چون خانۀ دل محرم اسرار نیست با کج اندیشان کم همّت سلام والسّلام از خرافی مسلکان جز پوچ در افکار نیست آفت پرهیزکاری خودنمائی کردنست زاهدی با خرقه و لبّاده و دستار نیست پاکی طینت تجلّی می کند در روح پاک زشت طینت را درون سینه جز زنگار نیست ما خداجوئیم و با اهل ریا بیگانه ایم حق پرستان را به کار خود پرستان کار نیست در توانائی «مقدم» گر نیازاری دلی کار تو در پای میزان عمل دشوار نیست
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم در خیالم صحن و گنبد ساختم, زائر شدم نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم تا نوشتم فاطمه, بوسید برگ دفترم از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند دختر است اما برایت کار مادر می‌کند دختران آیات رحمت, مادران مهر آفرین می‌شود ام ابیها, هر دو باهم, بعد از این یک زره خرج جهازت, حُسن‌هایت بی‌شمار با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟ تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار قوت بازوی مولایی به مولا, فاطمه! قصه‌ی پیوند دریایی به دریا, فاطمه! در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید هست شیرین نامتان, قند مکرر می‌شوید هر دو در کفواً احد با هم برد بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند شاعران تنها برای یک نظر, رو می‌زنند در کسا, بی پرده با الله صحبت می‌کنی هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی فکر خلقی, نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی در غم همسایه, ترک خواب راحت می‌کنی مادری الحق چه می‌آید به نامت, فاطمه! می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت, فاطمه! امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین واقعاً “الحمد للهِ , رب العالمین” جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت حجب میراثت, حیا سایه نشین چادرت داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر خانه‌ات میخانه, ساقی با سخاوت, جام پر از تو راضی و دلش از گردش ایام پر کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار! بت شکن! برخیز, بسته دست او را روزگار
یا_حضرت_زهرا_س زهرا_س بهانه ایست که عالم بنا شود او آمده که مادر آئینه ها شود.. او آفریده گشت که یک چند مدتی نور خدا به روی زمین جا به جا شود او آفریده شد که در این روزهای سخت زهرا شود، علی شود و مصطفی شود او مادر تمامیِ دل های حیدری ست باید که کُفو فاطمه شیر خدا شود؟ هر کس مگر که مادر معصوم می شود؟ او آمده که مادر کرب و بلا شود زهرا اگر نبود چگونه به عالمی صدها روایت از مِی کوثر عطا شود بی اذن فاطمه کسی اصلاً اجازه داشت؟ بر روی خاک و اوج فلک پیشوا شود ای خوش به حال آن که در آن لحظۀ حساب با انتخاب مادری او سَوا شود 🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطمه الزهرا 🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ الله،
🖤شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی...🖤 🥀 بــشــڪــنــد پــاے ڪــســے ڪــہ لــگــدش ســنــگــیــن بــود تـــا ڪہ زد ســلــســلــہ ي ریــخــٺ بــهـمــ ثــلـــث ســـاداٺ مــيـان در و ديـوار افـــتـــاد نــســل ســاداٺ بــہ يك ضــربــہ ي پــا ریــخــٺ بــهمــ 🥀 💔
نامت همیشه زمزمه ی بی امان ماست ما اهل خاک و روضه ی تو آسمان ماست در زیر سقف روضه ات ای صبح بی غروب تنهاترین مجال تنفس، از آن ماست محتاج نور نیست هر آنکس تو را شناخت مهرت چراغ خانه ی هر دو جهان ماست مادر شدی و لحظه به لحظه حواس تو در پیش "اعتقاد دل" و "آب و نان" ماست ذکر شریف فاطمه، ای خیر دستگیر سنگین ترین عبادت روی زبان ماست داغ تو را نه اینکه فقط گریه می کنیم امروز درس فاطمیه، امتحان ماست واجب ترین فریضه ی ما فاطمیه است این اعتقاد قاطبه ی دوستان ماست صورت کبود روضه ی دیوار و کوچه ایم این زخم های سرخ همیشه نشان ماست جان داده ای به راه امامت که همچنان نام علی هنوز بلند از اذان ماست
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ اشـک میریـزی و کاشانـــه بهـم میریـزد پســـر ارشـــد این خانـــه بهم میریـزد ز پریشانی زینــب به خودت خرده مگیــر مو که یک شب نخورد شانـــه بهم میریزد مرغ عشقی که دگــر مثل پرستو شده ای پر بزن بی تو ببیـــن لانه بهـم میریـــزد سوختی،پرزدنـت ریخـت بهـم حق داری بخورد شعلـــه به “پروانـه” بهم میریــزد نکند اشک علی جانِ تو هِـق هِـق بشـود خانه را گریه ی مردانــــه بهم میریــــزد ━━━━━💠🌸💠━━━━━
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ به گریه فاطمه گفت ای پسرعموی غریب رسیده وقت جدایی و دل پریشان است ━━━━━💠🌸💠━━━━━
صدف چشم من از داغ تو گوهر بارست چه کنم؟! کار علی بی تو به عالم، زارست! اشتیاق تو مرا می‏کشد از خانه برون ور نه از خانه برون آمدنم، دشوارست! موقع آمد و شد، فاطمه جان! می‏بینم دیده‏ی زینب تو مات در و دیوارست! به گواهی شب و زمزمه مرغ سحر اهل یثرب همه خوابند و علی بیدارست روز در خانه، پرستار حسین و حسنم کمکم کن! که نگهداری شان دشوارست! یاد آن روز که با زینب تو می‏گفتم: دخترم! گریه مکن! مادرتان بیمارست! چاه داند که به من، عمر چه ِسان می‏گذرد قصه، کوتاه کنم ور نه سخن بسیارست بشنو از شاعر «ژولیده» تو راز دل من صدف چشم من از داغ تو، گوهر بارست
گذشته نیمه اى از شب، دریغا رسیده جانِ شب بر لب، دریغا چراغ خانه مولاست، خاموش که شمع انجمن آراست خاموش فغان تا عالم لاهوت مى رفت به روى شانه ها، تابوت مى رفت على زین غم چنان مات ست و مبهوت که دستش را گرفته دست تابوت! شگفتا! از على، با آن دلیرى کند تابوت زهرا، دستگیرى! به مژگان ترش یاقوت مى سُفت سرشک از دیده مى بارید و مى گفت که: اى گل نیستى تا بوت بویم مگر بوى تو از تابوت بویم جدا از تو دل، آرامى ندارد على بى تو دلارامى ندارد چنان در ماتمش از خویش مى رفت که خون از چشم غیر و خویش مى رفت که دیده در دل شب، بلبلى را که زیرِ گل نهان سازد گلى را ز بیتابى، گریبان چاک مى کرد جهانى را به زیر خاک مى کرد على با دست خود، خشت لحد چید بساط ماتم خود تا ابد چید دل خود را به غم دمساز مى کرد کفن از روى زهرا باز مى کرد تو گویى ز آن رخ گردیده نیلى به رخسار على مى خورد سیلى! از آن دامان خود پر لاله مى کرد که چون نى، بندبندش ناله مى کرد على، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بى کران کرد گُل خود را به زیر گِل نهان دید بهار زندگانى را، خزان دید شد از سوز درون، شمع مزارش على با آب و آتش بود کا از سوز دل، بیتاب مى شد که شمع هستىِ او، آب مى شد غم پروانه اش، بیتاب مى کرد على را قطره قطره آب مى کرد چو بر خاک مزارش دیده مى دوخت سراپا در میان شعله مى سوخت مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست على بست (پروانه)
دیگر آن خنده‌ی زیبا به لب مولا نیست همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست قطره‌ی اشک علی تا به ته چاه رسید چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست. حضرت فاطمه(س) تسلیت باد 🏴
🖤 آن فـرقـه کـه تیشـه بـه نخـل فـدک زدنـد بـر قـلـب پـاک خـتـم رســولان نـمک زدنـد مــهــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مـــادر ســوال کــن زهــــرا ۜ چه کرده بود که او را کتک زدند؟
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر که قبل از قصۀ ‌«قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آن‌سان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی‌های تلمیحش جهان این شاه‌مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش، ازل مبهوت دیروزش ندانم‌های عالم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار برایش روضه می‌خواند صدایی در دل باران که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان خدا را ناگهان در جلوه‌ای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید! تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید جهان تشنه‌ست، بالای سر او آب بگذارید زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را بمیرم بسته می‌شد آن نگاه آهسته آهسته به چشم ما جهان می‌شد سیاه آهسته آهسته صدای روضه می‌افتد به راه آهسته آهسته زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده...
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش! سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
پروانه هم شبیه من از ساده لوحی‌اش دلبسته گلی‌ست که درکش نمی‌کند !
عاشق به ساده لوحی ما نیست در جهان ؛ کز وعده ی تو دل به وفا بسته ایم ما
چنان دلبسته ام کردی که با چشم خودم دیدم خودم می رفتم اما سایه ام با من نمی آمد احمد اسماعيلي
"خواب نمیبرد مرا، یار نمیخرد مرا مرگ نمیدرد مرا، آه چه بی بَها شدم"
شمع مى‌داند به شبها محنت پروانه را قدر عاشق را كسى داند كه داغش بر دل است
🥀 حسن ختام من ترک عشق حضرت جانان نمی کنم از مهر او دریغ دل و جان نمی کنم آشفته وار از غم این عشق سرخوشم یک لحظه فکری از سر و سامان نمی کنم هر چند تیرهای نگاهش به دل نشست زین زخم هیچ میل به درمان نمی کنم گم گشته دل به ظلمت گیسوی وی ولی من ترک این خیال پریشان نمی کنم روزی وفای من به وی اثبات می شود اصرار و ادعای فراوان نمی کنم مهدی ز کیمیای محبت وجود من تغییر یافت و این همه کتمان نمی کنم گر تیر هم ببارد از اطراف آسمان من ترک عشق حضرت جانان نمی کنم 🥀
خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را حسین_منزوی
در صحن تو گفتند شفا جرعه‌ای آب است آنان که دمی منت دارو نکشیدند با دیدن پرواز کبوتر دلشان رفت زوار تو که ناز پرستو نکشیدند 🤲
قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را گرد در امید تو چند بسر دوانمش خامه : قلم سلام صبح بخیر
فریاد بی صداست ترک های پیکرش از بس که خورده خون دل از دست روزگار
دلم گرفته و می خواهمت چه کار کنم؟! که از خودم که تا کجا فرار کنم ...؟! 🌾🍁