eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
یقینا کفر محض است اندکی تردید درچشمت خدا آبـــی ترین احساس را پاشید در چشمت شراب چشمهـــایت تاک را از ریشــــــه خشـکانده زمین می سوزد از بد مستی خورشید در چشمت نگاهت دست نقــــــاش طبیعت را چنان لرزاند که حتی می شود رنگ خدا را دید در چشمت خلیـــــج چشمهایت معدن امواج طوفان زاست نفس گیر است شوق صید مروارید در چشمت زمان کــــی مــــی تواند بر سر عقل آورد من را؟! زمین تنگ است و من دیوانه ی تبعید در چشمت
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل، یکدل شده با عشق، فقط می ترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است باش تا کار من و عقل به فردا بکشد زخمی کینه ی من! این تو و این سینه ی من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد حال با پای خودت سر به بیابان بگذار پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد 
آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری که به دریاست به مرداب نباشد هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد در پیش قدت کیست که از پا ننشیند یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست نرگس شود افسرده چو در آب نباشد گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم به راستی و درستی گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
آرامش چشمان تو مانند ندارد بی‌عشق، جهان، جرأت لبخند ندارد آن‌قدر که دل می‌بری و جاذبه داری این قرن، شبیه تو هنرمند ندارد
این دل دیوانه و یادت میان جزوه‌ها عاقبت منجر به یک اُفت معدل می‌شود 😔
مـــهر خـوبان دل و ديــن از همه بـی‌پروا برد  رخ شــــطرنج نبرد آن‌چه رخ زيبا بـــــرد تو مـــپندار که مجنون سَرِ خود مجنون گـشت از ســمک تا به سماکش کِشش ليـــلی بــرد من به سـرچـشمه‌ی خورشيد نه خود بـردم راه ذره‌ای بــــــودم و مــهر تو مـــرا بالا بـــرد من خسی بی‌ســر و پایم که به سيل افــــتادم او که مـی‌رفـــــــت مرا هم به دل دريا بـرد جام صهبا ز کــجا بـود؟ مگر دســت کــه بود که به يک جلوه، دل و دين ز همه يک جا برد خم ابــــروی تو بود و کــف ميــــنوی تو بود که دريـــــن بزم بـــگرديد و دل شيدا بـرد خودت آموختی‌ام مهر و خودت سوخـــتی‌ام با برافروخـــــته رویی که قرار از ما بــــرد همه ياران به ســـــر راه تـــو بوديم ولــی غــــم روی تو مرا ديد و ز مــن يــغما بــرد همه دل باخته بوديم و پريشان که غمت همه را پشت ســر انداخت مرا تنــها برد
سحر آمدم به کويت که ببينمت نهانی " أرِنی" نگفته، گفتی دو هزار " لَن تَرانی"
نازچشمت سورہ‌ی اخلاص وشرمش ربنا در رَہ عشقش خدا،" ثَبِّت لَنـ ا أقدامَنا "
آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری که به دریاست به مرداب نباشد هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد در پیش قدت کیست که از پا ننشیند یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست نرگس شود افسرده چو در آب نباشد گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
صد مرتبه آن چادر، جذاب ترش می‌کرد خود کشف حجابی بود، چادر که سرش می‌کرد
❤️ جنــابِ شعر های من حواست هست دلتنگم؟! ... ❤️❤️❤️
تا کسی رخ ننماید نبرد دل ز کسی دل‌بر ما دل ما برد و به ما رخ ننمود
پرنده‌ها همه در باد، تار و مار شدند نگاه‌ها همه از اشک، جویبار شدند مرا ببخش اگر واژه‌های معصومم خبررسان خبرهای ناگوار شدند مرا ببخش اگر روزنامه‌ها امروز گریستند و غریبانه سوگوار شدند کسی مرا برساند به آخرین پرواز رسیده‌ها همه رفتند و ماندگار شدند رسیده‌ و نرسیده هزار واژه‌ی تلخ برای مرثیه‌ای آتشین، قطار شدند بیا بنفشه بکاریم دسته‌دسته کبود برای باغچه‌هایی که بی‌بهار شدند خبر درشت، خبر سنگ‌دل، خبر این بود پرنده‌ها همه در آسمان غبار شدند
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ آدم یک تو را کنارِ خودش داشته باشد و چای بنوشد ━━━━━💠🌸💠━━━━━
لبخند بزن حوصله‌ی ناز ندارم نازک‌دلم و جز تو هم‌آواز ندارم یک عمر نشستم که سرانجام بیایی بی تو، هوس لحظه‌ی آغاز ندارم تا اوج رسیدن به تو، آرام گرفتم با بودن تو، حسرت پرواز ندارم در صفحه‌ی شطرنج دلم مات تو گشتم فرمان بده از هول تو، سرباز ندارم شورید خیالم، به تمنای تو رقصید ای وای که من مانده‌ام و ساز ندارم نقطه سر خط، عشق از آغاز غلط بود پیغمبر احساسم و اعجاز ندارم ❤️
دلم را می بَری هر دَم، ولی آهسته آهسته فـراوان می کنی دردم ولی آهسته آهسته شرابِ نابِ چشمت را به جامم می کنی اما شرابت میکُشد در دَم، ولی آهسته آهسته ندیدم خیری از دنیا و اینسان زندگی کردن بزن این زندگی برهـم ولی آهسته آهسته شدم محزون ودلخسته ازاین تنهایی مطلق به مُـردن میرسد کارم، ولی آهسته آهسته از این دارِ مکافات و قیامت هم نمی ترسم که من تَرکِ دلم کردم، ولی آهسته آهسته بیـا و ایـن دَمِ آخـر کمی اندیشه کن جانا از ایـن آهِ دلِ سـردم ولـی آهسته آهسته 🌹❤️
♥ ● ○ • ● ○ • به‌ دورازچشم‌ و پنهانی، فراوان دوستت‌دارم بہ چشمانت هزاران دوستت‌ دارم بدهکارم نگاه تو سرابی که بیابان است پایانش من از آغاز، یک دریا نگاهت را طلبکارم چه‌خواهدشداگر‌روزی‌در این‌ دریا‌ صدف‌ باشی و مروارید قلبم را بہ آغوش تــو بسپارم تویی‌ شیرین‌تر از فرهاد و من مجنون‌تر از لیلی نخواه‌ از من‌ که از طعم‌ جنونم دست‌بردارم بدون تو تمام روز هایم رنگ شــب دارد وشب ها را بدون انتظــــار روز بیـدارم هوای‌دل که ابری می‌شود با چتر‌احساسم قلم میسازم از غم ها، برایت شعر میبارم ‌•○●♥‌‌●○•
عشق تو به تار و پود جانم بسته است بی روی تو در های جهانم بسته است از دست تو خواهم که بـــرآرم فریاد در پیــــش نگاه تو زبانم بسته است َ
نگه کن آب و یخ در آبگینه فروزان هر سه همچون شمع روشن گدازیده یکی دو تا فسرده بیک لون این سه گوهر بین ملون  
کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت کاش میشد راه سرد عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت
قول دادم پس از این کفر نمی‌گویم من به خداوندیِ چشمانِ سیاهت سوگند 🌱
پیراهنی‌است عشق، تنِ هر که می‌رود چون بند پاره کرد ندارد دگر رفو
سردی ولی دوست دارمت تو ظهر بخیر منی آفتاب نیمروز دی می تابی بر من که سوز آذر را حس نکنم به انگیزه بودن باتو واژه های سبزم را ردیف می کنم نوروز دیگری در راه است