eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هزار نامه نوشتم بدونِ ختم کلام حدیثِ شوق، به پایان رساندنش سخت است ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
عمری دِگر بِباید بعد از وفات ما را کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
گفتی به تو گَر بگذرم، از شوق بمیری قربانِ سرت ، بگذر و بگذار بمیرم ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
عهد بستم با خودم باید فراموشش کنم او به خاطر ماند و من از یاد بردم خویش را!
از تماشـــایِ تو هَر کَس رو به حــِــیرانی رَوَد اِختیار از دستِ مَجنـــون هایِ تِهــرانی رَوَد باغِ رویَت را نشان دِه تا که از زیبــــــایی اَش آبرویِ قــــالــیِ معـــــروفِ کرمــــــــانی رَوَد با حضــــورِ فُـــرمِ شمشــــیریِ ابروهای تو خاصیت از تیغــــــه­ یِ چاقویِ زنجـــانی رَوَد رنگِ رویِ گـــــونه هایِ تو اگر پیــــــدا شَوَد رنگ و رو از زعفـران هایِ خُراســــــانی رَوَد گُل گُلـی هایِ قشــنگِ دامنـــَـت آوازه اَش در میـــــانِ دُختــــــرانِ نازِ اَفغـــــــــانی رَوَد سُرخیِ لب هات باعث می شوَد بسیار زود اِعتـبــارِ سیــــب هایِ سُــــرخِ لُبنــــانی رَوَد پِسته یِ لَب باز کُن تا شهرِ رَفســـنجان تمام قیمــــتِ بازارهـــــــایَش رو بــــــه اَرزانی رَوَد وصفِ تو خوب اســـت باید در تمـامِ دوره ها علــــــــتِ آوازه یِ دلــــدارِ ایـــــــــرانی رَوَد
‏شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد میتوان سوخت،اگر امر بفرماید عشق...!  
خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم اجازه داد فقط اهلیِ شما باشم و... ماجرای من و تو به عشق فرجامید و... عشق خواست که من مرد ماجرا باشم و...من تو را به دلیل آرمان خود کردم که بی‌دلیل مباد که آرمان‌گرا باشم چرا؟ مپرس که سر مشق عاشق‌ست سکوت مخواه پاسخ گنگی بر این ماجرا باشم سرودمت به همان باوری که در من بود و... شعر حنجره‌ام شد که خوش صدا باشم و... خواندمت که قشنگ است روز و شب از تو بخوانم و نگران نخوانده‌ها باشم خدا نخواست! چه بهتر! تو خواستی از من که خوش قریحه‌ترین بنده‌ی خدا باشم | | ♥
عشق مثل اتفاقی عاقبت افتادنی ست سیب نارس را به زور از شاخه چیدن خوب نیست...
منم که میکشم فراق و نقش و طرح بودنت همیشه در کنار من همیشه در نگاه، تو تویی خیال هر شبم دعای صبح و ظهر من بخیرِ صبح های من،برایِ پادشاه،تو سلام پادشاه من سلام شعر روز من ببین سروده ام غزل برای صبحگاه، تو
در جمع باید با نقاب خنده ظاهر شد ولی در قهقرای قهقهه یک شانه هق هق میشوم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرش نیست امّید، که همواره نفس بر گردد گر دو صد عمر شود ،پرده نشین در معدن، خصلتِ سنگِ سیه نیست ،که گوهر گردد نخورَد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر مگر آنروز که خود ،مُفلس و مُضطر گردد
ظاهر چو شد هوس نشود کار عشق راست رهرو به منزلی نرسد از نشان کج
بـه جـای سـرزنش مـن بـه او نگاه کنید دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است. ‌ ‌ ‌
هُنَـرِ عِـشـق فَرامـوشـیِ عُـمـر اسـت وَلی خَلق را طاقَتِ پِیمودَنِ این صَحرا نیست
بوسید رگ گردن من را که شدم مست در شعر و غزل بهتر از این بوسه مگر هست این نوع تماس لب و گردن چه فضایی است چون داده فقط،مصرع ما،کنترل از دست
بیــچاره ى دُچــارِ تـو را چـاره جـُز تــو چیســت؟
با این‌ڪه او شکست دلم را ولی هنوز، با تڪه‌تڪه‌های دلم دوست دارمش❣.. مجتبی خوش زبان
دلم امروز گواه است کسی مي‌آيد حتم دارم خبری هست ... گمانم بايد ... فال حافظ هم، هر بار که می‌گيرم باز «مژده ‌ای دل که مسيحا نفسی ... » می‌آيد بايد از جاده بپرسم که چرا می‌رقصد مست موسيقی گامی شده باشد شايد ماه در دست، به دنبال که اينگونه زمين مست، می‌گردد و يک لحظه نمی‌آسايد ؟! گله کم نيست، ولی لب ز سخن خواهم بست اگر آن چهره به لبخند لبی بگشايد
ببین نگاه تو بانو چه "بیت" هایی شد ... تو اهلِ "بیت" غزل های ناب من هستی
تا شنیدم که تو از شعر خوشت می آید چند وقتی ست که یک شاعر پرچانه شدم عقل با عشق شنیدم که نمیسازد پس روز ها عاقل و شب شاعر دیوانه شدم
گفتم كه: "عشق چیست؟" تهى كرد جام و گفت: "بر هر كسى به شیوه اى این داستان گذشت"
گاهی به جای چشم، به ابروت خیره‌ام از حاشیه به متن رسیدن که ساده نیست
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست... بودم بر آن‌که عشق تو پنهان کنم ولیک شهری تمام غلغله و ماجرای توست هر جا که پادشاهی و صدریّ و سروری‌ست موقوف آستان درِ کبریایِ توست... هر جا سری‌ست، خستۀ شمشیر عشق تو هر جا دلی‌ست، بستۀ مهر و هوای توست کس را بقای دائم و عهد قدیم نیست جاوید پادشاهی و دائم بقای توست... امّید هر کسی به نیازی و حاجتی‌ست امید ما به رحمت بی‌منتهای توست هر کس امیدوار به اعمال خویشتن «سعدی» امیدوار به لطف و عطای توست سعدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی...
ز آفتاب چه تقصیر، کم عیاری ماست که همچو ماه گهی ناقصیم و گاه تمام
ڪمی به فکر تَرَڪ هاےِ قلب عاشق باش همیشه سهم ڪویر از بهار باران نیست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💕
. امشب ستاره های مرا آب برده است خورشید واره های مرا ،‌خواب خورده است از آسمان بپرس که جز چاه و گردباد از چالش زمین چه به خاطر سپرده است دیگر به داد گمشدگان کس نمی رسد آن سبز جاودانه هم انگار مرده است عشق ؛ آتشی که در دلمان شعله می کشید از سورت هزار زمستان فسرده است ای آسمان که سایه ی ابر سیاه تو چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است باری به روی دوش زمین تو نیستم من اطلسم که بار جهانم به گرده است
♥️' مگو نشستن ما در سکوت بی‌ثمر است همین که خلوت خود را شکسته‌ای هنر است کسی به غربت من از تو آشناتر نیست ولی شناختم از تو هنوز مختصر است مرا به محکمه عقل می‌بری ، اما هنوز در دل ما حکم عشق معتبر است به حرف هیچ‌کسی اعتنا مکن جز عشق که سرنوشت من و تو به دست یک نفر است همیشه فرصت عاشق شدن مهیا نیست مرا به حرف بیاور که مرگ پشت در است
استخوانهای من از خاکِ درش بردارید باغ فردوس چه جای خس و خاشاک منست؟ ❣ 🌷