eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خُشکانده ام اسم تو را ، عمریست لای دفترم اما همیشه تازه ای ، در سرسرای باورم اسم تو را بو می کشم از لای دفتر ، باز هم مانندِ هرشب با غمِ رویایِ تو همبسترم دیگر نگو کانون غمهای جهانت نیستم شمسی ترین منظومه می چرخد ببین دور سرم! تا کی تمامِ طولِ شب باید ستاره بشمرم؟ تا خواب را مهمان کنم در سرخیِ چشمِ تَرَم با اتفاق تازه ای افتاده ای در من ،مگر زیبا و زیبا تر شود تصویر شعر دیگرم بانوی آب و آینه ، تنها دلیلِ شعر من ! حالم گرفته ،با خودم در فکرِ سیم آخرم در عشق باید از خودت تا بی نهایت بگذری ازخود گذشتم خوب من، از تو چگونه بگذرم؟
مانند بخارِ(( ها)) که رو شیشه نشست این بغض که تو گلوی من بود، شکست یکبار فقط تو اخم کردی، دیدی؟ آشفته تر از موی سیاهت هم هست
. از پستی دشمنان اسلام همین بس... دورند ز انسانیت این قوم خوارج آلوده شده دست شیاطین نجس به... خون شرف خلق خدا تا مچ و آرنج اعدام که گشتند ، حقوق بشر آید... از نطفه ابلیس هم از داخل و خارج مسموم نمود هر که گل باغ وطن را... باید بشود لِه به زیر مشت چو نارنج "عاصی" 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃 👈 عاملان مسمویت دختران عزیز ایران زمین در شهرهای مختلف را دستگیر و اعدام کنید 🔥🔥🔥 👈👈نشر با شما👉👉
پر می کشم از پنجره ی خوابِ تو تا تو هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو وقتی همه جا از غزل من سخنی هست یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو پاسخ بده از این همه مخلوق، چرا من؟ تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو
نشد آخر که تو را تنگ بگیرم بغلم که کسی غیر تو را جا ندهم در غزلم نشد از شهد لبت سیر بنوشم شب و روز که لبالب شود از طعم تو ظرف عسلم راه شیری عسل از چشم تو می نوشد و من همچنان حلقه ای از گرد و غبار زحلم همچنان سایه ی خورشید تو بر من کوتاه همچنان تا ابدت فاصله دارد ازلم نشد انگار به منظومه ی چشمت برسم نشد از خط کشی ات رد شود عکس العملم تو کماکان همه جای غزلم مستتری و کماکان من بی تو غزلی مبتذلم نرسیدم به زمانی که تو را جا نگذاشت نرسیدی به من و مهلت ضرب العجلم توی شهری که پر از حسرت آغوش من است نشد آخر که تو را تنگ بگیرم بغلم
با عشق،به خنده ،گریه با هر کلکی افسار گرفت و پیر شد دل الکی ای کاش خلاصه می شدی ای دنیا در ذوق خرید جوجه های نمکی...
☆ غم در دل من آمد و مغلوب نشد با شادی عید نیز سرکوب نشد خواندی غزلی برای شادیِ دلم با شعر تو هم حال دلم خوب نشد
‌از سختیِ قیامت، ما را چه باک باشد بی‌تو گذشت ما را، هر دم هزار ساعت
من خواب دیدم از پل تجریش می‌‌روی با پای من به سمت خودت پیش می‌روی
به دیگران سپر انداختن بود کارَت رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری
عـشـق حیف اســت بـــر آن دل که ندارد دردی ...
آوار کن بر من نبودت را باروت نه . . . با فوت ویرانم!
چون دلت با من نباشد هم‌نشینی سود نیست...
من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را، تو عاشقانه به‌گوش رقیب می‌خوانی . . .
قایقِ قسمت اگر دور کند از تو مرا.. رود را سمت تو برعکس شنا خواهم کرد..
خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجا ..؟
إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ‏ اى خدا مرا انقطاع کامل بسوى خود عطا فرما و روشن ساز دیده‏ هاى دل ما را به نورى که به آن نور تو را مشاهده کند . ‌‌. . ما را به گران ترین متاعت برسان تا اوج بلندایِ شعاعت برسان ما از تو به کمتر از تو راضی نشویم ما را به کمال انقطاعت برسان ۱۳ شعبان ۱۴۴۳
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم او را خود التفات نبودش به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
همرنگ این جماعت عاقل شدم شبی گفتم که بی خیال تو باید شوم نشد
رفتی و در گذر ثانیه های بی رحم یک دهن گریه برای غزلم باقی ماند
خوب‌ترین حادثه می‌دانمت خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟ ها نکشانی به پشیمانی‌ام !
به شوق دوست چه سازم که در شریعت عشق خیال، بی ادبی و نگاه، رسوائی‌ است