eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ناگهان آمد_یـــــــــــــــڪی در من شڪفت از جنس عشق با خودش عطــــــــــــــــرے شبیه عطر یاس آورده بود
131.8K
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸 پروردگارا... ✨به هر ریسمانی که آویختیم، برید. 🕊بر هر شاخه ای که نشستیم، شکست. ✨بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد. 🕊تنها تویی که حق محبت را، ✨تمام و کمال ادا می کنی. 🕊به ما الفبای محبت بیاموز . ✨ و با ما به فضل خودت رفتار کن. 🌸آمیـن
من بودم و دلی و هزاران شکستگی آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
گر ز هجر تو كمر راست كنم بار دگر... غير بار غم عشقت نكشم بار دگر...
عهد او چون جناق بستن بود مطلب از بستنش، شکستن بود
برگرد که من تابِ دل تنگ ندارم با حرف بیا حوصله‌ی جنگ ندارم خیلی به سکوت دل خود کرده‌ام عادت اعصابِ سه‌تار و دف و آهنگ ندارم درد است که جای هوس بوسه‌ی داغت بر روی لبم جز رژ پر رنگ ندارم درگیر توأم منزجر از فلسفه و درک بگذار بگویند که فرهنگ ندارم از خانه‌ی تو فاصله یک متر زیاد است خب حق بده من طاقت فرسنگ ندارم باید تو بیایی و بمانی که نمیرم برعکس تو من جای دلم سنگ ندارم
آن یار طلب ڪن ڪہ تو را باشد و بس معشوقہ صدهزار ڪس را چہ ڪنی؟؟
شنیدم از محبت خارها گل می‌شود مردم! ولی من با محبت‌ها خودم را خوار میکردم
این هستِ نیست را بخدا ما نخواستیم دنیا تمام مال شما، ما نخواستیم تشویش تخت و تاج و تمنای آب و نان باشد برای شاه و گدا، ما نخواستیم دلخوش به اینکه فاتح قلبم شدی مباش اینجا کسی نیامده تا ما نخواستیم غم هم نشد نصیب دلِ تنگ‌دست من قسمت نشد وگرنه کجا ما نخواستیم؟ زیبا و زشت، ظاهر و باطن، دروغ و راست بازی بس است آینه‌ها... ما نخواستیم مجید ترکابادی
چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن ای که از حسن و جوانی مست‌و خواب‌آلوده ای گاه گاه از حال بیداران شبها یاد کن ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن » دل به زلفت بستم، ار در بندگی در خورد نیست ای سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن من نیم زینها که خواهم از جنابت سر کشید خواه فرمان ستم فرمای و خواهی داد کن ملک خوبی را شنیدم سکه نو زد، ای صبا اولش جان خدمتی ده، پس مبارک باد کن سینه من کوه در دست و به ناخن می کنم آن که نامم بود خسرو، بعد از این فرهاد کن امیر خسرو دهلوی
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ هر رعد و برقی مژده‌ی باران نخواهد داد لبخند تو اوضاع را سامان نخواهد داد طوفان بی‌گاهی که از سمت تو می‌آید مهلت به قایق‌های سرگردان نخواهد داد پیک سپیدی و به قصد جنگ می‌آیی! بهمن امان‌نامه به کوهستان نخواهد داد این زن که می‌پنداشتی یک ساقه‌ی ترد است تا مرگ از پا در نیاید جان نخواهد داد هر چند از یک کیسه در ما بذر پاشیدند خاک من و تو حاصل یکسان نخواهد داد دل‌های کوچک درخور غم‌های ناچیزند اندوه من را هیچ‌ کس پایان نخواهد داد ━━━━💠🌸💠━━━━
آن‌که خود را نفسی شاد ندیده‌است منم وان که هرگز به مرادی نرسیده‌است منم آن‌که صدجور کشیده‌است ز هر خار و خسی وز سر کوی وفا پا نکشیده‌است منم آن‌که چون غنچهٔ پژمرده در این باغ بسی بر دلش باد نشاطی نوزیده‌است منم عندلیبی که در این باغ ز بیداد گلی نیست خاری که به پایش نخلیده‌است منم آن‌که در راه وصال تو دویده‌است بسی و آخر کار به جایی نرسیده‌است منم