eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آبادی شعر 🇵🇸
غم فرستاده‌ی عشق است، عزیزش دارید که غریب است، از اقلیم وفا می آید #طالب_عاملی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ما که خیلی براش احترام قائلیم. مهمان شب و روزمونه. واقعا که وفاداره. دیگه خودشون صاحبخونه‌ان‌☺️
حضورش جنةُ الأعلی‌ست قطعاً نمی‌بیند به خود غم را، قم اصلاً به همراهِ ملائک در مسیرش- بخوان أُخت الرضا ! أهلاً وَ سهلاً ! ✍
از انقلاب سنگ در باران موشک ها آوارگی در رویش انبوه شهرک ها با خاطرات تلخ، هر شب زندگی کردن صبرا ،شتیلا دیدن و کشتار کودک ها یا کودکانی که بغل کردند شب تا صبح غم را همیشه جای بازی با عروسک ها از بازی نامردها در صفحه ی دشمن موج خیانت دیدن از حصنی مبارک ها دیوارهایی که جدا می کرد انسان را از تخم شیطان ها و نسل مارمولک ها حالا رسیده کار این ملت به جایی که آتش به پا کرده است در قلب مترسک ها عزم و توکل داشتن یعنی که پیروز است دستان خالی بر هیاهوی کلاهک ها طوفان الاقصی انتقام خون مظلوم است آزادی قدس است پایانی به بختک ها
خوب و بد، با هم، میان صحن تو، پر می‌زنند نیست قانونِ «کبوتر با کبوتر...» در بهشت
برنامه‌ی نُقل و نَقل از شبکه دو سیما هم اکنون
ویژه برنامه نَقل و نُقل شعر مقاومت به مناسبت انجام عملیات طوفان الاقصی در تل‌آویو ⏰️ دوشنبه ۱۷ مهرماه حوالی ساعت ۲۲
دیدیم بسی تاختنت را ای اسب غاصب شدن و ساختنت را ای اسب دیدیم به عینه بعدِ طوفان بزرگ در معرکه ها باختنت را ای اسب
در شهر امید قصه شد بی مانند در کشور دل ترانه ها می بارند این مسأله ی همیشگی دلهاست صبح آمده باز با نشاط و لبخند # مهدی طهماسبی
سلام صبحتون بخیر🌼
تو دوستم داری و داری می‌کنی انکار داری خودت را بی‌وفایم! می‌دهی آزار در می‌زند هر روز عشق و چشم می‌بندی باشد! پشیمان می‌شوی یک‌ روز از این کار گفتی مرا از یاد خواهی برد؛ آیا شد؟ خود را به کار غیرممکن می‌کنی وادار مثل گذشته عشق را ای دوست کتمان کن از من ولیکن برنمی‌آید به‌جز اظهار ما را خدای مهربان در تور هم انداخت او خواست و دل‌هایمان از مهر شد سرشار دادم به دست عشق بند اختیارم را در عشق‌ورزی انتخابی نیست جز اجبار هر روز شعری از درخت عشق من سر زد دیوان من از برکت عشق تو شد پربار خواهی‌نخواهی عاقبت پاییز می‌آید چیزی نمی‌ماند به‌جا جز خاک از گلزار اینجا که سهم ما دو تا از هم جدایی بود شاید به ما افتد قیامت قرعۀ دیدار
هر روز برگی از درخت عشق می‌افتد بی‌مهری‌ات پاییز شد بر جان من افتاد 🍁🍁🍂🍂
کاش هر صبح به دیدار تو بیدار شدن تو دوا باشی و با عشق تو بیمار شدن با تو بودن همه عمر نفس در نفس‌ات سر به گیسوی تو از عطر تو سرشار شدن مثل برگ گل سرخ و لب خورشید بهار سیر از طعم خوش بوسه دیدار شدن حُسن آن نیست که آن کودک کنعانی داشت حُسن را چشم تو بایست خریدار شدن تو اگر باغچه را نیم نگاهی بکنی گل بابونه ندارد غم بی بار شدن…
سلام. عاقبتتون بخیر.ممنون از محبتتون.از وجود شماست
آبادی شعر 🇵🇸
سلام. عاقبتتون بخیر.ممنون از محبتتون.از وجود شماست
کاربری هم تو لینک ناشناس التماس دعا داشتن و گفتن که به اعضا کانال بگید که برا آرامشم دعا کنن. از خدا طلب خیرو سلامتی و آرامش برا این دوست عزیز خواستاریم🤲
تو مثلِ ماه هستی، کم به چشمت خواب می افتد طلوع ِصبح امیدی که بر مهتاب می افتد به پیچ و تاب ِشب هنگام موهایت گرفتارم نباشد تاب ِگیسویت، زمین از تاب می افتد همینکه با زمین و آسمانت مهربان هستی؛ کنار قند لبهایت دهانم آب می افتد تو را در هر نفس میبوسم و بیدار می مانم به تکرار نفسهایم، گلاب ناب می افتد! نمیدانم که هستی یا کجایی؛دوستت دارم! تو را میخواهمت تا چشم بر محراب می افتد...!
یعنی وسط قصه تردید شما کسی از در برسد نور تعارف بکند!
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
♡ خورشید تو خندید، دلم روشن شد از نور تو شوره‌زار دل گلشن شد وقتی‌که به من نگاه کردی ای دوست کوه غم من به‌قدر یک ارزن شد @eitaaparvanegi
هدایت شده از بارش‌های قلم من
این قلب رمنده را عوض کن یارب روح شکننده را عوض کن یارب من بنده عاصی‌ام خودت می‌دانی اصلا منِ بنده را عوض کن یارب @mastanehaye_man
در سینه من زخم زیتون ریشه دارد زخمی که در دریایی از خون ریشه دارد من تک درخت سبز پاییزم که در من دلشوره‌های بید مجنون ریشه دارد زخمی سراپایم، سراپا زخمی‌ام من زخمی که در چنگال صهیون ریشه دارد چشمان من ویرانی تاریخ را دید در چشم من صدها شبیخون ریشه دارد با خشت‌خشتش بغض کردم، مویه کردم تاریخ من در قدس محزون ریشه دارد روزی دوباره سبز خواهم شد سراسر در من هزاران دشت زیتون ریشه دارد
مزّه ی چای هل وشعـر وهوای پاییز توی ایوان دلم، با تو دل انگیز و خوش است
میان هرج و مرجِ شهر دنبال کسی هستم کسی آیا ندیده در حوالیّ خودم من را؟
اینجا شکسته قاعده ها را ضریب عشق مستی نکرده از تو خماری کشیده ام ...
دل‌خوش به کابوسِ توام، رویا حسادت می‌کند 😢☺️
آدمیزاد است دیگر ، دوست دارد دق کند گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند   با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش هی شکایت از خودش، از خلق و از خالق کند   من شدم این روزها خورشید سرگردان که حیف در پی ات باید مکرر مغرب و مشرق کند   آن قـدر با چشم هایت دلبری کردی که شیخ جرأت این را ندارد صحبت از منطق کند   حد بی انصاف بودن را رعایت کن... برو   ! ماندن تـو می تواند شهـر را عاشق کند    کاش می شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم آدمیزاد است دیگر... دوست دارد دق کند
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟ وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟ ای سروِ خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌‌ای گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پر خون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟
سوختم از دوری ات با بی قراری ساختم بی تو عمری با غم چشم انتظاری ساختم وعده ی امروز و فردایت مرا پابند کرد تا به آب و دانه ای مثل قناری ساختم خاطراتت وقت دلتنگی دوباره جان گرفت خانه ای از عکس های یادگاری ساختم لحظه ای باران نم نم،لحظه ای رگبار و سیل با تو و رفتارت ای ابر بهاری ساختم دوستم داری نداری؟ دوستت دارم ولی مثل حافظ با غم عشق و نداری ساختم
می‌رسد لحظه‌ی پایانی عیاشی‌تان شده نزدیک‌تر از پیش فروپاشی‌تان
درسِ عبرت داده ثمر باغِ مصفایِ شهادت‌هاش تاریخ سرشار از شکوهِ استقامت‌هاش طوفانِ الاقصی شرر بر جانِ صهیون زد این است تازه اولین فصلِ حکایت‌هاش نزدیک‌تر گردد به پایان غُده‌ی صهیون از این حکایت هر چه گردد خوانده قسمت‌هاش آنکه به جان یک جهان رنگ مصیبت زد شکرِ خدا حالا شده وقتِ مصیبت‌هاش لعنت به صهیونی مرامانی که در تاریخ حامیِ او بودند هنگامِ خیانت‌هاش آنان‌که نامردانه خنجر دست او دادند کردند جایِ هر ستمکاری ، محبت‌هاش آنان‌که در تفسیر خوب از ظلم و بیدادش ماندند پایِ میزِ تشریحِ قساوت‌هاش دلسوز صهیونند در این بُرهه آنان‌ که دم بر نیاوردند عمری از جنایت‌هاش وقت است تا آنان‌که سر در برف پوشاندند هشیار گردند از مرور درسِ عبرت‌هاش