eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویرِ قشنگ بیدِمجنون، ساده صد برگ که در مقابلش جان داده پاییز زیادی گذرانده ست درخت این بار چرا از کت و کول افتاده؟؟؟
چون شمعِ خاموشم كه بر من دل نميبندى پروانه اى هستى كه با فانوس ميخندى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آمد آن یار و سر اندر قدم انداختمش بنشاندم ز وفا در بر و بنواختمش سر سودا زده ام بار گران بود به دوش تا سبک بار شوم در قدم انداختمش هر دم آن بت به لباس دگری جلوه نمود من به هر جلوه نظر کردم و بنشاختمش گفت حال دل خونین تو بی من چون است گفتم از آتش هجران تو بگداختمش شاید ار دوست به حال دل من پردازد که من از هرچه جز او بود بپرداختمش فلک آن روز به پایم سر تسلیم نهاد که ز ابروی تو شمشیر به سر آختمش
اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است بر آن سريم كزين قصه دست برداريم مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است كسى به جز خودم اى خوب من چه مى داند كه از تو – از تو بريدن چه قدر دشوار است مخواه مصلحت انديش و منطقى باشم نمي شود به خدا، پاى عشق در كار است تو از سلاله ى‌سوداگران كشميرى كه شال ناز تو را شاعرى خريدار است در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب دعاى من به تو تنها،خدا نگهدار است كسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد كه در گزينش اين انتخاب ناچار است
هم شرمنده چشمان زیبایت شده با طلوع چشم تو خورشید شیدایت شده صبح زیبایت بخیر ای ماهروی شعر من باز در این قافیه با بوسه پیدایت شده
از سجده تسلیم رسیدیم به معراج طی می شود این رَه به جبین بیشتر از پا
هجویه‌ای برای احوالات این روزهای رژیم غاصب مظلوم‌نما! چارمین ارتش پرقدرت دنیا! چه خبر؟! از چپ و راست و از خشکی و دریا چه‌خبر؟ غمت این بود که آن روزِ مبادا برسد عاقبت آمده آن روزِ مبادا، چه خبر؟! تو از این جنگ بعید است کمر راست کنی ای کمر بسته به نابودی دنیا چه خبر؟! جعلیِ فاسدِ گستاخِ تفرعن‌پیشه! سگِ زنجیریِ کفتارْهیولا! چه خبر؟! گاوهای پُر از ایرادِ بنی‌اسرائیل! سامری‌های به گوساله مطلّا! چه خبر؟! دِیرِیاسین و کفَرقاسم و قانا به کنار ای جنایتگرِ صبرا و شتیلا چه خبر؟! پادشاها چه‌عجب، لخت تو را هم دیدیم آبرو رفته‌ی لوْ رفته‌ی رسوا! چه خبر؟! راه قدس از طرف کرب‌وبلا می‌گذرد زائر کرب‌وبلا! مسجد الأقصی چه‌خبر؟ سامری نیّت مظلوم‌نمایی دارد چه‌خبر ای غضب حضرت موسی! چه‌خبر؟؟
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد سر من مست جمالت دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
بیا سر قرارهای صبح فنجان فنجان لبخند بنوشیم و صبح را به سپیدی ترانه دچار شویم
خزان رسیده و از من قرار می‌گیرد ز خون عاشق شیدا انار می‌گیرد شبیه ساقی مـ‌سـتی که درپیاله‌ی عشق شراب مانده، ز چشم خمار می‌گیرد غلام قدرت عشقم، که یک نگاه غمش چگونه، کشته‌ی بیش از هزار می‌گیرد؟ خزان رسیده و باران و چتر و هم‌دوشی و بوسه ای که کسی در کنار می‌گیرد صدای زوزه‌ی باد و سرود خش‌خش برگ نسیم خسته، به دستش دوتار می‌گیرد زمان کوچ پرستو ،رسیده در پاییز دوباره، چلچله، شور بهار می‌گیرد چه شاعرانه‌ی خوبی ،به رنگ پاییز است دوباره، واژه، قلم را بکار می‌گیرد.
پرده بردار که از چشم خمارت بانو صبح یکشنبه ی شهر غزل آغاز شود