eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
فهمیده ام این روزها دنیای من فانی ست وقتی برایت دل بریدن کار آسانی ست جز دیدن رویت چه کار بهتری دارم ؟ تفریح ساحل ، دیدن دریا ی طوفانی ست یک تکّه ابر از داخل جیبم در آوردم یعنی که حالم بی حضورت سخت بارانی ست از کودکی می خواستم تا منزوی باشم حالا فقط بعد از تو کارم منزوی خوانی ست !
کوری یعقوب یا رسوایی بانوی مصر؟ اولی عشق است اما دومی تاوان عشق
عاشق‌کشی، دیوانه کردن، مردم‌آزاری یک جفت چشمِ مشکی و این‌قدر کارایی؟؟
شاعرکها طبع شان لال است ازتوصیف تـو  بَهرِ تو صد"منزوی"ْمردِ غزلگو لازم است!
در دلش مهرتو بود اما به لب انکار کرد  شیخ تا چشمش به تو افتاد استغفار کرد
عشق یک شیشه ی انگور کنار افتادست که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد
خوب شد دردم دوا شد خوب شد... دل به عشقت مبتلا شد خوب شد...
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار با واسطه سلام برایش رسانده‌ای..
مگر بمیرم از این عشق دست بردارم... قسم به اسم عزیزت که دوستت دارم...
چنان موافق طبع مني و در دل من.. نشستھ ‌اےڪھ گمان مےبرم در آغوشے!
‏اگر شاعر نمی‌بودم دلم می‌خواست برگردم گلوبندی شَوَم از گردنت خود را بیاویزم !
حلالم کن اگر فردا از اینجا بي خبر رفتم شبيه شاعری تنها به رویا بي خبر رفتم چه پنهان از تو این شبها دلم بسیار میگیرد ! اگر رفتم چو موج از داغ دریا بي خبر رفتم اگر رفتم بدان داغي درون سينه ام بوده كه با ياد تو بودم ليک تنها بي خبر رفتم همين امروز را شايد برای دیدنت ماندم و مثل اشک چشمان تو فردا بي خبر رفتم حلالم ميكني يا نه ؟ دلم قصد سفر دارد حلالم كن اگر فردا از این جا بي خبر رفتم
به دروغی بزرگ محتاجم اتفاقى که بى‌خبر باشد کاش وقتى به خانه برگشتم، کفش‌هاى تو پشت در باشد!
مـرا بـه او نـرسـاندش فـلک ولـی ای کـاش چـو مـن‌ کُند بـه رقیـبـم کـه او به او نرسد
من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام چون به دیدار تو افتد سر وکارم چه کنم
رسیده است به رسوایی و جنون کارم میان جمع بگویم که دوستت دارم ..؟؟!
قهوه می ریزم برایت نیستی آنسویِ میز هِی شکر می ریزم و تلخ است جایِ خالی ات
اگرچه نزد شـما تشـنهٔ سخن بودم کسی که حرفِ دلش را نگفت مـن بودم
آه قلبم درد دارد او نمی فهمد چرا؟! بازی ما آخرش یک کشته می خواهد… منم!
اشکم روان تر از همه ابیات می چکد وقتیکه پای تو به غزل باز می شود
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
نه که از بوسه ی معشوق بترسم،هرگز از گناهی که پشیمان نکند می ترسم....
تا چه پیش آید برای من نمی‌دانم هنوز... دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها...
خواستم یک شعر دیگر وصف چشمانش کنم؛ نعره از ابیات آمد او نمیخواهد بفهم...
خنده غم را می زداید گریه اما بیشتر میشود با اشک،حالِ دل مصفا بیشتر گریه بر آل علی دل را دگرگون میکند روضه ی ارباب بی سر بین آنها بیشتر حسرت دیدار گنبد را به دل دارم هنوز سامرا را دوست دارم کربلا را بیشتر روضه خواندن در حرم رویای دیرینم شده زیر لب با خود کنم آهسته نجوا، بیشتر هر که شد آگاه بر اسرار، دارد در دلش مُهر و امضای تولا و تبرا بیشتر اربعین پای پیاده تا حرم رفتن خوش است پا به پای عاشقانش ، فصل گرما بیشتر گر شدی گم در میان زائرانش غم مخور میشوی از منظر عشاق ،پیدا بیشتر میل بودن در حرم دارم به دل هر روزو شب میشود این شوقِ بودن نیمه شب ها بیشتر میدهم بر تو سلامی صبح و شامم یا حسین هر چه دورم ،میشود در من، تمنا بیشتر کاش پایان گیرد این دوری و آخر گیرمش در بغل شش گوشه را، گیرم‌ تسلا بیشتر