ای کاش بهانهای شود دستانم
آغاز ترانهای شود دستانم
بگذار که لایِ دشتِ موهات گُلم
دندانهی شانهای شود دستانم
#نوروز_رمضانی
غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد
که خواهان تو باید بی گمان مرد خطر باشد
ببین نام تو را در شعر هایم منتشر کردم
نباید تا ابد احساس، مفقودالاثر باشد!
نه تنها بار غم را دوست دارم، شانه ی من هم
دلش می خواهد آن “بامی که برفش بیشتر…” باشد
نمی خواهم که عشق از ریشه هایم دست بردارد
چه عیبی تک درختی از رفیقان تبر باشد؟
چنان بی تاب تحسین تو هستم بعد هر شعرم
که دختربچه ای مشتاق لبخند پدر باشد!
#امیرحسین_دهلوی
در ظرف مسی تمیز تر خواهم پخت
با حوصله تند و تیز تر خواهم پخت
داغی به درون سینه ام هستی عشق
حلوای تو را لذیذتر خواهم پخت
#معصومهرسایی
چو بلبل نغمه ای را خواندم و از این چمن رفتم
مثال شمع من با سوختن از انجمن رفتم
تو را با خویش اگر کاری ست خوش باش و بمان اینجا
که من اول قدم از دستهای خویشتن رفتم
تماشا کردنم از التهاب واژه تا رد شد
شبیه غنچه ، لب وا کرده قبل از هر سخن رفتم
نسیم کوی تو آمد زمینگیرم نمود آنگه
مثال خاک با این باد با برخاستن رفتم
صبوری کردم از آغاز با فکر وصال تو
چو پر شد کاسه ی صبرم سپس با ریختن رفتم
دو پای مانده در گل داشتم از حسرت بی حد
چو حسرت محو شد آنگاه با یک پر زدن رفتم
ز هر آنچه رها کردم, نترسیدم, گذر کردم
اگر رفتم نه در اندیشه ی باز آمدن رفتم
فرستادم به سوی اهل دل پیراهن خود را
که یوسف وار از این چاه غم بی پیرهن رفتم
'کجا دانند حال من سبکباران ساحلها'
که بی قایق به جنگ بحر آن زلف شکن رفتم
تحیر پیشه کردم بس که از اندیشه سودی نیست
به معنی تا که پی بردم نه او آمد نه من رفتم
ز خود بیرون پریدم عاقبت با نشئه ی حیرت
نیافتادم به غربت هر قَدَر دور از وطن رفتم
#رضا_حیدرینیا
با الهام از غزلی از بیدل دهلوی"
-تو کجایی؟
در گستره بی مرزِ این جهان
تو کجایی؟
-من در دوردستترین جای جهان ایستادهام:
کنار تو...
#احمد_شاملو
"مثل عروسِ خان که میداند "پسرزا" نیست
حس میکنم عمر خوشی هایم به دنیا نیست
ته مانده ی یک قهوه ی تلخم که مدت هاست
در من کسی دیگر پی تعبیر فردا نیست...
وابستگی تلخ است هنگامی که می فهمی
آنقدر هایی که خودش میگفت تنها نیست...
نفرین به دست خالی و این دل سپردن ها
نفرین به من ،نفرین به تصویری که زیبا نیست
از بی تفاوت بودنم هم درد می بارد
یعنی گلوی بغض کرده اهل حاشا نیست
تنهاییِ گنجشک باران خورده ایی هستم
که در خیابان هم برایش ذره یی جا نیست
عاشق که باشی تازه می فهمی که گاهی مرگ
چیزی به جز دل کندن از دلبستگی ها نیست
دیشب نشستم با خودم از زندگی گفتم
گفتم ببین حال دلم خوب است، اما نیست
#سجاد_صفری_اعظم"
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز، نهفتن نتوانم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امّیدی که سازم مهربان، نامهربانی را !
#هاتف_اصفهانی
جاده "با "انتظار "می آید
"چمدان "با" قطار" می آید
شهر را دوره کرده تنهایی
ناله از این حصار می آید
از درختان باغ مدت هاست
ضجه ی قارقار می آید
بعد تو از نگاه شاعرها
چند بیتی غبار می آید
خسته ام مثل گرگ پیری که
با شغالان کنار می آید
مرد تنها دلش که می گیرد
به گلویش فشار می آید
هق هقم را ببخش، گاهی اشک
دم رفتن به کار می آید
آه ای فصل های سرگردان
باز یعنی بهار می آید...؟
#سجاد_صفریاعظم
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده
زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟
چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند
عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده
لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده
دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...
#حامد_عسگری
گذاشتم که بسوزم، بهار قسمت نیست
که هر که دود نشد زیرِ بارِ منّت نیست؟
منم که ساز ِ خودم را زدم ، اگر کفر است
نمازِ مردمِ دیوانه با جماعت نیست
اگر چه سجده نکردم، قبول کن بی شک
عبادت از سرِ اجبار هم عبادت نیست
تمامِ عمر به بدنامی ام نفهمیدم
که آخرین ثمر دوستی خیانت نیست
سکوت میکنم اما نه از رضایت، نه
که گاه سرزنشی جز قبول تهمت نیست
بهار رفت و زمستان زعالمان گل داد
بهار فصل درختان بی لیاقت نیست
#مجید_عزیزی
"اگرچه دورو برم ظاهرا پر از لیلاست
سر نخواستنم در قبیله ام دعواست...
همیشه ساکتم اما کسی چه میداند
چقدر در دل این روزهای من بلواست...
شبیه حسرت آن ماهی امکه در یک تُنگ
کنار پنجره ایی در حوالی دریاست
چگونه شک نکند دل به بودنت وقتی
کنارمی و غم من هنوز پا برجاست..
همیشه یک طرف عاشقانه ها درد است
همیشه یک طرف عاشقانه ها تنهاست...
گمان کنم که به پوچی رسیده ام بی تو
جهان به طرز عجیبی برام بی معناست
اتاق سردِ من و جعبه های قرص و سکوت
و مرگ قصه دلگیر آخرین رویاست
سراب نیست ،دلم روشن است باید رفت
کسی شبیه تو انگار آن جلوترهاست....
#سجاد_صفری_اعظم"
مثل سرداری اسیرم؛ “اعتباری” سوخته!
تو زمستانی لطیفی، من بهاری سوخته
شهر بعد از جنگم و آرامشم توفانی است
مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته
شرح تنها بودنم تنها همین یک مصرع است:
کنج ریلی دور افتاده، قطاری سوخته
در سرم شوری به پا از حسرت دوران اوج
بی قرار زخمه ام، مثل سه تاری سوخته
باختم خود را به پایت؛ از غرور سرکشم
پاکبازی مانده با دار و نداری سوخته..
#حسین_دهلوی
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
#سعدی
پری بودی و با من راز کردی
به ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی، چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی
#هوشنگ_ابتهاج
کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود
#مریم_حیدرزاده
آفرید از گل و آیینه و لبخند تو را
سپس از عطر نفس های خود آکند تو را
مصحف رازی و در صبح نخستین جهان
بر افق با قلم نور نوشتند تو را
بشر و این همه آیینگی و شفّافی؟
از چه خاکی مگر -ای پاک- سرشتند تو را؟
گسترش یافت افق تا افق آن زیبایی
وقتی ای آینه ی حسن شکستند تو را
آسمان هرچه بلا بود نثار تو نمود
دید با این همه، دریادل و خرسند تو را
یازده سرخ گل و سبزی هستی از توست
گر فدک نیست، درختان همه هستند تو را
همه «او» هستی و لال است زبانم لال است
می ستاید به زبان تو، خداوند، تو را
#قربان_ولیئی
هدایت شده از نبض قلم
در کوله ی خود انار دارد پاییز
چشم و دل ِبیقرار دارد پاییز
بر گونه ی آفتابی ام گل پاشید
صد بوسه ی آبدار دارد پاییز!
#صفيه_قومنجانی
@nabzeghalam
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
عشقِ مرا از کارهایم میتوان خواند
عرضی ندارم نازنین، ممنون که هستی
#حسینعلی_زارعی
یادت برایم یک جهان ابر تر آورده
مرداد را برده به جایش آذر آورده...
هی میزند به شیشه ام رگبار سردش را
طوری شلوغش کرده انگاری سر آورده
غمگین ترم از مادری که جنگ، طفلش را
برده به جایش یک بغل خاکستر آورده
دلگیرم از کابوس تردیدی که قلبت را
هر روز گرم ماجرایی دیگر آورده
هرگز نفهمیدی که اصلا اهل ماندن نیست
مردی که اسم زندگی را کمتر آورده...
تو نیمه ی خالی لیوان منی بانو
رویای سردی که نخواهد شد برآورده...
آشفته ام مثل مسلمانی که فرزندش
رو به سپاه یک عروس کافر آورده...
حق داری از لحن غزل هایم برنجی ،آه
تنهایی ام حرص خودم را هم درآورده....
#سجاد_صفری_اعظم
دل در گرو عشق کسی دادم رفت
بعدش چه به روزگار ناشادم رفت
با اشک به مشهد آمدم حاجتمند
با دیدن صحن حاجتم یادم رفت
#وحید_برزگر_قهفرخی
بگذار پای عشق بمانم از این به بعد
دل را به صاحبش برسانم از این به بعد
یک عمر پای عقل نشستم ولی مخواه
خود را به نیستی بکشانم از این به بعد
هر بار رازی از تو شنیدم دلم شکست
بهتر که چیزی از تو ندانم از این به بعد
وقتی که مثل قبل به من خیره نیستی
حرف تو را چگونه بخوانم از این به بعد
در جادهای که مرگ در آن راهزن شده است
بیهوده خویش را ندوانم از این به بعد
ای غم به فکر غربت امروز من مباش
لبریز عشق اوست جهانم از این به بعد
#محمدحسن_جمشیدی
"به جوجه اردک زشتی که تا ابد تنهاست
چه فایده که بگویند باطنت زیباست
دلت به ماندن اگر نیست خب رهایمکن
که مرگ ساده تر از هضم این ترحم هاست
نه اینکه فکر کنی دوستت ندارم ،نه
برای آدم دلمرده عشق بی معناست
به فکر پر زدنم گرچه خوب میدانم
غمم بلند تر از سقف تیره ی دنیاست
تو ماه بودی و من برکه ایی که آغوشش
به جای عکس تو گاهی خود تورا میخواست
جه بی تفاوتی ِ مضحکی ست تنهایی
چه احمقانه سرم بعد رفتنت بالاست
چقدر تلخ که بعد از هزار سال سکوت
هنوز یاد تو در واژه های من پیداست
مچاله میکنم این شعر را و این یعنی
هنوز آدم این قصه عاشق حواست...
#سجاد_صفری_اعظم"