eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ وقتی قرارِ وصل طو باشد میان خواب شب تا حلولِ صبح قیامت، سحر مباد!! ❤️❤️❤️
الهی ... لال شود کسی که جانم گفتن تورا جواب می دهد !😐✌️
جانم خیال شد به خیال خیال دوست دل بیقرار گشت به وصال دوست هر کس به آرزوی جمالست در جهان مائیم و آرزوی خیال جمال دوست ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ❤️✌️
ای فصل غیر منتظرِ داستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من، ای چشم روشنت - زیباترین ستارهٔ هفت‌آسمان من حس کردنی‌ست قصهٔ عشقم نه گفتنی ای قاصر از حکایت حُسنت بیان من با من بمان و سایهٔ مهر از سرم مگیر من زنده‌ام به مهر تو ای مهربان من! کی می‌رسد زمان عزیز یگانگی تا من از آن تو شوم و تو از آن من | | ♥
دو شاخه نرگست ای یار دلبند چه خوش عطری درین ایوان پراکند اگر صد گونه غم داری چو نرگس به روی زندگی لبخند لبخند فریدون_مشیری
دوست دارم در غزل غوغا کند امشب قلم وصفِ تـو زیبای بی همتا کند امشب قلم نازِ چشمانِ نجیب ات را بگویم مو بـه مو شور و حالِ دیگری بر پا کنـد امشب قلم بـاتـو بـاشم نـازنیـنم بـی نیــازِ عـالمم واژه ها با شوقِ تو شیـدا کند امشب قلم از نگاهم خوانده اۍحرفِ دلم را خوبِ من دوست دارم سفـرهٔ دل وا کند امشب قلم ماهِ من هستی و زیبایی و از بس دلفریب هر کسی را غیـرِ تـو حاشا کند امشب قلم یـوسفی هستـم بـه دیـدارِ زلیخـا آمـدم ترسم اینست خواهشِ بیجا کند امشب قلم هیچ کس مانندِ تو سنگِ صبـورِ من نشد من که مجنونم تـو را لیلا کند امشب قلم
عاشقان از لب خوبان می مستانه زدند بنظر زلف دلاویز بتان شانه زدند هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست عاقلان راه نبردند به افسانه زدند | | ♥
نوشتم درد دلهایم همه گفتند عالی بود ندانستند که درمانی برای زخم کاری بود نوشتم درد دلهایم شبیه شعر بر دفتر ندانستند که هر شعرم برایم یادگاری بود نوشتم درد دلهایم همه خواندند و اما حیف ندانستند که سوز من همه از غمگساری بود نوشتم درد دلهایم گهی شاد و گهی غمگین ندانستند که این خنده فقط چهره نگاری بود نوشتم درد دلهایم زدست روزگار بد ندانستند که اشک چشم برایم برد باری بود نوشتم درد دلهایم به شبها کنج یک خلوت لقب سنگ صبورم داد عجب شب زنده داری بود | | ♥
میترسم این آقا بیا های دعایم از نامه های کوفیان سبقت بگیرد... 😔
چيست در گردش جادویی چشمت که هنوز قلم فرشچيان دور خودش می‌چرخد لاادری
مهربانی را زچشمانت بگیری مرده ام مثل انگشترب انگشتان قلبم خفته ای ترس ازدست دادنت آتش ب خرمن میزند با نم وباران اشک چشمان من را شسته ای
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را...
‌°•🌸|°• او را برنگ و بوی نگویم نظیر نیست گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست روی نکو به طینت ساقی نمی رسد گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست
آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده ست عشق یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد ❣
مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
سـمــــ✨somayeh✨ـــیه: در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
رها کنی برود از دلت جدا باشد؛ به آن که دوست‌تَرش داشته، به آن برسد...
در ساغر تو چیست که با جرعهٔ نخست هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی
به چشمان پلنگت میکشد دست به شوق شوخ و شنگت میکشد دست حسود بالشت هستم که تا صبح به موهای قشنگت میکشد دست 😍😍
در مسجد از او گفتم و دیدم که مؤذّن ناگاه از او گفت و رها کرد اذان را...!
بعد از عبور فاصله ها را شناختم « بی » را شناختم من و « با » را شناختم جغرافیای شهر تو چندان شگفت نیست این بام این دو گانه هوا را شناختم آخر اگرچه دیر ولی زیرکانه تر فرق میان ما و شما را شناختم گفتی:« عبث مکوش که یک دست بی صداست» من در سکوت نیز صدا را شناختم خود را شناختم من و شادا که عاقبت این سخت جان آبله پا را شناختم
کربلا رفتن خود را به رخ ما نکشید ما درست است نرفتیم ولی دل داریم😭😭
بغض ها بی تو نشستند و گلوگیر شدند اشک ها هم چه غریبانه ؛ سرازیر شدند ای که هر چه غم و درداست؛پس از تو؛در من آمدند آینه در آینه ؛ تصویر شدند...! بهتر ازاین نشد امشب بنویسم که چه زود روزهایی که تو را منتظرم ؛ دیر شدند کاش با مقدمِ سبز تو به باران برسند جاده هایی که دراین راه ؛ نفسگیر شدند مثل دلتنگیِ این عقربه ی خانه به دوش روزهایم همه در پای غمت؛ پیر شدند کاش یک لحظه ؛ فقط حال مرا درک کنند واژه هایی که پس از داغ تو دلگیر شدند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هر جراحت که دلم داشت، به مرهم بِهْ شد داغ دوری‌ست که جز وصل تو درمانش نیست... نظیری نیشابوری
صدا که زدی مرا جنگل جانم چلچله باران شد