عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است
هر که از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است
چرخ غارت پیشه را با بینوایان کار نیست
غنچه پژمرده از ناراج گلچین فارغ است
شور عشق تازهای دارد مگر دل؟ کاین چنین
خاطرم امروز از غمهای دیرین فارغ است
خسروان حسن را پاس فقیران نیست نیست
گر به تلخی جان دهد فرهاد شیرین فارغ است
هر نفس در باغ طبعم لاله ای روید رهی
نغمه سنجان را دل از گلهای رنگین فارغ است
رهی معیری🌸
بوسیــد ســرم را که بگـــوید نگـــران بود
دنبـال کسی بـود که خــود غــافل از آن بود
دل بـود و گـرفتار وفـایی که به سر نیست
من بـودم و یــاری که دلش با دگـــران بود
هــرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی
این سیل جگــرســـوز که از دیـده روان بود
من ســـاکن کــوی توام و از تــو چه دورم !
میســوزم از این عشق که در برزخ جان بود
هرچنـــد بگـــویم که تـــو را دوست ندارم
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم،
تا در جهان نشستی...
━━━━💠🌸💠━━━━
#عطار
بوسیــد ســرم را که بگـــوید نگـــران بود
دنبـال کسی بـود که خــود غــافل از آن بود
دل بـود و گـرفتار وفـایی که به سر نیست
من بـودم و یــاری که دلش با دگـــران بود
هــرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی
این سیل جگــرســـوز که از دیـده روان بود
من ســـاکن کــوی توام و از تــو چه دورم !
میســوزم از این عشق که در برزخ جان بود
هرچنـــد بگـــویم که تـــو را دوست ندارم
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود
نگـو چرا بـه تمـاشا همیشه می مانی
دچارِچشمِ توهستم خودت که میدانی
بدونِ اینکـه بفهمـم، دلم ز دستم رفت
بـه یک نگاه و تبسم ، بـه سبکِ ایرانی
تمـامِ زنـدگی ام صرفِ شعـرگفتن شد
از آن زمان که شنیدم تو شعر میخوانی
دوبـاره رد شـدنت را نظـاره کردم من
اگر چـه از پـسِ چـادر اگر چـه پنهانی
تمـامِ سهمِ تـو از من کتابِ شعری شد
تمـامِ سهمِ من از تـو، دو چشمِ بارانی
بیا و سایـه ی سَر باش، و مهربانی کن
بیا کـه میرود این دل به سمتِ ویرانی
#شعر
اختراع غزل وبغل😊👌🌺
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد!
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت!
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد!
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت...
نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد...
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد...
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
اینگونه بود ها..! که بغل اختراع شد
#حامد_عسکری
اینچنین عِشوِه نَریز اَز قَد و بالایِ خودَت
هِی کَج و راست نَکُن گوشه لبهایِ خودَت
هَر گُناهی که میانِ مَن و تو رُخ بِدهَد ...
با چنین عِشوه گَری عاقبتَش پایِ خودَت!
#مسعود_محمدپور
🦋🌺🦋
عاري از صبرم و طاقت نفسم بند آمد
زير اندوه فراقت نفسم بند آمد
ايستادي لبه ي زندگيم ، از اين روست
هر كسي رفت سراغت نفسم بند آمد
مو زدي شانه و ناخواسته عطري برخاست
مثل گل هاي اتاقت نفسم بند آمد
ساعت تازه ي خود را كه نشان مي دادي
چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد
موقع گفتن ِ اين شعر كمي ترسيدم
خوش نيايد به مذاقت ؛ نفسم ...
#كاظم_بهمنی
شکوه هایت پیش من خندیدنت بادیگری
شک ندارم خوانده ای تو #دکترای دلبری
رنگ موهایت حنایی دست وپاهایت بلور
کرده ای خود را شبیه دختران بندری
می وَزد باد بهاری بین زلفت وای ِ من
حیفِ آن موها نباشد مانده زیرِ روسری
گاه و بیگاه از مسیر خانه ام رد میشوی
میشوم از دردِ عشقت روبه قبله بستری
قبله ی آغوش گرمت را نپوشانی اگر
میکشاند هر مسلمان را به سمت کافری
روی فنجان مانده برجا رَدّ لبهایت هنوز
این روا باشد عزیزم ایچنین دل میبَری
#یوسف_محقق_مهراب
🦋🌺🦋
آمد و کوچه به هم ریخت ... خیابان را هم
آن که بُردست دل از من ! دل ِ باران را هم
تُرک شیرازی من آمده با خود ببرد
جز سمرقند و بخارا ؛ قم و تهران را هم
نه فقط من و خدا ؛ کوچه ؛ خیابان ؛ باران ...
که به هم ریخته این سیبچه شیطان را هم !
یک طرف گرمی ِ مرداد ِ لبش خرما پز
یک طرف بار زده لیموی آبان را هم !
من ِ تنها نه! که مشغول خودش کرده بسی
مجمع و گرد ِهمایی و فراخوان را هم
اینکه دیدید فقط نیمه ای از ماهم بود
وای اگر رو بکند نیمه ی پنهان را هم!
هی به من خرده نگیرید چرا دل دادم!
کاش روزی برسد در قدمش جان را هم ...!
سید عباس محسن زاده
اگر تو برده ای از یادم من از خیال تو لبریزم
اگر تو شعر نخوانی من، شبیه شعر غم انگیزم
چگونه از تو بگویم نه! چگونه از تو نگویم من
چگونه این همه مضمون را به بند شعر نیاویزم؟
دروغ بود فراموشی، تو پیش چشم منی دایم
تو پیش چشم منی آخر چگونه از تو بپرهیزم
نه اینکه جز تو نمیخواهم که من به جز تو نمیبینم
چه چیز هست به غیر از تو؟ که بنده بنده ی آن چیزم
چه ای تو؟ برگ غم انگیزی میان ماندن و افتادن
و من به حرمت دستانت هنوز عاشق پاییزم
#سیدتقی_سیدی
این راز که با لب به لبت گفته ام امشب ...
بین خودمان باشد و بین بغل ما !!!
صد بار فقط حرف ، ز آغوش زدیم و ...
امشب شده هنگامه ی خیرالعمل ما !!!
#رضا_قاسمی
#کور باشم وَ نبینم که تو #دلبر داری
از #رقیبانِ من ای کاش که دل بر داری
آمدی در #دلِ من حادثه بر پا کردی
حال با #رفتنِ خود فاجعه در سر داری
#چشم مشکیِ تو ایمان کده ی آبادی ست
بی کتاب آمده و...حکم #پیمبر داری
چه کنم! این طرفِ ده همه #مجنون تو و
آن سوی #دهکده صد وامقِ دیگر داری
کار من #شاعری و حرفه ی تو #فتنه گری ست
تا دو تا #چشمِ غزل ریزِ پر از شَر داری
گفتی از #رفتنِ من بوده که اینقدر بلا...
...و بلاها به سرم #رفتنت آورد آری😕😢😕
سر سخت تر از سنگم و هم صحبت دیوار
تو رفتی و من زنده ام انگار نه انگار!
#حمید_پور_بهزاد
بوی بهشت می شِنوم از صدای تو
نازکتر از گل است، گلِ گونه های تو
ای صورت تو آیه و آیینۀ خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو...
#قیصر_امین_پور
مثل جاسوسی كه گير افتاده مجبورم كه حاشايت كنم
دردلمهستی، و مي گويد زبانم چيز های ديگری
💐🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نور خورشـید ز#چشمــان تو دیدن دارد
#چـــای هل دار زدست تو چشیدن دارد
گفتن #صبح بخیری ڪه همه مےگویند
از #لب حـــــادثه خیز تو شنیدن دارد!
#حسین_مرادی
سلام صبح زیباتون بخیر🌺😍😍😍
اول صبح من از لحظه ی بیداری توست
ماه و خورشید من ای حضرت معشوق سلام
#حسین_مرادی
فرق داردبه یقین مزه ی احسان حسن
لب ما بوسه نگیرد مگر از نان حسن
زلف خود را به نخ چادر زهرا بسته
هرکسی هست دراین دَهرپریشان حسن
کرمش دست گدا را به خداوند رساند
سائلان را بنویسید مسلمان حسن
بی حرم هست ولی هرچه حرم زنده از اوست
زائر کرببلا هم شده مهمان حسن
عاقبت بامددحضرت زهرای بتول
مثل ایوان نجف میشودایوان حسن
سردرباغ حسن نام حسین است فقط
نذرگلهای حسین است گلستان حسن
بعدیک عمرفقط زهر توانست شود
مرهم زخم دل وسینه ی سوزان حسن
ظاهراً زهر شده قاتل او اما نه
کوچه ای تنگ شده نقطه ی پایان حسن
#نـوكــر_نـوشـت:
#حسن_جانم
برتن وقامت شهر رخت عزا جام کنید
بوی تابوتِ پر از تیـــر #حسن می آید
#صلي_الله_عليڪ_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، #دوشنبتون_امام_حسنی
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_مصطفی_عارفی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
...
شعر یعنی ،،
پنجره ، باران و پاییز و قلم
شعر یعنی ،،
چشمهای یار، در هر صبحدم
#مریم_رضایی_حامی
آکنده از شعرم ولی حالم خراب است
دنیای بیتم من ولی حسم به خواب است
حسی شبیه حس یک دیوانه دارم
حال و هوایم ناخوش و قلبم کباب است
بیمارم انگاری نمیدانم چه حالیست
دستم به لرز افتاده و چشمم پر آب است
تا آمدم شعری بگویم باز از آن چشم
شد تار چشمانم که گویا از شراب است
ابیات من در پشت قلبم مانده بی کس
تنها نشستم دور و اطرافم تراب است
رفتی تو اما مانده ام من در دیاری
که آشنایش هم برایم غیرِ باب است
وقتی که رفتی من هم از دنیا بریدم
ای رفته از پیشم سوالم بی جواب است
کِی میرسم من بر وصالت مهربانم؟
بی تو برایم زندگی مثل سراب است
یاصاحبصبر