.
روز عقدم با تو آری گفتنم اجبار بود
این پریشان حالی ام اصرار بر اقرار بود
در دلم آشوب ، اما بر تنم رختی سفید
مات وحیران،چون درون سینه ام پیکار بود
خنده ام بر روی لب یخ بسته بود و منجمد
دیدن این لحظه ها سنگین تر از آوار بود
عاقدم تا مَهر و متن صیغه را جاری نمود
جمله جمله خطبه ها تکرار این آزار بود
ناگهان تا حلقه را در دست من انداختند
بغض کردم حلقه در دستم چنان افسار بود
می نهادم دستها را روی دست سرنوشت
غافل از این کار من اجبار در اظهار بود
بر پریشان حالی خود گریه کردم سالها
من نفهمیدم دلم مجبور یا مختار بود
🖊️ #فریده_ملکی
دوباره حس عجیبے درون قلبمـ هسٺ
گمان کنمـ ڪہ دلمـ پر زده در آغوشٺ
و شاید این ڪہ شبیہ ڪبوتر جلدے
نشسٺہ بر لبِ ایوانِ خانہ ے دوشٺ🕊
#محمود_احمدوند سوخته✍
#شبتون_خوش🌹
💞
بیا در دستـــــ من ها کن
که هوهوی دم گرمت❗️
وزیدن های باد گرم🌬 در عصر زمستانی است
#جواد_منفرد❄️
ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻦ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﯽ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻩ! ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﺭ، ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﺯﯾﺮﮐﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﯾﻮﺍﺵ ﻭ ﺩﺯﺩﮐﯽ
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﺜﻞ ﻓﻨﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ!
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ِ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ِ ﺑﺎﺭ
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺤﻮﯼ ﺷﺪﻩ ﻧﺴﻞِ ﺑﺸﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﯿﺰ ﺷﺪ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺎ
ﺗﺎﺯﮔﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﺩﻩ ﺟﻨﺲ ﻧﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ!
ﺳﺎﺑﻖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﮔﺎﻫﯽ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺩﺭ
ﺣﺎﻝ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺴﺮ، ﺩﺍﯾﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﻣﺆﺩﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﻣﺪﺭﺳﻪ
ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺍﻣّﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﺟﺎﻧﻮﺭ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ!
ﮔﺎﻩ ﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺶِ ﺗﻨﺒﺎﻥِ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﯿﻦ ﺟﻤﻊ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻄﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ!
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊِ (( ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺮﻡ))
ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺟﺎ ﻣﺜﻞ ﮐﻤﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ؟!
ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺪ
ﺑﻮﻕ ﺑﻮﻗﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﻪ ﮐﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ!
ﺁﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻝ ﺑﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯼ ﻣﺮﺯ ﭘﺮﮔﻬﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﭘﯿﺮِ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ (( ﭘﺎﺭﯾﻨﻪ ﺳﻨﮕﯽ )) ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺍﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺯﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ!
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣّﺪ ﺷﺮﻋﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻦ ﻗﺪﯾﻢ
ﺣﺎﻟﯿﺎ ﺁﺩﻡ ﻣﻔﯿﺪ ﻭ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
#راشد_انصاری
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
دوستت دارد و از دور کنارش هستی
روی دیوار اتاق و سَر ِکارش هستی
آخرین شاعر ِ دیوانه تبارش هستی
دل من ! ساده کنم ! دار و ندارش هستی !
دوستش داری و از عاقبتش با خبری
دوستش داری و باید که دل از او نبری
دوستش داری و از خیر و شرش میگذری
دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار ..... !
دوستت دارد و یک بند تو را میخواهد
دوستت دارد و در بند تو را میخواهد
همه ی زندگی ات چند ؟ تو را میخواهد
دل من ! گند زدی ... گند ... تو را میخواهد
شعر را صرف همین عشق ِ پریشان کردی
همه ی زندگی ات را سپر ِ آن کردی
دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من! هرچه غلط بود فراوان کردی
دوستت دارد و از این همه دوری غمگین
دوستت دارد و توجیه ندارد در دین
دوستت دارد و دیوانگی ِ محض است این
دل من ! لطف بفرما سر جایت بنشین !
مست از رایحه ی کوچه ی نارِنجِستان
دوستش داری و مبهوت شدی در باران
دوستش داری و سر گیجه ای و سرگردان
دلمن ! ، آن دل ِ آرام ، مرا برگردان
#یاسر_قنبرلو
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂 ☃
💐🌾🍀🌼🌷🍃
آغوش من و
عشق تو و
لحظهی دیدار
رویای قشنگیست
و اما شدنی نیست!
#محمدعلی_بهمنی
نگاهت را نوشتهام
صدایت را بوسیدهام
و لبخندت را سنجاق کردهام به دلم
حالا تو هرچه میخواهی نباش
من با علاقهات زندهام
و با خیالت خوش.....
#ليلا_مقربی
چشمان ٺو ڪیمیاے حالمـ باشد
مهتاب رخٺ، ماه خیالمـ باشد
با حکمـ ٺمام مجٺهد های غــ❤️ــزل
نوشیدن لـــ💋ــبهاٺ حلالمـ باشد😋🤦♂
#محمود_احمدوند سوخته✍
#کافریاگهعملنکنی😉😁
💞
🧡بوسه هاى يواشكى ات
شبيه تكه خواب هاى دم صبح مى ماند
كوتاه است
ولى عجيب مى چسبد
--•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
♥ ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها ساعت شنی نیستند که سروتهشان کنیم ، دوباره از اول شروع شوند
آدمها گاهی تمام می شوند
مواظب دل آدمها باشیم.
این نگاهیست که بر دامن تو افتاده
این گناهیست که بر گردن تو افتاده
از حسد رفت لبم زیر فشار دندان
گوشه ی شال به بوسیدن تو افتاده
خواب دیدم که شب خلقت مخلوقات است
صد فرشته به تراشیدن تو افتاده
چشم معصوم تو در شعر جدیدم تعطیل
کار من بر لب اهریمن تو افتاده
توی تو با توی من کار ندارد اما
جنگ بین منِ من با منِ تو افتاده
بین عقل و دل و وزن غزل و قافیه ها
گره ها با نپذیرفتن تو افتاده
به منِ بی کس وکاری که ندارم جز شعر
یک جهان بر نرسانیدن تو افتاده
#حسین_مرادی
ماه روے نازنینم صبحت بخیر
شور عشق آتشینم صبحت بخیر
هم پر پروانه ها در باغ عشق
من گلے جزتو نچینم صبحت بخیر
نذر چشمانت دوچشم عاشقم
عشق من اے نازنینم صبحت بخیر
#صبحت_شـــڪلاتـــی..
🌹♥️🌹
ناگهان آتشفشان خفته ای بیدار شد
یک نظر دیدم تورا٬ یک عمر کارم زار شد
🌻هیچ راهی نیست؛ با زندان ِغم خو کردهام
هر دری هم باز بود، از بخت من دیوار شد
🌻هر کسی حال مرا پرسید، بر حالم گریست
هر که آمد بر سر بالین من، بیمار شد
مثل یک رود که آمیزه ی دریا شده بود
همه ی من ته چشمان تو معنا شده بود
به خیالم زد از اسمت غزلی کوک کنم
نفسم در شب موهای تو اغوا شده بود
آسمان اینه ها را به خیالت که نشاند
مدتی بود خودش محو تماشا شده بود
چونکه لبخند ترین حالت لبخند زدن
صرفا اغشته به لبهای تو برپا شده بود
عشق یعنی انقلاب چشم تو
نازها و عشوه ها و خشم تو
عشق یعنی جنگ باد و دست من
رقص زلف تو به ساز مست من
عشق یعنی آتش لبهای تو
لب گرفتن از لب صهبای تو
عشق یعنی بیقراریهای نی
شور ساز و ساغر و مینای می
عشق یعنی زخمه بر دریای خون
دل سپردن تا به سر حدّ جنون
عشق یعنی بندگی ، آوارگی
مشق شبهای تو با دلداگی
عشق یعنی جان به کف دیوانه وار
تا نهایت اشک و آه و انتظار
💔👌
ما که از فکر حرم خواب نداریم، ولی
در بساطِ شبمان، چشم تَر از یادِ تو هست
#لاادری
اینچنین شد که شدم نوکرِ تو، نورِ دو عین!
مادرم شیر مرا داد و... فقط گفت حسین!
قلب دیوانه به هر حال خطا خواهد کرد
رفتهای ؛ پشت سرت باز دعا خواهد کرد!
#محسن_نظری
روضه را جارو زدم قلب مرا جارو زدی
حال دیگر داشتم حال دگر دارم حسین
هر چه که دارم نگیری هر چه که دارم تویی
من به جز عشق شما چیزی مگر دارم حسین؟