eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی! کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد ...
سِر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ورنه عشق تو کجا،این دل بیمارکجا؟ سلام شب همگی بخیروخوشی🌹🌹
ناز چشمت سورہ اخلاص و شرمش ربنا... در رَہ عشقش خدا ثبّت لنا اقدامِنا...!
نه مغرورم نه دلسنگم نه از تحقیر می ترسم پر از بغضم ولی از اشک بی تاثیر می ترسم حریفی خسته ام، شطرنج بازی که کم آورده که از پیچیده بازی های این تقدیر می ترسم میایی...، چای مینوشی...، برایت شعر می خوانم... من از سردرد این رویای بی تعبیر می ترسم! هم از تهران پرجمعیت آشفته بیزارم هم از تنها شدن در خانه ی دلگیر می ترسم دلم صحرا و دریا را به آتش می کشد روزی از این دیوانه؛ این مجنون بی زنجیر می ترسم...
💕💕  بغل می‌گیرمت در خاطرم شب‌های دلتنگی که می‌سوزد تنم در بستر تنهای دلتنگی شب و رؤیا و شعر و شعله ی شمع و تب و سیگار تمام ماجرا ها را نوشتم پای دلتنگی کنار سفره ی صبحانه جایت بیشتر خالی ست هوایت می‌کند در استکانم چای دلتنگی چه آهنگی زدی روی نوار کاست قلبم؟ که نجوا می‌کند در گوش جان آوای دلتنگی میان قلب بابونه که لبخند تو می‌جوشد خروشان می‌شود باران چشمم جای دلتنگی غروب جمعه تفسیر تمام لحظه های ماست تداعی می‌شود در واژه ها معنای دلتنگی غم و درد دلم را پستچی هم عاقبت فهمید که آورده برایم نامه با امضای دلتنگی علی ابرکان
❤️ 🔸چہ ڪنم حُب حُسین است حلاوت دارد 🔸دل تنگـــم بہ خـــُدا میـل زیــارت دارد اللهم رزقنا زیارت الحسین(ع)
گاهی همین که دل به کسی بسته‌ای، بس است بغضت ترک‌ترک شد و نشکسته‌ای، بس است گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری از خود غریبه‌تر شدی و خسته‌ای، بس است
هرچه دارم میکشم از دست این دل میکشم وای اگر روزی بیفـتد کارِ دل در دست من.
هدیه دادم قلب خود‌ را تا مگر یارم شود درعوض باران به چشمم یادگاری داد و رفت😕😢😕😢
فیلسوفان لفظ‌پاشی می‌کنند عالمان معنی‌تراشی می‌کنند👌 عصر ما عصر سیاست‌پیشه‌هاست عصر  خشکِ طاسیِ اندیشه‌هاست👌 عصر تکفیر صداقت در سلام عصر استخراج معنی از کلام👌 عصر استثمار انسان از حروف عصر هالوهای شبهِ فیلسوف👌 عصر درک  تیرهء انسان ز دین عصر استنباط سربی از زمین👌
عشق را در عصر ما سر می‌بُرند مردم ما خون عاشق می‌خورند شاعر شب‌کورِ این عصر سیاه باید از مشعل بگیرد رد ماه فیلسوفان لفظ‌پاشی می‌کنند عالمان معنی‌تراشی می‌کنند عصر ما عصر سیاست‌پیشه‌هاست عصر  خشکِ طاسیِ اندیشه‌هاست عصر تکفیر صداقت در سلام عصر استخراج معنی از کلام عصر سالن‌های باز اقتصاد عصر هورای مترسک‌های شاد عصر استثمار انسان از حروف عصر هالوهای شبهِ فیلسوف عصر درک  تیرهء انسان ز دین عصر استنباط سربی از زمین عشق من! ما را به مسلخ می‌برند بعد هم اجساد ما را می‌خرند تا همه ارواح حاشامان کنند تا  تنْ‌اندیشان تماشامان کنند تا برقصد روح بت در سومنات تا بخندد قاتل عین القضات این عفونت در عروق عصر ماست این صدای عهد بوق عصر ماست
صبح آمد و با ناز غزل آوردی از شهد لبت جام عسل آوردی آغاز شده روز قشنگم با تو وقتی گل رز بغل بغل آوردی مهناز آقایی اردکانی 💕💕💕💕 سلام صبحتون زیبا
من و یک لحظه جدایی ز تو، آنگاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کَسی...
چه مُراعاتِ نَظیری‌ست میانِ کَلَمات بویِ تو، آمَدَنَت، نَم‌نَمِ باران با عِشـق
روزى سه بار عكس تو را گريه مى‌كنم من در ميان خاطره‌هايت چه مى‌كنم؟ من را ببخش چون که دلم تنگ می‌شود گاهى تو را به چشم خودم وعده مى‌كنم شكى ولى به حد يقين دوست دارمت پیچیده‌ای، منم که تو را ساده مى‌نكنم ‏
همه کس دردِ دلِ خود به طبیبان گفتند من طبیبم شده این دفتر و خودکار و غزل...!
داستان شب هجران تو گفتم با شمع آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
به فرزندان خود علاوه بر اسب سواری و شنا دل کندن و رد شدن بیاموزید!!
دردهای ما به غیر از ما ندارد مرهمی ساکن شهر طبیبانیم و بیماریم ما.. !!
غم هجران تو ای دوست چنان کردمرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری!
زمانه ای ست که بر گریه عیب می گیرند نهان کنید ز اغیار، چشم تر شده را
نیمی از من سنگ اما نیم دیگر شیشه بود. می‌شکستم ! دیگران را نه ،خودم را بارها.. !
قهوه را با کف بیاور؛ آمدم آن سوی میز بعد از این باهم،کنار هم، به شادی بگذرد 😐
گریه هم بر غم این فاصله مرهم نشود مثل یک قهوه که از تلخی آن کم نشود روز و شب پیش همه روی لبم لبخند است تا حواس احدی جمع به بغضم نشود
با كه گويم غم ديوانگى خود،جز يار؟       از كه‌جويم‌ ره‌ ميخانه، به‌غيراز دلدار؟ سرّعشق‌است‌كه‌جزدوست‌نداندديگر مگنجد غم هجــران وى، اندر گفتار