eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌خیس بارانـم ببین چتـری نمی خواهد دلم با تـوام، با خاطرت، چیزی نمی خواهد دلم سقف دل محکم شده امن است جای یاد تو ساکتـم با حسرتت ، حرفی نمی خواهد دلم سر به سر هرلحظه هرجا، جای پای خاطرات باز هـم تنهـا شـدم چیـزی نمی خواهد دلم هر قدم بن بست گویا راه من را بسته است زنـده ام گـویـا ولی چیزی نمی خواهد دلم بغض دارم در گلو حسرت بـه دل ماندم ولی بـاز هـم با این همه چیزی نمی خواهد دلم مرهم زخمم تویی جانم به جانت بسته است غیـر تـو، جز مردن و رفتـن نمی خواهد دلم خسته ام هر استخوانم لای زخمی کهنه است خیس بـارانم بببین چیـزی نمی خواهد دلم ‌‌‌‌‌‌
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بنویسی که خدا پشت و پناهش باشد برود ، بغض کنی ، خرد شوی ، دم نزنی که دلت تشنهٔ یک لحظه نگاهش باشد منطقی نیست که بختِ منِ دلبستهٔ او به پریشانی موهای سیاهش باشد عاشقی جرم قشنگی‌ست که جز رسوایی دلِ پُر درد ، مجازات گناهش باشد 🌼
بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد ناز چشمــــــان قشنگ تو کشیدن دارد آتش از هرم تنت سخت به خود می پیچد "دل من شوق در آغــــوش پریدن دارد" لب تو کهنه شرابی ست و من می دانم بوسه از طعم دهــان تــو چشیدن دارد چشم تو ریخته بر هم منِ معمولی را یک نـگاه تــــو به من جامه دریـدن دارد سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری قلــب من ســــوی شما میل تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد... 🧚‍♀⁦♥️⁩♥️⁩🧚‍♀ 🌹❤
مگو این چشم اشک‌آلود شورش را درآورده است که دلتنگی دمار از روزگار ما درآورده است...🥺
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بنویسی که خدا پشت و پناهش باشد برود ، بغض کنی ، خرد شوی ، دم نزنی که دلت تشنهٔ یک لحظه نگاهش باشد منطقی نیست که بختِ منِ دلبستهٔ او به پریشانی موهای سیاهش باشد عاشقی جرم قشنگی‌ست که جز رسوایی دلِ پُر درد ، مجازات گناهش باشد 🌼
من که با هر ساز تو رقصیدم از خوش باوری اینکه گفتی با منی اما نبودی ... زور داشت!!!😐✌️
هر دلی یک روز یک جایی هوایی میشود ناگهان درگیر حسّی ماورایی میشود بعد یک عمری اسارت در حصار سینه، دل طالب و خواهان پرواز و رهایی میشود زیر پای عشق وقتی، وارد دل میشود بینوا عقل است که آسان فدایی میشود پادشاهی که خبر دارد زِ طعم عاشقی رهسپار کوچه عشق و گدایی میشود بهترین و خوشترین اوقات عمر آدمی آن زمانی هست که روحش خدایی میشود گرچه میکوشی که دل نسپاری امّا عاقبت هر دلی یک روز یک جایی هوایی میشود
خدا نقاشی‌ات ڪرد و به دیوار تماشا زد خدا رنگ تو را روے تمام دیدنی‌ها زد شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهے نیست اگر مشڪے نشد دریا به بخت خویشتن پا زد خدا شیرینے نام تو را در آب‌ها حل ڪرد از آن پس هر ڪه عاشق گشت اول دل به دریا زد بزرگے، مهربانے، بی‌دریغے، آن قدر خوبی ڪه حتے می‌توان گاهے تو را جاے خدا جا زد! دوباره شب شد و در من خیال شاعرے گل ڪرد دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد غزل‌هاے مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند ڪه زیر بیت ـ بیتش آفرینے از تو امضا زد
بی گمان من هم که مهرت را به جانم داشتم مثل مردم چشم در سود و زیانم داشتم با شکستم دشمنان را شادمان کردم، ولی کاش، نفعی هم برای دوستانم داشتم مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است شرم ها از شوق های ناگهانم داشتم مثل اشک روی نقاشی به هم آمیختم رنگ هایی را که در رنگین کمانم داشتم گر چه میدانستم آخر خود مرا خواهی فروخت انتظار دیگری از باغبانم داشتم
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود
دلبرا یک بوسه دادی آنقدر نازت ز چیست؟! گر پشیمان گشته‌ای بگذار در جایش نهم..!
من باشم و میخانه و خُم های نهانت یک جُرعه بنوشانی ام از جام لبانت مستم بکنی خیره بمانم به دو چشمت تا بوسه زنم کنج لب و روی زبانت گیرم سرِ گیسوی کمندت به دو دستم تا وَسمه کشانم به دو ابروی کمانت از ناوک مژگان بکشی تیر سنان را آنگه شوَم آهو , بنشینم به نشانت حیرت زده گردم به تو هنگام تماشا از دیدن ِ رُخساره ی زیبا و جوانت ای کاش تو هرگز نَرَوی تا به پَیَت من جویا شوَم از هر که به دنبال مکانت آگه شدم از رفتنِ بی موقع ات امروز از طرز نگاه و هم از آن لَحنِ بیانت رفتن ز تو گردیده و جوییدنت از من گَردم همه عمرم پی تو گِرد جهانت شد گر چه تمام این غزل و کار من اما دنبال تو در عالم بی نام و نشانت