eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش روزی با حضورت نغمه بارانم کنی در گلستان امید یک لحظه مهمانم کنی کاش روزی جا بگیرم در خیال و باورت در متون عاشقان پاک عنوانم کنی کاش روزی مژده ی برگشتنت بر من رسد کاش با نیم نگاهی شاد و خندانم کنی کاش سرباز دلیر کشور عشقت شوم با نگاه مهربانت مرد میدانم کنی کاش روزی کاش هایم را برآرد خالقم با نوایت نغمه خوان شاد افغانم کنی Sh
گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تَر است با خیالش خواب‌هایم شب به شب زیباتر است مثل دلفینی به دام افتاده در استخرم، آه! ظاهراٌ مشغول رقصم، چشم‌هام امّا تر است من نه، هرکس خواب اقیانوس را هم دیده است چشم‌هایش مثل من تا آخر دنیا تر است زندگی مثل سیابازی است، آدم هر چه‌قدر دوستدارانش فراوان‌تر، خودش تنهاتر است گاه می‌گویم که باید چشم‌هایم را ... ولی هرچه محکم‌تر ببندم چشم، او پیداتر است
بر لب بامت کبوتر، پر ندارد پس چرا؟ قدرت پرواز را دیگر ندارد پس چرا؟ دور خود دیوار می بینم به هر سو می روم خانه ات زیباست اما در ندارد پس چرا؟ این عروسک روی برگردانده از دنیا ولی چشم از چشم تو باید بر ندارد پس چرا؟ خسته ام یک کوچه ی بن بست می خواهد دلم راه بی برگشت تو آخر ندارد پس چرا تخت جمشید از دل سنگت برایم ساختی لشکر مغلوبم اسکندر ندارد پس چرا؟ رفته ای مانند ماه از پشت قاب پنجره این حقیقت را دلم باور ندارد پس چرا؟ بسته شد پرونده ام، گفتند:رفتن، جرم نیست! دل شکستن ها، خدا! کیفر ندارد پس چرا؟
تو ای بانو که ویتامین نبودی✋ دوای درد این مسکین نبودی😔 برای سینه ی چرکین و بیمار تو در حد سفالکسین نبودی🙊😔😔😂
امشب از بوی اقاقی سر خوشم وز شراب چشم ساقی سرخوشم من خراب چشم مستت ساقیا می بده قربان دستت ساقیا حیرتم آئینه دار دلبر است مستیم امشب ز جایی دیگر است من پر از هویم که هی هی میکنم بشنو از نی بشنو از نی می کنم باز آشوبی به کارم کرده عشق همچو رگ های سه تارم کرده عشق مست گشتم چرخ خوردم کف زدم نو شدم برخاستم بر دف زدم آه ای دف ها مرا یاری کنید دل زدستم می رود کاری کنید
بعد از تو دلم ماند و تب و تاب زمین و آوار غزل بر سر یک مرد حزین و... هذیان نگاهی که به لرز آمده بود از تب های شدید و عرق روی جبین و... این است سرانجام منی که شده بی تو ؛ یک سینهء لبریز از احساس و غمین و... وقتی که تو بستی چمدان سفرت را من خاطره هایم شده با درد ، عجین و... حالا پس از این زخم ، بگو ! تا چه کنم با... این حلقه و انگشتر بی رنگ و نگین و ... ای صبر ! بیا زمزمه کن باز برایم از فلسفهء هستی و از آیهء دین و... از اینکه حنایش به خدا رنگ ندارد انگار که دنیا ثمرش نیست جز این و... اول بزن ای دوست به دل مهر سکوت و هر چیز که میخواستی آنگاه ببین و... میخواهی اگر مثل من خسته نباشی از دامن این شعر بیا خوشه بچین و... کافی ست ، کم آورده ام از اینهمه بی تو بعد از تو دلم ماند و تب و تاب زمین و...
گیسوانت عطر باران میدهد ، بر من ببار برقِ چشمانت مرا جان میدهد، بر من ببار داسِ ابروهات را بر خون من شورانده ای بارشِ عشق تو سامان میدهد ، بر من ببار دست بر میداری از این لعنتی جانم؟ بگو.. جانم از چشم تو تاوان میدهد، بر من ببار کفر «چشمت» ناگهان جای خدایم را گرفت روز محشر دل به خوبان میدهد، بر من ببار یکه تازی میکند «شهریوَرت» با عمر من.. خنده هایت درد پایان میدهد ، بر من ببار 🍂👌❤️
از شوق تماشاے شب چشم تو سرشار آیینه به دست آمده‌ام بر سر بازار هر غنچه به چشم من دل‌تنگ، جز این نیست یادآورے خاطره‌ے بوسه‌ے دیدار روزے ڪه شڪست آینه با گریه چه می‌گفت دیوار به آیینه و آیینه به دیوار ڪُشتم دل خود را ڪه نبینم دگرے را یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار چون رود ڪه مجبور به پیمودن خویش است آزاد و گرفتارم ، آزاد و گرفتار اے موج پر از شور ڪه بر سنگ سرت خورد برخیز فداے سرت، انگار نه انگار تا لحظه‌ے بوسیدن او فاصله‌اے نیست اے مرگ، به قدر نفسے دست نگه دار
قهر چشمانت دلم را تکّه تکّه می کند گر نباشی در وجودم درد چکّه می کند سر بچرخان با دلم حرفی بزن ای مونسم چون بخندی خنده ات بازار سکّه می کند دست خود را روی قلب من بزارو گوش کن عشق من را با تمام جانِ خود، تو نوش کن سرنوشتت را به نام ِ من بزن جشنی بگیر این رقیبان را چُنان دیوانگان مدهوش کن می بریز و چینِ دامن را برقصان نازنین قِر بریز و دینُ مالم را بدزدِ ای بهترین جان بگیر و جانِ من را پیشِ خود در بند کن بهترینم.... نازنینم.... تا ابد ای.... آخرین آشتی کن با دلِ من ای طبیبم ای دوا حال من را خوب کن با یک نگاهت ای شفا من خریدارم اگر نازی هنوزم مانده است قهر چشمانت دلم را کُشت ای نازک ادا 💫✌️❤️✌️❤️✌️❤️✌️💫
باز هم ، باد بهاری همه جا میپیچد گُلِ سَر کاش به موی تو گرفتار نبود رفتی و بعدِ تو در شهر جنایت ها شد خنده ای روی لبم ، بَعدِ تو در کار نَبود ...
بی‌ڪس و تنها قدم در زیر باران می‌زنم حرف دل را در غزل با قلب سوزان می‌زنم سر به روے شانه‌ے غم می‌گذارم تا سحر پرسه در پس‌ڪوچه‌هاے این خیابان می‌زنم بس ڪه زخم از آشنایان و رفیقان خورده‌ام بعد از این بر سینه سنگ نارفیقان می‌زنم خسته‌ام از این نقاب خنده ڪه بر صورتم پشت هم بر چهره‌ے غمگین و گریان می‌زنم در میان خانه‌ام احساس غربت می‌ڪنم مثل هر شب شانه بر موے پریشان می‌زنم دردم از درمان گذشته، رد شده آب از سرم بے سبب من دست و پا از بهر درمان می‌زنم مثل هر شب غصه و غم آمده سنگ صبور طعنه بر باران ڪه من با اشک چشمان می‌زنم
دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال ! از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟ آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را
باسمه تعالی گفته بودیم انقلاب آمد مسلمانی کنیم این بیابان را به لطف عشق،بارانی کنیم گفته بودیم از خداناباوری دلمرده‌ایم از شب تاریکِ عصر پهلوی افسرده‌ایم آن مسیحا دم خمینی آمد و احیا شدیم قطره‌ای بودیم با او راهی دریا شدیم معنویت موج میزد یاد آن دوران بخیر یاد آوینی،عزیزاللّهی و چمران بخیر در خیابان‌ها مجال بی حیایی‌ها نبود شهر ما آلودهٔ این بی حجابی‌ها نبود سینما حرمت نگه می‌داشت از آیین و دین در صدا سیما نمی رقصید رقاص اینچنین نوجوان‌ها جبهه می‌رفتند قربانی شوند همچو قاسم در ره دین خدا فانی شوند نهی از منکر زمانی فخر حزب الله بود پشتشان چون کوه از آیات نصرُ الله بود حال اما حال و روز دین و ایمان را ببین پای کوبی روی خون‌های شهیدان را ببین شادمانند از سکوت و غفلت سنگین ما بی‌حیا باشی عزیزی نزد مسئولین ما دین مردم را گرفتند این خدانشناس‌ها یاوران حزب ابلیس‌اند این خنّاس‌ها چادری‌ها در خیابان‌ها غریب افتاده‌اند بین این پتیاره‌های نانجیب افتاده‌اند ای بزرگان از چه رو خاموش ماندید اینچنین؟! معتقد هستید بر روز معاد و واپسین؟! گر توکل بر خدا دارید پس کاری کنید! مرد باشید و در این میدان علمداری کنید! این که ما دیدیم از اسلام جز نامش نبود جسم اسلام اندکی شاید ولی جانش نبود سرنوشت ما به جز تنهایی و تبعید نیست عشقبازان را ز امواج بلا تردید نیست یا رب این درد مقدس را مگیر از جان ما جان بگیر از ما ولی هرگز مگیر ایمان ما
باسمه تعالی سر هوادارِ جنون است،مرا بگذارید دل از این واقعه خون است،مرا بگذارید روضه را باز بخوانید که آیینه شکست میخِ در باز فرود آمد و در سینه نشست روضه باز است بگویید علی تنها شد حرمله آمد و قلّادهٔ خولی وا شد اهلِ دین را برسانید خدا هست هنوز راه سخت است ولی راهنما هست هنوز راه، اسلامِ خمینی ست کجا میگردید؟ در دلِ کفر به دنبال خدا میگردید کاخ ها چیست اگر بیت خمینی کوخ است؟! آیهٔ عدلِ خدا نزد شما منسوخ است؟! پیرِ ما گفت که این مملکتِ الله است نهضتِ مردمِ ما نهضتِ ثارالله است سیرهٔ خونِ خدا نهیِ ز منکر بوده ست قصّه این است اگر گوشِ شما کَر بوده ست! ای که دم میزنی از مکتب روح الهی! با تو ام ای پسر ای دخترِ حزب الهی! چشم بگشا و ببین فاحشه ها آزادند همه ی شهر کثیف و پشه ها آزادند یک وزارت نشناسم که غمِ دین دارد آنکه با فتنه رفیق است چه آیین دارد؟ چشم بگشا و ببین دخترکان میرقصند مطرب آمد به دبستان، پسران میرقصند چشم وا کن که خیابان به خیابان آه است کوچه کوچه همه جا مقتلِ حزب الله است یادتان هست خلیلی که چرا پر زد و رفت؟ کشتهٔ حجب و حیا بود که پرپر زد و رفت کم نکُشتند شهیدانِ حیا را در شهر کم ندیدیم خیانت به خدا را در شهر سینما خانه فحشاست مگر کور شدید؟! چه شد از خط امام و شهدا دور شدید؟! هدف این بود که اسلام نمادین باشد؟ وطن و خاک،مقدس تر از آیین باشد؟ هرکه او داده تقدّس به وطن گمراه است حق پرستی هنرِ مکتبِ روح الله است اینهمه شعر سرودم دلم آرام نشد دلم از موعظهٔ کوردلان خام نشد نهیِ منکر چه کسی گفته دوقطبی سازی ست؟ دینتان دینِ خدا نیست،گمانم بازی ست ای که بر منبر دین روضهٔ زهرا خواندی! روضه اوضاعِ حجاب است ،چرا وا ماندی؟! کاش در محفل بیگانه تفرّج نکنی خواهر چادری ام کاش تبرّج نکنی ای بزرگان که در آغوشِ سکوت افتادید! بی خبر از همه جا در برهوت افتادید! مقتدا در دل این معرکه روحانیت است دور بودن ز غمِ جامعه رُهبانیت است خواب کافی ست و باید همه بیدار شویم عشق ورزان خمینی همه هشیار شویم مملکت قبضه به سرپنجهٔ نااهلان است غفلت از ماست که در شهر،زنی عریان است نهی از منکرِ مسئولِ خطاکار کنیم چاره این است که باید همگی کار کنیم قصّه کوتاه کنم غصّه فراوان دارم هرچه دارم ز دمِ پیر‍ِ جماران دارم روح او شاد که آمد همه را اِحیا کرد شرف و عزت این جامعه را امضا کرد عاشق پیر خمینیم خدایا شکرت نوکر بزمِ حسینیم خدایا شکرت رهبرم خامنه ای را به سلامت دارش باش از مرحمت و لطف و عنایت یارش
نمیخواهم دلت جای کسی باشد بجای من به دنبال تو جاپای کسی باشد بجای من تمام هفته را تنها میان مردم چشمت ولی دست تو گرمای کسی باشد بجای من عجب تلخ است غیر از من میان مثنویهایت قدمهای الفبای کسی باشد بجای من که در کفش قرار تو یکی باشد شبیه من مسیرت رو به فردای کسی باشد بجای من چه دلگیر است رو در رو میان کافه های شهر به روی میز تو چای کسی باشد بجای من تصور کن چگونه من "همش" بی تاب تو باشم سرت بر روی پاهای کسی باشد بجای من
سلام
هم دلم را میرُباید هم وجودم را چونان شیر مردان سپاهی نفت را با نفتکشش
🍂عمریست که پریشان و گرفتارِ تواَم من در فکرِ تو وُ دیدنِ رُخسارِ تواَم من 🍂ای شمسِ نهانْ در پَسِ غیبت ، کجایی؟ بی تابمو مشتاقِ به دیدارِ تواَم من
جز دیدن روی تو ،مرا رای دگر نیست جز وصل توأم ،هیچ تمنای دگر نیست این چشم جهان بین مرا، در همه عالم جز بر سر کوی تو ،تماشای دگر نیست وین جان من سوخته را ،جز سرِ زلفت اندر همه گیتی، سر سودای دگر نیست یک لحظه غمت از دل من ،می‌نشود دور گویی که غمت را جز ازین ،رای دگر نیست یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست فرمود فراق تو که فرمای، دگر نیست هستند تو را جمله جهان، واله و شیدا لیکن چو مَنَت ،واله و شیدای دگر نیست..
ناز کن ناز که باز از همه کس نازتری دلبری عشوه گری شوخی و طنازتری راز زیبایی خلقت همه در جلوۀ توست ناز کن ناز که هم رازی وهم نازتری باز کن چهره که از شرم عرق ریزد گل ای که زیباتر و رعناتر و ممتازتری بیتِ ابرویِ تو سَر بیتِ کدامین غزل است ؟ تو بگو کزهمه کس قافیه پردازتری شهر زیبای تو صد طعنه زند بر شیراز تو خود از «حافظ» شیراز غزل سازتری بال پرواز تداعی شود از نغمۀ تو تو زهر بلبلی خوش نغمه خوش آوازتری بگو ای چشم چه گفتت مگر آن لحظه ترا هر چه پاک ات بکنم بازتری بازتری....!!!!!
▪️ابر ذلّت▪️ ابَر ذلّت! ابر خفّت! ابر ظلمت! ابر نکبت! کدامین ناقص العقلی تو را خوانده ابر قدرت؟! مگر نه کدخدای این دِهِ آشفته بودی تو! چه شد پس آن همه صولت؟! کجا رفت آن همه شوکت؟! تمام هیبت پوشالی ات از دست رفت امروز شدند آری! همه سرمایه داران تو بی قیمت تو از این باتلاق تلخ بیرون می‌زدی بی شک اگر می‌شد برایت قصه ی عین الاسد عبرت خلیج خوکها را می‌شناسی؟! خانه ات آنجاست! به سوی خانه ات برگرد ای دیوانه با سرعت! نبینم این طرف ها باز پیدایت شود احمق! نبینم این طرف ها باز پیدایت شود نکبت! سیدعلیرضا شفیعی - ۱۳ آبان ۱۴۰۰
شبها که میگیرد دلم یاد تو را تن میکنم تنها به یاد بودنت احساس بودن میکنم خود را بغل میگیرم و از بین این دیوارها تنها به شوق یاد تو سودای رفتن میکنم وقتیکه جای خالیت خود را نمایان میکند من در هجوم اشکها احساس مردن میکنم کم دارد آغوش تو را، این دستهای خسته ام دور از هم آغوشی تو، حس بریدن میکنم این فکرهای لعنتی این خاطرات گم شده آخر کجای این جهان از عشق دیدن میکنم این بغضهای تو به تو، این اشکهای خود به خود تا کی من این انبوه را با خود کشیدن میکنم دلتنگ هستم خوب من، ای کاش برگردی به من شبها که میگیرد دلم، یاد تو را تن میکنم 🍃🌹 🌹🍃 🆔 ⬇️
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز می بَرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز!
گرتو باشی کوچه و مهتاب میخواهم چه کار؟ تشنه ی روی تو هستم آب میخواهم چه کار؟ چشمهایت صد غزل از عاشقان عالم است این همه دیوان و شعر ناب میخواهم چه کار؟ جام لبهایت اگر امشب مرا مستی دهد... تا ابد هشیار هستم، خواب میخواهم چه کار؟ غرق گشتن در میان بازوانت عالمییست.. عشق گر باشد، تن مرداب میخواهم چه کار؟ در تب هر "بوسه ات" جان از بدن پر میکشد... گر نباشی من تمامم، تاب میخواهم چه کار؟
عاقبت با یک غــزل، او را هــوایی میکنم بعدِ عـاشق کردنش، خود را فـدایی میکنم گفته اند او عاشقِ شعر است و شاعر پیشگی با همـین ترفـنـد، از او دلربـایی میکنم من که "شاعر" نیستم، اما به عشقِ او چنین در میانِ دوستان، "شاعر نمـایی" میکنم !! قلب او سنگیست، من میکوبمش با شعر ناب کـعبه ای می سـازم از آن و خـدایی میکنم او طلســمم کرده با آن دو چشمان سیاهش شـعر میخوانم، نگـاهش را گدایی میکنم من به اعجاز "غـزل" بر قلب انسان واقفم آخـرش هم با "غـزل" او را هوایی ميکنم 🍃🌹 🌹🍃 🆔 ⬇️
. خواندن بی درد از افسردگیست خواندن با درد از دل بردگیست
ماییم وشب تار و غم یار و دگر هیچ صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ 👤عرفی_شیرازی
♥️ رنگینه کمانی و غزلخوان شده ای یادآور صبـح مهـر و آبـان شده ای تا بو بکشم عطر تن خیس تو را‌‌‌‌‌ مانند هـــوای بعـد بــاران شده ای ❤️❤️❤️
دو قلب داشتم اى كاش در زمان نديدن يكى براى تو مى‌شد يكى براى تپيدن اراده ام به رمیدن اگر چه هست ولیکن نه مانده پای دویدن،نه هست بال پریدن بریدی از من غمگین، صد آفرین به تو زیبا ولی بدان که مرا نیست تاب از تو بریدن چه داغ‌ها که ندیدم، چه درد‌ها نکشیدم تو هم بگو چه کشیدی به غیر دست کشیدن؟ عبور کردی و رفتی چنان که هیچ نبودی رسیدن است و جدایی، درود بر نرسیدن...
•○🌙 می‌خواهمت، چنان ڪه شبِ خسته، خواب را... می‌جویمت، چنان ڪه لبِ تشنه، آب را... 🌓