من پشیمان نیستم...!
اما نمی دانم هنوز،
دل چرا در بازیِ نیرنگ ها
يكرنگ بود...؟!
#فاضل_نظری
روز اول بیهوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت
روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت
دانهی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت
با لباس قهوه ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشمهای بیقرارم دید و رفت
فیل را هم این بلا از پا میاندازد خدا !
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت
او که طرز خندهاش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت
تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت
زیر باران راه رفتن، گفت میچسبد چقدر!
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت
استجابت شد چه بارانی گرفت آنشب ولی
بی من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت
روز آخر بیدعا بیابر هم باران گرفت
دید اشکم را نمیدانم چرا خندید و رفت
#قاسم_صرافان
گویند طبیبان که بگو درد خود اما
دردی که گذشتهست ز درمان به که گویم
#هلالی_جغتایی
آخرش این شعرها دست مرا رو می کند
نم نمک دارد به عشقت قلب من خو می کند
ماهتابا! بگذر از تقصیر این دیوانه که...
رهگذر را هم نگاهت ساده جادو می کند
اخم و لبخندت به یک میزان دل از من می برد...
شوکران از دست هایت کار دارو می کند
گشته ام این روزها از باد هم آواره تر...
هر چه با من می کند آن جعدِ گیسو می کند
مرده هم باشم به من جان میدهد یک بوسه ات...
چای تلخم را لبانت قند پهلو می کند
ساده پابندت شده ای شیر عقل و قلب من...
دام لازم نیست، چشمت صیدِ آهو می کند
جان به لب کرده ست فکرِ رفتنت عمری مرا...
قهرمان قصه را هم عشق ترسو می کند
آخرش رسوای عالم می کند عشقت مرا...
آخرش این شعرها دست مرا رو می کند
#طاهره_اباذری_هریس
سلام و عرض احترام دوستان بهشت شعر🌺
هرچند که شب تا به سحر خواب ندارم
یک سوژه برای غزلی ناب ندارم
تنها و غریبم وسط مزرعه ای سبز
چون چاه عمیقی که دگر آب ندارم
اینجا همه دنبال نقابند به صورت
من حوصله مصرف سرخاب ندارم
من باادبم مرد خجالت زده ای که
دیوانه ام و در غزل آداب ندارم
سوهان و کلوچه به جهنم که در این شهر
معشوقه به طعم گز و قطاب ندارم
بی بوسه چه کس شعر تر انگیز سروده
خشکیده غزلچشمه و اعصاب ندارم
یک بینی زیبای خداداد که دارم
هرچند لباس و قد جذاب ندارم
#حسین_مرادی
#طنزانه
در کتاب غزل آیینه زیاد است ولی
نیست در آینه ام آیه ی آدم بودن
دوسه دفتر غزل از عشق سرودم اما
نچشیده ست دلم مزه ی باهم بودن
هیچ در چشم خودم هستم و بدنیست که هست
در نگاه همه ی شاعرکان کم بودن
خیری از شهر به جز شر نرسید و خوب است
از جهان عازم جنات جهنم بودن
واژه های غزل آخر بی مطلع من
تیغ جراح جگر مرگ و مصمم بودن
#حسین_مرادی
خستـهام از بیقـراری، خستـه از تکرارها
بـا تـو از دلشوره هایم، گفته بـودم بارها
جار خواهم زد غمت را در میانِ این غـزل
از تـو میگویم که شاید، بشکند هنجارها
دربهدر میکوبم این در را به قصدِ وا شدن
بسته راهم را بـه رویت بـاز هم دیـوارها
مهـربـانی کـردم و نـامهـربـانی میکنی!
گفته بودند از محبّت میشود گُل، خارها!
انتظارِ دیدنت گاه از رسیـدن بهتـر است
میـزند سیلی به ساحل ، موج در دیدارها
شیر، خالی کرده میدان را که آهو میشود
در میـانِ ایـن هیـاهـو طُعمهی کفتارها
سربلنـد از امتـحانِ عشق بیـرون میروم
عشق سرها بُـرده اینسان، بر فـرازِ دارها
#لیلا_مهذب
بامن مدارا کن که عشقم جان بگیرد
در سایه ات قلبم سر و سامان بگیرد
چشم مرا مهمان خود کن گاهگاهی
تا با نگاهی در دلم طوفان بگیرد
محکم درآغوشم بکش گویی قرارست
یک لحظه ی دیگرجهان پایان بگیرد
گاهی برای لحظه های بی قراری
باید کمی عقل از دلت فرمان بگیرد
شاید کنارِ هم برای خاطرِ عشق
منطق بر احساساتمان آسان بگیرد...
👌👌🌹🍃
نمیخواهم برای عشقِ در جانم سخن،واعظ
نصیحت میکنی دل را خداحافظ خداحافظ✋
#سید_طباطبایی
من وصله ای ناجورم اما تکیه گاهی خوب
آیا سپاهی غیر آجر پشت هر کاشی ست
دل بیش از اندازه به او دادم ولی رفته
روز خماری حاصل شبهای عیاشی ست
#حسین_مرادی
گرچه تمام بودنم گمشده در نبودنت
غرق محال می شوم ، خام دوباره بودنت
چهره ی زیبای تو را نقش خیال می کنم
باز به خواب خویشتن رسم محال می کنم
حسرت دیدار تو را آهِ دوباره می کشم
در شب بی ستاره ام تو را ستاره می کشم
کاش دوباره بنگری بر دل زار و خسته ام
خسته که نه ز عشق تو خرد شدم ، شکسته ام
روز میان خواب من باز غروب می شود « اگر بیای از سفر آه چه خوب می شود »
مثل همیشه می روی باز تو از خیال من
باز تمام می شود آرزوی محال من
نقش تو پاک می شود باز ز خواب می پرم
حسرت دیدار تو را به کنج سینه می برم
#ساسان_مطهری
ژرفای نگاهم شده اندیشهٔ تو
چشمک زده ام تا که بریزی تو به هم
لعنت به مزاحی که شود عامل زجر
حالا برسین سورپریزی تو به هم
#سید_طباطبایی
مرا در حسرت آغوش خود دیوانه کن اما ...
حیات ماهی بیرون ز آب افتاده را حدی است !
#صفریان
من و تو اسوه عالم شده از باب تفاهـــــم
که منم غرقِ تو و تو به تمنایِ کسانی
👌👌
شهرم شده بازیچه موهای بلندت
یک شهر نشستند تماشا بکنندت
مجموعه شعری که خدا شاعر آن است
تضمین شده در باغچه ها بند به بندت
با طعم لبت صنف شکر خانه خراب است
این مرتبه هم قند فریمان گله مندت
بازار گل شهر محلات به هم ریخت
وقتی گذر قافیه افتاد به خندهت
دین و دل من، چشم و لبت، موی تو...تسلیم!
کافر شدهام در جدل چشم به چندت
با درد دیابت که کنار آمدهام، کاش
یک شب برسد جان بدهم با لب قندت
چندیست مهندس شده این شاعر بی چیز
شاید بپسندد پدر سخت پسندت...
وقت تنگ است به یڪ بوسه مرادعوت ڪن
گاهےازعشق بگوبا دل من خلوت ڪن
با دلم راه بیا تا من و تو ما بشویم
وقت تنگ است بیا تا ته دنیا برویم
خنده زیباست بیاخنده به هم هدیه ڪنیم
شب درازاست بمان تاڪه به هم تڪیه ڪنیم
ڪلبه ےمابه دل خوش به جهان مےارزد
پشت من باش ببین پشت جهان مےلرزد
آب با عشق بنوشیم ڪم از مے نبود
لذتش ڪم ز دو صد جامِ پیاپے نبود
ماهمانیم ڪه هرروز به دل میڪاریم
خوب وبدهرچه بڪاریم همان برداریم
ازهمین روز بیا تا من و تو ما بشویم
زندگےمیگذرد حیف ڪه تنها برویم
از همین روز مرا در تبِ آغوش بگیر
عقل راازسر این عاشق مدهوش بگیر
سخن آخرم این است مشوباز عبوس
وقت تنگ است مرابعدِهمین شعرببوس ...
🌿🥀🌿
عاشقش گشتم ندانستم كه او
غیرِ من با ديگري چت ميكند
هِي بگويد عشقِ من تنها تويي
تويِ پي وي،، يار،، دعوت ميكند
برای شانه کشیده نشانه تا شانه
به شانه خط و نشان میکشد چرا شانه
نشسته برده برای غزل قلم بر بوم
کشیده بار غم دل کسی که باشانه
سری که حسرت یک شانه میکشد باشد
به زیر دستی خود مالک دوتا شانه
برای اینکه من و دل خودی نشان بدهیم
هزار قافیه لنگ و ردیف ما شانه
اگرچه خانه بدوشم ولی خیالاتم
گرفته در دل آغوش دوست کاشانه
مگر که باده ی سرکش نهان کنند از شرم
کشیده سر به گریبان هر عبا شانه
چقدر خط خطی از خاطرات یاران است
صد آفرین به تو خنجر؛ و مرحبا شانه
محبت رفقا منحصر نشد در دست
به نردبان شدنش خورده ردّپا شانه
برای شادی هرجمع سر خوش و سرمست
زده است قهقهه تا وقت انتها شانه
برای عقده گشایی نمودن هر بغض
به رقص آمده با هق هق ابتدا شانه
بمن چه من چبدانم جواب سربالا
چه حرف ها که نگفته ست بیصدا شانه
برای سدّنرفتن، شکستن تقدیر
گرفته چشم مرا دستِ بر قضا شانه
برای من شده پرچین نمی رسم ای دوست
برای هرکس اگر چه شده عصا شانه
طمع نموده ام از کشور تو در غارت
برای صحن سرم سطح اتّکا شانه
چه شاه بود و چه شیخ و چه مست و چه شحنه
کشیده جور عبا و غم و ریا شانه
به شیخ طعنه ندارد اثر ولی گفتم
هزار پرده بخود دیده سینما شانه
چگونه مدعی عشق میشوی وقتی
نبوده با سر من در تو آشنا شانه
شبیه پنجه در آغوش پنجه بودم کاش
شدم همیشه ی در کنج انزوا شانه
میان این همه مضمون بکر همواره
در آستین غزل بوده محتوا شانه
#حسین_مرادی
از کینه رها کن خود، تا هست کمی فرصت
این چرخ که من دیدم ، شاید ندهد مهلت
امروز همان فردا،ان وعده ی دیروزیست
انگار نمیخواهی،قسمت شود این وصلت
دنیای قشنگی میشد، گر همه خوش بودیم
ما حیف به همدیگر خوردیم فقط حسرت
هر کس به طریقی دل میبازد و میسوزد
بیچاره دلم خون شد تا کرد به این عادت
ارام بگیر ای دل ،ان دل که تو میجویی
اینجا نشود پیدا ،کو ان دل بی منت؟!
گویند تحمل کن ،بی صبر نباشد عشق
حالا چه کنم با این معشوقه ی بی طاقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_علے_العشـق
باتوبهتر مےشودنطق وڪلامم یاحسین
ڪن قبول از راه دورعرض سلامم یاحسین
صبح وظهر وعصر وشامم هردقیقہ دم بہ دم
نام توباشد فقط ذڪرمدامم یاحسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا 😭
#صبحم_به_نام_شما
اگر سیلی اگر ویران اگر آشوب و طوفانی
فقط یک درصدِ قلب من مجنون پریشانی
دلم در فقر مضمون های بکر شعر فاخر شد
من از ایل گدایان و تواز قوم کریمانی
چنان اشعار ناب از کنج لبهای تو میریزد
که اصلا شهرک تولیدی قند فریمانی
اگرچه لوسم و از شیطنت لبریز و پر اشوب
نبینم از به من دلدادنت یک دم پشیمانی
اگر چه هشت میلیارد آدمی دور و برم باشد
برای درد تنهابودنم تنها تو درمانی
نمی ماند غم و درد و جراحت در دلم باتو
لبت مرهم دوچشمت شیره ی تریاک سلطانی
شدم قیصر که نامردانه غم خنجر زد از پشتم
اگرچه دختری اما هزاران داش فرمانی
برای گفتن زیباترین شعرم بیا بانو
شبی پر برگ و اذر ماهی و پر سوز و بارانی
#حسین_مرادی
شبی به مزرعه رفتم مترسکش میگفت
تو هم دچار غم و غربتی شبیه خودم
#حسین_مرادی
ـــــــــــــــــــــــــــ🍂ـــــــ
ســـــــلام بر همه تون
گنجشک باشی بهتراست درسردی دی
تا
زخم خورده از دل یخ کرده ی دوست
#عـلـی_جـعـفری_آملی (عارف)