eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ رو به رویت چه لذتی دارد صحبت از حرف های تکراری مطمئنم که دوستت دارم ! مطمئنی که دوستم داری ؟! ؟! ...
من از ویرانه های قلب خود ویرانه تر گشتم ولی در آتش عشق تو من آزاده تر گشتم گناهم بوده غفلت از خیال پاکت ای محبوب ولی بعد از خیانت، عاشقی اُفتاده تر گشتم تو را تنهای تنها می پرستم، عشقِ دیرینم! من اکنون از تمام عمرِ خود آماده تر گشتم پذیرای دلِ رنجورِ من باش، ای تو تنها یار که من در راه وصلت بی دل و دلداده تر گشتم بیا دستم بگیر، باز هم در این آشفته بازارم ندارم من کسی جز تو، ببین وامانده تر گشتم نه دیروزم، نه فردایم، پر از غوغا و آشوبم هم اکنون در مسیر عشق، کمی فرزانه تر گشتم ببخشم از چُنین « من من » سُراییدن برای تو تو محبوبی و من محبوب را دیوانه تر گشتم منم شاید طلسمِ نامِ محبوبه هوایی کرد که شمعِ جان خود را بی هوا پروانه تر گشتم عصرتون بخیروشادی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
عشق را ناخوانده از بر می کنم عقل را آهسته پر پر می کنم گفته بودی دوستم داری؛درست ساده هستم، زود باور می کنم
آدینه شد و نیاز تسکین دارم میل لب و بوسه های شیرین دارم با عشق و کمال میل میبوسمت و از کام تو انتظار تمکین دارم 🖌 ♥️😉
💫 جمعه را با نفسِ گرم وخوشت میخواهم جمعه را همره 👈تو با قدمت میخواهم می شود بهر خدا ☝️سوی دلم باز آیی🙏 جمعه را شاد کنار نگهت میخواهم 😊😍 😌👌 💫
کسی پای دلم را ابتدای راه می گیرد زبانم در ادای بای بسم الله می گیرد نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است چرا هرگاه می خندم، دلم ناگاه می گیرد؟ چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد همیشه ابر می آید، همیشه ماه می گیرد؟ خزان می خیزد و با پنجه های خشک و چوبینش گلوی سبزه را در بطن رستنگاه می گیرد دلم در حسرت بالاترین سیبِ درخت توست ولی دستم به خار شاخه ای کوتاه می گیرد تو در بالاترین جای جهانی ماه من، اما چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه می گیرد؟
دلم همیشه برایت ترانه خواهد گفت بخوان ترانهٔ عشقت ببین چه ها کردم
قبول کن دل عاشق که روزگار تو نیست کسی که برده قرار از تو بی قرار تو نیست . دگر چه مانده ببازی جز آبرو؟ بس کن! بلند شو برو، امشب شب قمار تو نیست... . چنان جهان تو تاریک و بی ستاره شده است که سایه ی تو هم این روزها کنار تو نیست! . چه بر تو رفته که از زخم‌های سینه اگر هزارتا بنمایی، یک از هزارِ تو نیست... . مباش فکر رسیدن که در طریقت عشق جز انتظار کشیدن در انتظار تو نیست . چه سود از آن همه جشن تولد آن همه شمع؟ یکی از آن همه امشب سر مزار تو نیست!
خسته‌ام کاش کسی حال مرا می‌فهمید غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است شده‌ام مثل مریضی که پس از قطع امید در پی معجزه‌ای راهی مشهد شده است
من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم
مردم به هر که آینه شد ، سنگ می زنند از طعنه های عالم و آدم غمت مباد.
خوشا به حال هر آن کس که مبتلای رضاست تمام دار و ندار من از دعای رضاست صفای صحن و حیاط و رواق را عشق است کنار پنجره فولاد، کربلای رضاست
قدیمی‌ها به عاشق پیشه، خاطرخواه می‌گویند به سیمین ساق ِ مشکی چشم ِ دلبر، ماه می‌گویند چه فرقی می‌کند کشورگشایی یا که فتح دل؟ به امثال تو در تاریخ، نادرشاه می‌گویند به سختی می‌کِشم، باری؟ نه!  سیگاری؟ نه! دردی، نه! گمانم آنچه یک زن می‌کِشد را آه می‌گویند نگاهم کن بفهمم دوستم داری، همین کافی‌ست به زن، تنها فقط یک جمله‌ی کوتاه می‌گویند‌ بیا چاقوت را بر گردنم بگذار ابراهیم! به از گردن به پایین‌دشت، قربانگاه می‌گویند زدی تیری به قلبم، انقلابی سرخ رو کردی پس از آن، قلب من را کوی دانشگاه می‌گویند فقط من با کمال میل گفتم دوستت دارم تمام دوست داران ِ تو با اکراه می‌گویند به نام توست حسن مطلع هر شعر من، ای عشق! همیشه اول هر کار، بسم الله می‌گویند.
قرص و دارو را مكن در نسخه ای اجبار من! دردُ و دل دارم ؛ نه دردِ دل عزيز...
به فراقم از تو زخم است و به وصلم از تو مرهم که چو دردم از تو آید، ز تو نیز چاره باید
زَخمِ تَبَرَت مانده وَلی جایِ شِکایَت شادَم که نِگَه داشته‌ام از تو نِشانه!
به‌هر ضربت که از تیغ نگاهش سوختم داغی که گر روزی نماند زخم او، ماند نشان آخر
می‌ترسم از آن چشم سیه‌مست که آخر از ره ببرد صائب سجاده نشین را
یک نفر پرسید از من مرگ چیست؟ زمزمه شد زیر لب ها بی هوا... مرگ هرگز تیزی یک تیغ نیست! مرگ یعنی عاشقی در انزوا... مرگ یعنی ضجه ها در عمق فکر! روی لب صد خنده ی بی انتها‌! مرگ یعنی عکسی و یک لحظه ای خاطره در خاطره تا ناکجا... مرگ یعنی بغض و هی درد گلو! درد ها و اشک های خود کفا! مرگ یعنی... مرگ یعنی زندگی زندگی با گریه های بی صدا...
لذت مرگ، نگاهی ست به پایین کردن بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن نقشه می‌ریخت مرا از تو جدا سازد شک نتوانست، بنا کرد به توهین کردن! زیر بار غم تو داشت کسی له می شد عشق بین همه برخاست به تحسین کردن آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام که نمانده است توانایی نفرین کردن با وفاخواندم ات از عمد که تغییر کنی گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن "زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست" خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن! وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست! اشتباه است مرا دورتر از این کردن
عاشق شدن یعنی شروع فصل ویرانی اصلا تو چیزی از نگاه سرد می دانی؟ گاهی به جرم چیدن لبخند ممنوعه در شعر هایت میشوی یک عمر زندانی زیباترین بیت غزل هایت که شد هر شب از ترس تنهایی خود مرثیه می خـوانی با قصد قربت دور چشم یار می گردی در هر طوافی میکنی احساس، قربانی کم کم تمام فکر و ذکرت میشود دلبر حس میکنی حتی درون خویش مهمانی عاشق شدن لرزیدن و دلواپسی دارد مثل کبوتر در هوای سرد و بارانی
مقدار یار هم‌نفس جز من نداند هیچکس ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را...
"کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود" مهر بود و تاهمیشه هیچ آبانی نبود بین اما و اگرها مانده یک آه عمیق کاش درد رفتنت در سینه زندانی نبود پیر غمهای جوانی هستم و حسرت به دل دل سپردن حسرت یک عمر لبخوانی نبود سخت شد از کوه کاهی ساختن در زندگی کاش یک ارزن نصیبم غصه ارزانی نبود جای "ها" کردن درون کوچه های سرد شهر کاش بودی گرم پیشم یا زمستانی نبود
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم...